گنجور

 
مولانا

پیشتر آ ای صنم شنگ من

ای صنم همدل و همرنگ من

شیوه گری بین که دلم تنگ شد

تا تو بگوییش که دلتنگ من

جنگ کنم با دل خود چون عوان

تا تو بگویی سره سرهنگ من

چند بپرسی که رخت زرد چیست

از غم تو ای بت گلرنگ من

دوش به زهره همه شب می‌رسید

زاری این قالب چون چنگ من

جان مرا از تن من بازخر

تا برهد جان من از ننگ من

ای شده از لطف لب لعل تو

صیرفی زر دل چون سنگ من

صلح بده جان مرا و مرا

کز جهت توست همه جنگ من

پای من از باد روانتر شود

گر تو بگویی که بیا لنگ من

زان شده‌ام بسته آونگ تو

کز تو شود چون شکر آونگ من

ای تو ز من فارغ و من زار زار

اه چه شوم چون کنی آهنگ من

زنگی غم بر در شادی روم

روم مرا بازخر از زنگ من

بی‌گهی و دوری ره باک نیست

نیم قدم شد ز تو فرسنگ من

پیری من گشته به از کودکی

تازه شده روی پرآژنگ من

خامش کن چون خمشان دنگ باش

تات بگوید خمش و دنگ من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۱۱۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

پاک کن از لوح جهان زنگ من

تا برهد عشق تو از ننگ من

چند شود جامه بیرنگ دل

چون پر طاوس ز نیرنگ من؟

گر چه لبم نامه سربسته ای است

[...]

فیض کاشانی

تیغ کشی گاه به آهنگ من

گاه شوی یک دل و یکرنگ من

جان کند از خرمی آهنگ تو

تیغ بکف چون کنی آهنگ من

این چه جمالست که تا جلوه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه