گنجور

 
سنایی

ور ترا خواهر آورد مادر

شود از وی سیاه روی پدر

تو ز میراث ربعی او را ده

فحلی آور ورا سبک مسته

گر تو ناری خود آورد بی‌شک

بنویسند بی‌حضور تو چک

نشناسد ز هیچ مرد گریز

نکند خود ز مرد و زن پرهیز

هم ز ده سالگی گرد در سر

شوهر و مال و چیز و زرّ و گهر

زان هوسش خیره لعبت آراید

کیر و کالای را همی باید

جامه بر تن درد همی به ستیز

مانده در انتظار مال و جهیز

ور کنی در جهیز او تأخیر

همه توفیر تو شود تقصیر

نام و ننگت به باد بردهد او

بر سرت زود خاک برنهد او

مرد بیگانه گردد از خانه

خانه‌ات پر شود ز بیگانه

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]