طنین در ۵ سال قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:
«همسر لوط» - «پسر نوح»
سلام
جای دلخوری و دلفسردگی دارد که برخی دوستانی که به چنین منابعی مراجعه میکنند -و لابد اهل مطالعه هستند!- کمی «عالمانهتر» با مسأله برخورد نمیکنند!
یکم: کمی به «اعتبار بزرگان» بها بدهیم. وقتی بزرگی چنین تشخیص دادند، اگر میخواهیم نظر جایگزینی بدهیم کمترین لازمهاش داشتن حداقلِ اعتباری است نه حرفهای کوچه بازاری!
دوم: اگر کمی منابع کهن را مطالعه کنیم، درمییابیم که ضمایر ملکی دارای معانی متفاوتی هستند که امروز عموماً منسوخ شده است. «خاندان نبوت» جزو مایملک هیچ کس نیست که بخواهد آنرا داشته باشد یا نداشته باشد! «خاندان نبوتش گم شد» یعنی «خاندان نبوت (یک گروه انسان) را گم کرد» (استعاره از گم کردن راه راست) و هرچه فکر میکنم هیچ معنایی در اینکه «خاندان نبوت 'خود' (یک جور دارایی) را گم کرد» نمیبینم!
سلامت باشید و کتابخوان
در پناه حق
نوید سلیمی در ۵ سال قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل چهاردهم - در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست:
خط چهارم اشتباه تایپی غرذلک : غیر ذلک
دکتر محمد ادیب نیا در ۵ سال قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
آری؛ همین طور است... در باره اشعار ایهامی که در پرده ابهام سروده شده معانی متفاوت وجود دارد؛ خصوصا در تلمیحات که استعارات مصرحه را آورده و لذا در خیلی از تلمیحات استعاره را مکنیه نیاورد، که بگوید لبت شکر است یا چشمت بادامی است بلکه با صراحت تمام چشم را به بادام و لب را به شکر مستوره کرده و استعاره داده است، مثل این مصرع؛ طوطی طبعم به عشق شکر و بادام دوست.../ که منظور چشم بادامی و لب چون شکر است، و لذا در بیت دوم این غزل استعاره مصرحه را نباید نادیده بگیریم که به دو گونه معنی می شود. چون حافظ مذهب تشیع خود را تقیه می کرد، چرا که در آن زمان کسی حق نداشت مذهب شیعه داشته باشد و از اول اسلام مجازات شیعه مرگ و اعدام با شکنجه بوده است، همچون حسین منصور حلاج . لذا تلمیح بیت دوم هم اشاره بنام اعظم الهی است که هرکه اسم اعظم را بداند هرحاجتی از خدا بخواهد خداوند آنرا بر آورده می سازد و به همین سبب اسم اعظم پوشیده است و کسی انرا نمی داند و حافظ فرموده پس به خاطر آنکه دست افراد نالایق به دامنت نرسد آن را پوشیده نموده ای. و در تعبیر دوم این استعاره مصرحه غیبت کبرای امام زمان علیه السلام نهفته است، و حافظ فرموده از اینکه ما سزوار حضور تو نیستیم و دست ناشایسته ما بدامانت نمی رسد در پرده غیبت مانده ای و هردو تعبیر درست می باشد... والله اعلم بالصواب.
معین در ۵ سال قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹:
جز خوردن غصه نیست یا کندن جان صحیح است نه تا کندن جان
ایرانی در ۵ سال قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی.
nabavar در ۵ سال قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۷۴ - خون ناحق!:
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را»
«چندان امان نداد که شب را سحرکند»
از شفائی اصفهانی پزشک مخصوص شاه عباس صفوی ست
در گنجور یافت می نشود
سالی صالحی در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۸ - تمثیل در بیان ظهور خورشید حقیقت در آیینه کائنات:
این دقیقا همان نظریه آشوب یا اثر پروانه ای butterfly effect است که به این زیبایی در سال های دور بیان شده است. روح شون شاد
سیداحمد در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶ - امر حق به موسی علیه السّلام که مرا به دهانی خوان کی بدان دهان گناه نکردهای:
اول شعر بایدداینطوری باشه:
گر نداری تو دم خوش در دعا / رو دعا می خواه ز اخوان صفا
بهر این فرمود با موسی خدا / وقت حاجت خواستن اندر دعا
گفت ای موسی زمن می جو پناه / با دهانی که نکردی تو گناه
علی در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۰:
یکی از دوستان اشاره کردن که اشعار خیام رو خوندن و قویاً نسبت این رباعی به خیام را رد کرده اند چرا که خیام در رباعیاتش صحبت از پشت پرده جهان هستی نمیکند.
باید به این دوستمون عرض کنم، ضمن اینکه نمی توان با قطعیت گفت که این رباعی منسوب به خیام است یا خیر؛ بهتر است ایشون دوباره اشعار خیام رو مورد مطالعه قرار بدن چون در یک رباعی دیگر خیام گفته
اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو،
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.
بی نشان در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۸:
دست از هجران به سر نهادن که حکیم انوری از آن یاد کرده گویی رسمی دیرینه باشد که در مکتب انبیا و اولیا هم وجود داشته و به فرهنگ ایرانیان نیز منتقل شده است. دهدار از نویسندگان عصر صفوی در شرح خطبه البیان نقل می کند که روزی مالک اشتر، که پای منبر خطابه امام علی(ع) بود نام مبارک امام مهدی را از امام علی شنید و به پا ایستاد و دست بر سر نهاد.
داستان به پا ایستادن و دست بر نهادن امام رضا (ع) نیز معروف است در آن هنگام که نام حضرت قائم(عج) را شنید از دعبل در آن شعر معروفش.
الان نیز شیعیان موقع خواندن دعای عهد یا دعاهای دیگری که نام مبارک حضرت قائم را دارد بر پا شده و دست بر سر می نهند، به نشانه اظهار حزن از داغ فراق.
خدایا در این شب قدر همه عشاق را به معشوق هایشان برسان و تخم فراق و هجراح و دوری را از هستی بر کن.
علی در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۰:
خیام، ابن سینا و ابوسعید ابوالخیر معاصر یکدیگر بوده و با هم مراودات و ملاقات داشتند.
احتمال اینکه این شعر متعلق به ابوسعید باشد به همان اندازه است که می تواند متعلق به خیام باشد. چون هردو فیلسوف و عارف بودند و از یکدیگر تاثیر گرفته اند. همانطور که تنبه عارفانه ابوسعید را می تواند در این شعر دید، غنیمت شمردن وقت و لذت از اکنونیت خیام نیز در این شعر وجود دارد.
برگ بی برگی در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۹ - سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه:
مرغ بیاندازه چون شد در قفس
گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
همچنین در غزل 806 میفرماید :
هر کسی در عجبی و عجب من اینست
کو نگنجد به میان چون به میان می آید
یعنی خدا که از جنس بینهایت میباشد و انسان نیز از جنس اوست و محدودیت که گنجایش بینهایت را ندارد پس چگونه جان جان انسان در این قفس مخدود جای گرفته است ؟
و قریب به یقین علت همان است که استاد بی نام فرمودند و خداوند خواسته است همانطور که در جماد و نبات و حیوان تجلی یافت پس بصورت کاملتر با اختلاف بی نهایت در انسان حضور و
تجلی یابد تا انسان کامل را خلیفه خود بر روی زمین قرار دهد و همه انسانها بالفطره و ذاتاً دارای این قابلیت میباشند .
مبحث جبر و اختبار همواره در بین بزرگان و محققان در جریان بوده است که مولانا بسیار زیبا به شرح آنها پرداخته است و استاد بی نام توضیحات کاملی ارائه فرمودند که جای قدردانی و سپاسگزاری بسیار دارد .
برگ بی برگی در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۹ - سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه:
با درود فراوان به اسناد بزرگوار جناب آقای بی نام . و با سپاس فراوان از شرح این ابیات شریف که جان و روح آدمی را جلا میدهد
پاینده باشبد
سید محسن در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
گر چه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق---
در موقع خواندن مشکل دارد لطفا دوستان فاضل تصحیح بفرمایند و یا با فاصله گذاری نحوه صحیح خواندن را نشان دهند
مهدی در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - در مدح خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید:
در پاسخ به نرگس:
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
«گوایی» همان «گواهی» است. معنی بیت: دل من گواهی داد که روزی از تو جدا هم گشت.
کرتیر در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:
در ذیل این شعر در تصحیح دکتر دبیرسیاقی، ابیاتی از نسخه آقای کیوانپور مُکری همراه با مقدمه ی هدایت آورده که در هیچ نسخه دیگری نیست و در سرتاسر اینترنت نیز جستم و نیافتم:
به دست بت خَلُخ، کنم سرخ ز می رخ
ز هجران تو آوُخ، مرا چهره ی زردست
حریفانه شرابی، ده از بهر ثوابی
به می دار شتابی، که مِی دافع دردست
بَطی گیر تو در مشت، پر از آتش زردشت
به می دار قوی پشت، که می پیشه ی مردست
دل و خاطر برنا، به می دار توانا
مخور غصه که دانا، غم هیچ نخوردست
به بر گیر نگاری، بت لاله عذاری
که در شوخی و یاری ز همه خوبان فردست
زنخ سیب سپاهان، دو چشم آهوی فتّان
دو جعد اژدر پیچان، دو رخ شاخه ی وردست
زمستان چو درآید، بطٍ باده بباید
بجز باده نشاید، که می چاره ی بَردست
بُتا گوش به نی کن، قدح نوش ز می کن
غم حادثه طی کن، که غم روح نبردست
.. در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷۰:
طالب جمله وی است و لقبش مطلوبی
عابد جمله وی است و لقبش معبودی..
