گنجور

حاشیه‌ها

سیـنا --- در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱:

سلام. نمیدانم چرا این غزل از قدسی مشهدی که گروه ماه بانو هم به زیبایی اجرایش کرده اینجا نیاورده اید. لطفا یفزایید.
همچو خورشید به عالم نظری ما را بس
نفس گرم و دل پر شرری ما را بس
خنده در گلشن گیتی به گل ارزانی باد
همچو شبنم به جهان چشم تری ما را بس
گر چه دانم که میسر نشود روز وصال
در شب هجر امید سحری ما را بس
اگر از دیده کوته نظران افتادیم
نیست غم صحبت صاحب نظری ما را بس
در جهانی که نباشد ز کسی نام و نشان
قدسی از گفته شیوا اثری ما را بس

سام در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

با سلام
دوستان لطفا معنی شعر را بنویسند

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود
وین بحث با ثلاثه غساله می‌رود
حافظ که در تمامی غزلیات خود از نماد و استعاره بهره برده است در این غزل نیز مناسبت سرایش غزل هرچه که باشد ترک شیوه نکرده و با همان سیاق با ما سخن میگوید .
در غالب اشعار او سرو به معنی خدا یا حضور و اصل خدایی انسان است که همواره میل به بالا رفتن و رشد دارد ،سرو رونده و سایه سرو نیز رمز لطف و آرمیدن انسان در کنف وسایه لطف حضرت معشوق است . گل نماد انسان سالک طریق معرفت و لاله نماد چیزهای زیبای این جهان گذراست که دل انسان را فریفته خود کرده و ذهن انسان دمی از اندیشه آن رها نمی شود . مخاطب حافظ به ظاهر ساقی و پیر خرد ، اما در واقع همه انسانها هستند و میفرماید کار و حدیث انسان و اصل خدایی او و زیبایی ها یا تعلقات دنیوی بدون ثلاثه غساله به سامان نخواهد رسید . ثلاثه غساله را به هر چه تعبیر کنیم سه مرحله ای هستند که انسان برای مطهر و زلال شدن به آن نیازمند است . در دین زرتشت ثلاله گفتار نیک ، پندار نیک ، کردار نیک ، مایه رشد و تعالی انسان است و در عرفان اسلامی سه اصل اولیه
احساس نیاز به تغییر و خواستن ، نظارت بر امیال و خواسته های خود کاذب یا نفس ، و کار پیوسته بر روی خود میباشند .
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله می‌رود
و حافظ ادامه میدهد که این ثلاله برای رشد و کمال انسان لازم اما کافی نیستند و او نیازمند لطف حضرت معشوق و جاری شدن می خرد ایزدی ست تا این نو عروس چمن زندگی و هستی به نهایت حسن خود رسیده و از همه پلید های ناشی از دلبستگی به دنیا و دردها رهایی یابد و صنعت دلاله که این نو عروس زیبا شده را به وصال حضرت معشوق رساند چیزی نیست جز توسل و دعا و درخواست از حضرتش برای حضور ، دیدار و وصالش که عرفا آن را مقام فنا نامیده اند .
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود
قند پارسی که با وسیله این غزلیات ناب توسط بزرگان به بشریت عرضه میشود چیزی نیست جز شیرینی و نشاط و برکت زندگی که سایر زبانهای دنیا از آن بی بهره و یا کم بهره هستند و ما ایرانیان و فارسی زبانان کمتر قدردان آن هستیم و حافظ میفرماید با این غزل او ، طوطیان سخنور هند خواهند آموخت چگونه سخن گویند تا شیرینی و شکر در جهان منتشر کنند و نه درد و غم .طوطی سخنان بزرگان را طوطی وار تقلید میکند و از خود خلاقیت ندارد ، اما عندلیبی  مانند حافظ خلاق است و  زبان حق ، یعنی الهامات  الهی را با ذوق و نبوغ و خلاقیت  خود به رشته تحریر در  می آورد .

طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره یک ساله می‌رود
و با این شیوه سخنوری و برکت سلوک و رنسانس در شعر توسط حافظ این مکتب نوپا راه یکساله را یک شبه طی میکند . این بیت همچنین معنای مورد نظر مرقوم شده توسط بزرگواران را نیز تامین میکند .
آن چشم جادوانه عابدفریب بین
کش کاروان سحر ز دنباله می‌رود
اما در این راه خطراتی نیز وجود دارند که این کاروان سحرگاه را تهدید میکنند ، کاروان عشقی که توسط حافظ و سایر عرفا و بزرگان برای تعالی و رشد انسان براه افتاده است و سالک طریقت همواره در خطر فریب نظر جادوگرانه خود کاذبش میباشد که با جادوی خود کاروان را دنبال میکند تا شاید از کاروان مانده ای را صید چشمان جادوگر خود کرده ، از راه باز دارد . کسانی از این کاروان عقب میمانند که توجه خود را از اصل زندگی به چیزهای گذاری این جهانی معطوف کنند .
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز
مکاره می‌نشیند و محتاله می‌رود
عشوه دنیا همان تعلقات زیبای این جهان مادی هستند و این عجوزه مکار بر راه کسانی که از کاروان جدا افتادند و به بیراهه افتادند به مکاری نشسته و با محتاله و هرزگی بدون برآوردن کام انسان میرود . یعنی که انسان از چیزهای این جهان مانند شهرت و ثروت یا مقام و اعتبار و زیبای و جوانی و امثالهم طرفی نخواهد بست و به آرامش و امنیت و خوشبختی نخواهد رسید زیرا که آنها چیزهای آفل و گذرا هستند و از جنس ماده .
باد بهار می‌وزد از گلستان شاه
وز ژاله باده در قدح لاله می‌رود
اما خبر خوب اینکه با نسیم قدسی و زنده کننده بهاری که از جانب گلستان و فضای بینهایت شاه میرسد انسان بالقوه توانایی زنده شدن به او را دارد و مانند ژاله و قطرات شبنم صبحگاهی می ایزدی در قدح همچون لاله می ریزد تا انسان از خواب ذهن بیدار شده و بوسیله جام لاله زیبایی های این جهان که وجه جمالی حضرت معشوق است می خرد و معرفت را دریافت کند .
به عبارت دیگر زیبایی ها و نعمات این جهان ماده که به زلف یار نیز تشبیه شده اند ابزاری برای رسیدن به خالق این زیبایی ها میباشد و نه هدفی برای انسان .
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله می‌رود
حافظ در اینجا به خود نیز ندا میدهد که شوق و ذوق مجلس سلطان او را از کار خود غافل نکند چرا که کار حافظ بیان و شکر افشانی بوسیله قند فارسی میباشد .

مسلم فلاح در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر:

تقدیر وتشکر فراوان از استاد گرانقدر فرهاد که شرح ابیات را مینویسندواگر توضیحات ایشان نبود من وامثال من از اشعار مولانا بهره لازم را نمی توانستیم ببریم.
اما استاد گرامی در شرح بیت 615 به موضوع جبر واختیار پرداخته اند که ازجناب ایشان وسایر اساتید میخواهم که این مطلب را نیز در باره جبر واختیاربه نقد بکشند.
علیرغم اینکه خداوند در قرآن با زبان ساده وروشن در مورد جبر واختیار ما را راهنمایی کرده است اما با وجود این،موضوع جبر واختیار یکی از مفاهیم لاینحل برای عده کثیری محسوب میشود.حتی افراد صاحب فکر واندیشمندان نیز بجای توجه به این آموزه در قرآن سعی کردند هریک به نوعی موضوع را با حدس وگمان خود توجیه کنند وهیچ وقت هم نتوانسته اند آن را حل کنند.
خداوند در آیه 68 سوره قصص میفرماید: و پروردگار تو هر چه را بخواهد می‏آفریند و اختیار آن را دارد، و آنان اختیاری ندارند. خدا از آنچه برای او شریک قرار میدهند منزّه و بالاتراست . وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ
در اینجا خداوند اختیار را برای خودش میداند وبرای دیگران اختیاری قایل نیست.ودر آخر آیه قایل شدن اختیار را برای غیر خدا شرک میداند.
اما در جاهای مختلف قرآن برای انسان توانایی اراده قایل است: مثلا در بخشی از آیه 152 آل عمران میفرماید:.....َ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَةَ .... برخی از شما دنیا را و برخی از شما آخرت را (اراده میکند)می‏خواهد. یادر آیات زیر نیز به اراده انسان صحه میگذارد:
النساء : 134 مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ .....
هر کس پاداش دنیا بخواهد، پاداش دنیا و آخرت نزد خداست، ...
هود : 15 مَنْ کانَ یُریدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمالَهُمْ فیها ....
کسانی که زندگی دنیا و زیور آن را بخواهند [جزای‏] کارهایشان را در آنجا به طور کامل به آنان می‏دهیم، .....
اگر به معنی کلمات اختیار واراده دقت کنیم مشخص است که اراده به معنی خواستن است واختیار مجموع خواستن وبه انجام رساندن یک عمل است.بعبارتی اختیار شامل اراده وبه فعلیت رساندن اراده است.
مثلا اگر یک عمل ساده برخاستن را در نظر بگیریم این برخاستن تشکیل شده است از اراده برای برخاستن وتوانایی برخاستن .خواستن (اراده)دست ماست اما توانستن برای برخاستن به ما داده نشده است.بلکه این توانایی مطلقا دست خداست وهر وقت ما میخواهیم بلند شویم خداوند ما را بلند میکند. ویا توانایی بلند شدن را به ما القا میکند.
ودربعضی موارد این توانایی را خداوند به برخی افراد نمیدهد.مثل افراد دارای معلولیت حرکتی. آنها میخواهند بلند شوند ولی نمیتوانند.آیا کسی میتواند بگوید که انسان های معلول مجبور هستند ولی انسانهای سالم مختار؟
انسان های معلول نیز مثل انسان های سالم صاحب اراده هستند واراده میکنند برخیزند اما توانایی برخاستن دست خودشان نیست که برخیزند دست خداست و خداوند مقدر کرده که اراده آنها را برای برخاستن پاسخ مثبت ندهد. برای بقیه حسب اراده شان برای برخاستن توانایی برخاستن را نیز خداوند به آنها القا میکند.
پس اگر بخواهیم کلمات رادر جای صحیح خود بکار ببریم بهتر است بجای اینکه بگوییم انسان موجودی مختار است بگوییم انسان موجودی صاحب اراده است واختیار مختص خداوند است.
در قرآن قرینه های زیادی برای تایید این نظر میتوان پیدا کرد از جمله :مثلا در آیه 17 سوره انفال میفرماید وقتی تیر انداختی تو نینداختی بلکه خدا انداخت.( ....وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی‏ ....)تیر انداختن ترکیبی است ازخواستن برای تیر اندازی وعملکرد دقیق ماهیچه های دست ،بازو ومغز و.....متناسب با خواستن تا هدف محقق شود.ازاین میان فقط اراده پرتاب تیر دست انسان است وبقیه موارد همگی دست خداست. اینکه ماهیچه ها انرژی داشته باشند.اینکه کارکرد مغز دقیق وبه موقع باشد.اینکه همانگی مغز با ماهیچه های دست مناسب باشد .اینکه تیر به موقع رها شود واینکه تیر درست حرکت کند و....همگی دست خداست.
وبه همین خاطر است که خداوند حمد را انحصارا مخصوص خود میداند.حمد در واقع تحسین وستایش بخاطر یک عمل زیبا ودلپسند است.مثلا وقتی یک بازیکن فوتبال گل زیبایی را به ثمر میرساند به زعم ما آن گل را بازیکن زده است اما به زعم خداوند در عمل ترکیبی گل زدن به جز خواستن برای گل زدن که متعلق به بازیکن است همه افعال مربوط به ،به فعلیت رسیدن گل در اختیار خداست وعمل خدا محسوب میشود ولذا اگر قرار است کسی بابت این گل زیبا تحسین شود خداوند است نه بازیکن .(الحمد لله).البته مسئولیت انسان نیز بابت همین خواستن هاست.

حسین بهشتی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

چتر چوگان نام مدلی از مو بوده است که یک دسته مو را بر روی صورت می‌ریخته‌اند و همان چیزی است که امروزه به آن چتری می‌گویند. حافظ نیز به همین قضیه اشاره می‌کند و ضمن تشبیه صورت به ماه مدل موی یار را که خوشبو هم هست را توصیف می‌کند.

ب - امینی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

با درود و احترام
این شعر را خواننده افغانی شادروان احمد ظاهر
، بسیار زیبا خوانده است.

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:

سلام و درود
جناب آقای بیژن در مورد نقد صوفی فرموده اند «منظور حافظ این است که نقد او ازصوفیان که در بسیاری از غزل هایش آنها را نقد میکندشامل همه نیست.»
کلمه «نقد» به معنی انتقاد در زمان ما به کار می رود.
نقد در زمان حافظ به معنی واقعی آن یعنی پول، زر، سیم و اندوخته بوده است.
حافظ در باره اعمال و اندوخته ها و داشته های صوفی حرف می زند. ظاهرا در اینجا یک شخص خاص هم مورد نظر بوده و البته قابل تعمیم به موراد مشخص. دلیل این که بنده معتقدم نظر حافظ بر شخص خاص بوده این است که آن را بدون شکل اضافه و نیز به شکل مفرد آورده. در جاهایی که حافظ در باره کل صوفی ها نظر می دهد یا آن صوفی را دارای صفت یا دارای مضاف الیه و یا به شکل جمع آورده است.
به بیت دوم هم مراجعه نمایید مشخص است که به شخص خاص نظر داشته است:
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

منظور این است (برداشت بنده از سخن حافظ) که همه اندوخته اعمال و داشته های آن صوفی خاص، ناب و خالص نیست و در زیر آن خرقه و لباس شهرت دینی چه بسا آتشی از جهنم نهفته باشد.
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
ایام عزت مستدام

شهرام فرهادی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

عجیب است که جناب حافظ بعد از تابلوی نقاشی زیبایی که در چهار بیت اول برای مخاطب ترسیم می کند , او را مشتاقانه منتظر پایان این داستان عاشقانه میگذرد و ناگهان سراغ زاهد بخت برگشته می رود و یقه او را میگیرد که چرا بر درد کشان خرده میگیری؟؟ حافظ جان ما را تو خماری گذاشتی بقیه داستان چهار بیت اول چی شد؟؟؟

آرامش در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵:

سلام به دوستان عزیز. فکر می‌کنم منظور از بیت :آینه ای رنگ تو عکس کسی ست، تو ز همه رنگ جدا بوده ای. این باشد که : آینه به خودی خود نمیتواند تصویری را منعکس کند و باید قسمتی از ان را رنگ یا همان جیوه اندود کنند تا بتواند انعکاس داشته باشد. به گمانم این باشد که میگوید تو بسیاز زلالی و مانند آینه ای خام میمانی و من میدانم این رنگ تو از کسی متشعشع میشود یه جورایی متفکرانه دارد می اندیشد که این رنگ از کجاست از چیست و بعد، هان بر خودش میزند که نه نه نه تو ز همه رنگ جدا بوده ای یعنی اینکه تو از تعلقات پلید و نامبارک مبرا هستی و این رنگ نمیتواند رنگ بدی ها باشد و سپس به زیبایی هر چه تمام تر با خرسندی میگوید :رنگ رخ خوب تو آخر گواست... در حرم لطف خدا بوده ای
آهان پیدا کردم یافتم پس بگو تو مورد لطف خداوند هستی و این رنگ را از انجا گرفته ای و چون رنگ تو ( یعنی درون و برون تو، احساسات و لطایف تو، طبع تو) خوب و پاک است پس تو جلوه ای از خدا هستی. و رنگی از خدا و نمودی از خدا را منعکس میکنی.
حسم این بود که مقصود چنین است

عمر اسلام دوست در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - درد بی حدّ:

در بیت ششم نیم بسمل درست است و هیچ ایرادی وارد نیست و
شاعر این جا به مرغی که نیمه کشته است تشبیه کرده است
معنی بسمل را به فارسی کشتار گویند و نیم بسمل یعنی نیم کشته.مذبوحی که هنوز جان داشته باشد. مرغی که سر آن بریده باشند و هنوز در حال طپیدن باشد. که مقداری از گردن او بریده باشند و سر جدا نشده باشد.

ارس آرامی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۸:

درود و مهر
"راه اگر خوابیده باشد، پای ما در خواب نیست"
فوق‌العاده است این غزلِ عالیجناب صائب

عمر اسلام دوست در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۹ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - درد بی حدّ:

در بیت ششم نیم بسمل درست است و هیچ ایرادی هم وارد نیست و شاعر اینجا تشبیه به مرغی کرده است

ابومنا در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۰:

ابریق های بهشت (قرآن)
مقربین از نوشیدن شراب کاسه ها دچار صداع و خماری که به دنبال خمر هست، نمی شوند، و شراب بهشت مانند شراب دنیا خمارآور نیست، و عقل آنان به خاطر سکری که از نوشیدن شراب حاصل می شود زایل نمی گردد، در عین این که مست می شوند عقلشان را هم از دست نمی دهند.
قرآن کریم در مورد پذیرایی از مقربان با شراب بهشتی در ابریق ها (ظرف هایی بسیار درخشنده) می فرماید: «اولـئک المقربون• فی جنت النعیم• یطوف علیهم ولدن مخلدون• باکواب و اباریق و کاس من معین» آنها مقربانند•در باغهای پر نعمت بهشت جای دارند•
واقعه/سوره56، آیه11.
کلمه اکواب جمع کوب است، که در عرب به معنای ظرفی است که نه دسته داشته باشد و نه لوله به خلاف اباریق که جمع ابریق است و به معنای ظرفی است که هم دسته دارد، و هم لوله، و در فارسی آن آفتابه می گویند. و بعضی گفته اند: ابریق به معنای ظرفی است که تنها لوله داشته باشد. و کلمه کأس همان کاسه فارسی است .بعضی از مفسرین در پاسخ از این سوال که چرا اکواب و اباریق را جمع آورد،و در خصوص کأس آن را به صیغه مفرد آورد، گفته اند: جهتش این است که کلمه کأس تنها در موردی بر ظرف اطلاق می شود که پر باشد، و کاسه خالی را کأس نمی گویند.
خمر معین
و مراد از معین خمر معین است، یعنی شرابی که پیش روی آدمی جریان داشته باشد.مقربین از نوشیدن آن کاسه ها دچار صداع و خماری که دنبال خمر هست نمی شوند، و شراب بهشت مانند شراب دنیا خمارآور نیست، و عقل آنان به خاطر سکری که از نوشیدن شراب حاصل می شود زایل نمی گردد، در عین این که مست می شوند عقلشان را هم از دست نمی دهند.
طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج19، ص209.
...پیوند به وبگاه بیرونی

wbc_book در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹:

سلام وقت بخیر
بنده تخصصی در این زمینه ندارم اما
این شعر رو بدین صورت شنیدم:
منشین با بدان که صحبت بد
گرچه پاکی تو را پلید کند
آفتابی بدین بزرگی را
پاره ای ابر ناپدید کند

آهنگر در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

سلام به جناب دکتر ترابی،
سپاس از سروده‌ی زیبای تان برای آمرصاحب و چه دقیق حالت ما را هنگام شنیدن خبر شهادتش بیان کردید. حالتی را که شما در آن لحظه داشتید، هزاران بلکه ملیون ها انسان در همان شب و روز ها تجربه کردند. هر کدام می خواستیم تا آن خبر شوم دروغ و ساختگی باشد؛ هرکدام با جان و روح خویش نیایش می نمودیم که او زنده باشد؛ حتا اینک سال ها پس از شهادتش گاهی می پندارم که من در گیر کابوسی وحشتناک و طولانی شده‌ام و هر زمان که از این کابوس بیدار شوم و دوباره به درۀ پنجسیر؛ به سرزمین آبایی‌ام بروم آمرصاحب را خواهم دید؛ او را خواهم دید که همچون قله های آسمان سای هندوکش استوار و با شکوه ایستاده است و لبخند می‌زند و به من خواهد گفت:
- جان بیادر (برادر) کجا بودی در این مدت؟
آمرصاحب همیشه حافظ می خواند، وقتی هم شهید شد، در دو تا چمدان نسبتاً بزرگی که لباس ها و لوازم ضروریش بود یک جلد دیوان حافظ نیز موجود بود، او در سفر و در حضر خواجه را با خود داشت. در شب قبل از شهادتش این غزل حضرت خواجۀ شیراز را می خواند:
حجاب چهرۀ جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی کز این چهره پرده بر فگنم.

نامی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

"ابراهیم گلستان در کتابی که سالها پیش نوشته است و اکنون در دست چاپ دارد، می گوید که حافظ هم در غزلی پرآوازه وجود انسان را مقدم بر آفرینش می داند. حافظ هشیار رند حکایت خلقت را جور دیگه ای گفته. آوردتش در محیط شخصی معمولیش... گفته دیشب فرشته ها اومدن توی میکده، در زدن اومدن تو... و با شراب گل آدم را خمیر کردند. اندازه را هم با جام گرفتند... در ابتدای کار خلقتیم. آدم هنوز آفریده نیست. دارند میسازنش اونجا. حافظ، ولی اونجاست. شاهد همون لحظه شروع آفرینش آدم.
ر.ک. به ابراهیم گلستان، برخوردها در زمانه برخورد، هنوز چاپ نشده، صص 44-42"
به نقل از کتاب " انسان گرایی در سعدی" نوشته ی عباس میلانی و مریم میرزاده. صفحه22

مجید در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۶ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۴ - اندر مذمّت خواهران گوید:

چه زیبا گفته و با بیانی روان چرایی اینکه ایرانی ها به پسر بیش از دختر علاقه دارن رو گفته

ایرج. در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:

درود بر دکتر کیخا-ی نازنین پزشک متخصص و مردمی و فرهیخته. چون همیشه با ریز بینی و بدون تعصبات کور قومی ،‌ اظهار نظر کردید و بهدهمین دلیل نوشتارتون دلنشین هستن. پایدار باشید.

علی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

عرض ادب
همان طور که دوستان هم به درستی اشاره نمودند، در بیت پیش از آخر این گونه صحیح به نظر می‌رسد: "نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید"
افزون بر این که معنا با "نای" به جای "پای" درست‌تر خواهد بود، مطابق نسخه خطی که در همین صفحه نیز قابل مشاهده است، "نای" درست است.

رامین عباسپورثانی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹:

سلام ؛ به نظر بنده شعر اصلاح شده بدین گونه است:
عزیزم کاسه ی چشمم سرایت
میان هردو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل کج نهی پا
نشیند خار مژگانم به پایت

۱
۱۸۱۰
۱۸۱۱
۱۸۱۲
۱۸۱۳
۱۸۱۴
۵۴۱۱