گنجور

 
سعدی

شرف نفس به جود است و کرامت به سجود

هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود

ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش

که محال است در این مرحله امکان خلود

وی که در شدت فقری و پریشانی حال

صبر کن کاین دو سه روزی به سر آید معدود

خاک راهی که بر او می‌گذری ساکن باش

که عیون است و جفون است و خدود است و قدود

این همان چشمهٔ خورشید جهان افروز است

که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود

خاک مصر طرب انگیز نبینی که همان

خاک مصر است ولی بر سر فرعون و جنود

دنیی آن قدر ندارد که بدو رشک برند

ای برادر که نه محسود بماند نه حسود

قیمت خود به مناهی و ملاهی مشکن

گرت ایمان درست است به روز موعود

دست حاجت که بری پیش خداوندی بر

که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود

از ثری تا به ثریا به عبودیت او

همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود

کرمش نامتناهی، نعمش بی‌پایان

هیچ خواهنده از این در نرود بی مقصود

پند سعدی که کلید در گنج سعد است

نتواند که به جای آورد الا مسعود