سید محسن در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۱ دربارهٔ عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدیحه:
هر روز کند سجده چو سر بر زند از کوه----
از دست من آمد به فغان باب تفعل---
درست است
سپهر در ۵ سال قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۷:
واقعا باید گفت شگفتا که پای هیچ یک از صاحب نظران یا مدعیان صاحب نظری هنوز به این شعر بی نقص و بی نظیر مولوی نرسیده. به زعم شخصی ام، این از کوچک ترین گواهان و مشت مشت های نمونه ی خروار است که حضرات نه به دنبال شعر ناب، که بیش تر پیش تر به دنبال آب و تابی که بقیه به گونه ای حرفه ای یا مقطعی و دل بخواهی به بعضی آثار و اشعار می دهند می روند تواند بود. البته من هم نیک آگاهم که حجم آثار شاعری مثل مولوی را هم نباید از نظر دور داشت، ولی همانطور که گفتم، این مثال تنها نمونه و بهانه ای بود که این اندیشه ی درونی ام را، بی ثمر یا ثمربخش، درست یا به خطا، با دوستان و استادان مطرح کنم.
در دوران منوسطه بسیار دنبال استادی بودم که به من رمز توفق و ماندگاری و استادوارگی اشعار مولوی را بنمایاند، چه اشعار وی آنموقع به نظرم هیچ حتی با فروترین اشعار خواجه حافظ و سعدی عزیز نیز تاب قیاس نمی آورد. طبیعتا پاسخم را پیش اساتید مدرسه، که بهترین مدرسه ی متوسطه شهر نیز بود، نیافتم. گذشت تا روز مبارکی که یکی از بستگان فاضل نیشابوری کتاب بسیار وزین و موجز "در عشق زنده بودن" تالیف استاد والامقام و صاحب نام محمدرضا شفیعی کدکنی را به من شناساند. کتابی بود مختصر، مختصر شرحی بر تعدادی محدود از غزل های دیوان شمس به همراه مقدمه ای استادانه پیرامون سبک شناسی مولوی. حقا که نوشدارویی بود پیش از مرگ سهراب و به واسطه ی این مختصر و مبارک کتاب بود که سرانجام با اسباب بزرگی و ماندگاری اش آنچنان آشنا شدم که دیگر دلم رضا می داد دوشادوش حافظ و سعدی و فردوسی و خیام ببینمش.
اهل فن می دانند به علت نبود تصحیح و انشاهای دفتری در اشعار مولوی به سیاق معاصرین و متاخرین و متقدمینش، دیوانش از دیدگاه فنی شعری یکدست نیست. اگرچه ایده ها همان است و مطالب و هیجانات و شورها همان، ولی صرفا از منظر شعری دیوانی ست پر فراز و فرود، فراز و فرودی که در دیوان همگان، حتی به قول استاد روان شاد مجتبی مینوی در دیوان نره شیرانی چون حافظ و سعدی نیز قابل مشاهده است و در دیوان مولوی هم صرفا به اسبابی که اشاره شد و نشد مشهود تر است. با وجود این، شعر حاضر از بهترین و روان ترین و شیرین ترین اشعار اوست، شعری که در آون شور فکری با فن شعری در هم آمیخته و اثری کم نظیر به بار آورده است، اثری که حتی به دل منی که اندیشه ای همسو با او ندارم هم می نشیند و به تحسین وامیداردم. نسبت به پیشینیان و همنسلانش، قاموسی پویا، گزینش آرایه ای انحصاری و شور های لفظی فراوان دارد که درکنار این وزن رقیق من میگویم به طرز کم نظیری حالات درونی مولوی شور گرفته از افکار الهی را، گیریم به بهانه ی صورتی مجازی، در تار و پودش میبینم.
سخن دراز شد، از استادان پوزش ها می خواهم که شاگردانه من نیز مطلبی مطرح کردم، امیدوارم برای عزیزی راهگشا یا اقلا جالب بوده باشد.
رنجبر در ۵ سال قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۱۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۵ - درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی: