گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست

که به پیمانه‌کشی شهره شدم روز الست

از من که مست معشوق شده ام انتظار انجام طاعت آنگونه که شما زاهدان می خواهید را نداشته باشید پیمان روز الست یعنی پیش از آفرینش را هم به من یاد آوری نکنید که من به گونه ای دیگر می نگرم و از همان روز به میخوارگی و ساقی گری مشهور شده ام .مرا به مصلحت اندیشی عقلانی هم دعوت نکنید که بخواهم مستی را کنار بگذارم . می دانید چرا؟

من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق

چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

چون همان موقع من تجلی معشوق را دیدم که چشمه ای بود و من با آب آن وضو گرفتم و با چهار تکبیر نماز میت بر هر آنچه شما انتظار دارید و آموخته اید خواندم و به کناری گذاشتم .

چرا حافظ از ابزارهای موجود برای مقابله استفاده می کند؟وضو ،تکبیر و... حتی در غزل های دیگر  نماز ، ماه صیام،شوق کعبه و... را به کار می گیرد . به نظرم او خواهان یک اصلاح جدید است تا تخریب . او اگر بخواهد تخریب کند مردم را از دست می دهد . مردمی که باید به آنها بیاموزد نه تنها در عصر خویش بلکه دردتمام اعصار.پس می گوید وضو ساختم در حالیکه می توانست بگوید من همان لحظه که نوشیدم از آن چشمه عشق . ولی گفت وضو ساختم یعنی آیین خودم را می خواهم تعریف کنم .

می بده تا دهمت آگهی از سر قضا

که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

روی سخنش با مردم است و می گوید می خواهید بدانید آیین من چیست ؟به من می بدهید تا مست شوم .از آن نوع مستی که آگاهی و هشیاری فراتر می دهد و اسرار قضا را می توانم ببینم و در این صورت می توانم برایتان توصیف کنم که عاشق چه رویی و مست چه بویی شدم

کمر کوه کم است از کمر مور این جا

ناامید از در رحمت مشو ای باده‌پرست

کسی که‌ من عاشق او شده ام دریای رحمت است و ناامیدی در درگاه او معنا ندارد  تو هم ای که باده نوشیدی بدان که در این راه کمر کوه از کمر مور هم کمتر به نظر می آید و چالشها را می توان راحت پشت سر گذاشت.در این آیین نباید از معشوق نا امید شوی هرچند با چالشهایی مواجه گردی

 

 

به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد

زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست

 

اینجا جلوه معشوق را بیان می کند .یکی از مشکلات آموزه های زاهدان و عابدان این است که حضور خداوند را نمی بینند و عبادت آنان از نظر حافظ بی معناست و فرقی با بت پرستی نمی کند بت ها هم حضوری ندارند و خود را عرضه نمی کنند و سخن نمی گویند .از نظر حافظ خدایی شایسته عبادت است که حضور داشته باشد و با بنده سخن بگوید .نرگس مستانه معشوق جلوه معشوق است نه خود معشوق .جلوه ای که عاشق آن را درک می کند و حافظ جایگاه این حضور را سیار خوب و به جا می بیند و عجیب آن است که این چشمان معشوق مست است و حدیث می را به یاد می آورد .و البته آرزو می کند که این جلوه با آموزه های نادرست محو نشود و این ربطی به محو شدن خود معشوق ندارد 

جان فدای دهنش باد که در باغ نظر

چمن آرای جهان، خوشتر از این غنچه نبست

 

جلوه دوم معشوق در این دنیا دهان اوست که البته دو وجه دارد لب شکر خای و غنچه بسته  که در اینجا غنچه را آورده است .و نکته مهم این است که همه اینها در نظرگاه عاشق دیده می شود . در مصرع دوم اشکالی ندارد که غنچه متعلق به چمن آرای جهان باشد و البته اینطور بهتر هم می شود چون چمن آرای جهان هرچند بتواند غنچه های بسته دیگر را عرضه کند  هنری نکرده ولی اگر غنچه بسته خود را عرضه کند زیباست .غنچه بسته ای که به عاشق می گوید بیا و مرا ببوس.این غنچه اگر باز شود لب شکر خای است که خود حدیث مطرب را بیاد می آورد بگذریم.

 

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد

یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست

 و سرانجام کار را هم در این آیین مشخص می کند مثل حضرت سلیمان می شوی اما با این معنا که از وصال یار فقط باد را تصاحب می کنی و او پیوند میان یار و تو خواهد بود .

 

این غزل اساسنامه آیین حافظ و کاملا عرفانی است

 

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۴ در پاسخ به mohammad ghanbar دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

درود بر شما همزبان گرامی

 

این بخشی از حاشیه شماست:

«در این جا بد نیست به این نکته که بعضی از مولوی شناسان معاصر گفته اند نیز اشاره کنم که همانگونه که در آینده بیشتر روشن خواهد شد، مولانا عارفی است که نه اهل شکایت از معشوق است و نه حتی اهل سپاسگزاری از او....»

و در نهایت هم به تفاوت‌هایی از نوع نگرش حافظ و مولانا پرداخته‌اید

 

میتوانید برای این بیت هفتم از بخش هجدهم همین دفتر توضیحی دهید که با صحبتهای شما تطابق داشته باشد؟!

شکر کن مر شاکران را بنده باش

پیش ایشان مُرده شو پاینده باش

 

 

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ در پاسخ به فرهاد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

درود بر شما

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۶ در پاسخ به کتایون فرهادی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۸ - بیان حسد وزیر:

درود بر شما

سپاس از زحمات شما از ابتدای این دفتر که بسیار رهنما و روشنگر بوده است

 

امیدوارم جسارت این کمترین حمل بر بی‌ادبی و ناسپاسی زحمات شما نشود.

در بیت سوم:

هرکسی کو از حسد بینی کند ـ خویشتن بی‌گوش و بی‌بینی کند

بنظرم بینی در مصرع اول معنی دیدن و نظاره یا نگاه دارد

هرکسی از روی حسد نگاه کند، خود را بی‌گوش و بی‌بینی کند..‌.

 

پوزش این کمترین را پذیرا باشید

سالم و سربلند باشید

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را:

درود بر روانت

شاهکاری دگر بود و حظ خالص

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۵ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۰:

مصرع دوم بیت 7 به شکل «نه آنچنان که بیاید چنانکه می‌باید» مفهوم نیست و با نگاه کلی شاعر همخوانی ندارد. با توجه به مصرع دوم بیت 3 از غزل 704، این مصرع به شکل «نه آنچنان که بباید چنان که می‌آید» (نه چنان که فکر می‌کنیم لازم است بلکه، چنان که پیش می‌آید).

 

*شایان یادآوری است که در غزل‌های جهان ملک خاتون، در چند مورد تکرار مصرع‌ها وجود دارد.

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را:

لذت و حظ محض بود این شعر

روانت شاد

سام در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

هم زبانی در بالاتر نوشته که از خواندن این غزل دچار شادابی میشود ! این غمنامه است برادر.  همان  بیت در رفتن جان از بدن ....   کافیست تا غمدیده ای را دچار افسردگی کند مگر آنکه غم از دست دادن را نچشیده باشی . از بهترین غزل های سعدی است . زیبایی ، گیرایی ، شاهدی بر بلندای  قلمرو دست نیافتنی سهل و ممتنع سعدی .

شادابی؟  هیهات.

آرش خرم در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۰ دربارهٔ عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۴:

با سلام و سپاس از زحمات شما.

کلمه سُجدا مشکل املایی داره.

آیه ۱۰۰ سوره مبارکه یوسف

وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً

شعیب حازم در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:

«ابروی معمار چینی» کنایه از دقت، ظرافت و حتی نقص- ابروی کمان دارد.....

در بنای  رنگ‌ ما گرد شکست‌  امروز نیست

ابر وی  معمار  چینی  داشت  در  تعمیر  ما

عبدالرضا ناظمی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳:

درود

می توان رگه هایی از تفکری که شیطان را  کشته عشق خداوند و بی گناه می دانند  را در این شعر دید

علی احمدی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست

نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست

می فرماید در هر راهی بروم تصویر روی تو همراه ماست و نسیمی که از مویت عبور کرده به جان آگاه ما می رسد گویا پیوند میان موی تو و جان ما آن نسیم است.چرا می گوید جان آگاه چون این عشق از روی هوس نیست از روی آگاهی است.

به رَغمِ مدّعیانی که منعِ عشق کنند

جمالِ چهرهٔ تو، حجّتِ موجّهِ ماست

 جناب حافظ جمال چهره معشوق را حجت یا دلیل می داند .در بیت اول هم از آگاهی سخن گفت .به عبارتی او به دنبال دلیلی برای زندگی می گردد و عشق این دلیل را به وی عرضه کرده است.حتی اگر مدعیان که عشق را نهی می کنند و به عنوان حجت و دلیل قبول نمی کنند با نظر وی مخالف باشند .

صحبت از یک راه است راه عاشقی پیمودن این راه دلیل می خواهد و چه دلیلی بهتر از جلوه خود معشوق.

ببین که سیبِ زنخدانِ تو چه می‌گوید

هزار یوسفِ مصری، فتاده در چَهِ ماست

چرا می گوید سیب زنخدان چون تصویر چانه به همراه فرورفتگی پایین آن مثل سیبی وارونه است که نمادی از زیبایی و جلوه یار است و با اینکه فرورفتگی ناچیزیست ولی هزاران زیباروی را در خود جای داده است .اینکه هزاران یوسف مصری زیبا روی در چنین چاهی گیر افتاده اند و مسحور زیبایی جمال یار شده اند حکایت از یک جریان بزرگ عاشقی دارد و حافظ قصد دارد به مدعیان این را ثابت کند که فقط من عاشق جمال یار نیستم این جریان همیشه بوده و هزاران نفر مثل من هستند 

پس تا اینجا دو دلیل برای عاشقی آورد یکی جمال یار و دیگری عاشقان بیقرار.

اگر به زلفِ درازِ تو، دستِ ما نرسد

گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوتهِ ماست

سوال این است که اگر این دو دلیل وجود دارد چرا وصال همیشه مهیا نمی شود .پاسخ این است که یا بخت همراه نیست یعنی شرایط محیطی و مشغله ها مانع می شوند ویا دست کوتاه است یعنی تلاش لازم برای عاشقی انجام نمی شود .

به حاجبِ درِ خلوت‌سرایِ خاص بگو

فُلان ز گوشه‌نشینانِ خاکِ درگهِ ماست

اینجا به معشوق می گوید به هر حال امکان دسترسی به هر دلیلی کم است اما به دربان خود بگو که فلانی از گوشه نشینان درگاه ماست .یعنی سفارش مرا به دربان بکن که مرا بشناسد .می گوید من کسی نیستم که با تو بیگانه باشم و مثل مدعیان نیستم که جمال تو را نشناسم و در راه تو هستم ولی فعلا گوشه ای نشسته ام آن هم از بخت بد و شرایط نامساعد روزگار است.

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظرِ خاطرِ مرفّهِ ماست

باز هم از معشوق می خواهد به حاجب یا دربان بگوید اگر چه این عاشق محجوب و پنهان است اما در ذهن آسوده و مطمئن ما جای دارد .

نکته جالب خاطر مرفّه معشوق است .معشوق خانه پرورد و مرفّه است رفاه وی حکایت از آسودگی  آرامش و نوعی اطمینان او دارد .این ویژگی معشوق یعنی اطمینان اوست که عاشق را به خود جذب می کند و حتی هزاران تن دیگر را نیز جذب جمال خود می نماید .در مقابل خود را گوشه نشین می داند گوشه نشینی که بر خلاف معشوق شرایط عدم اطمینان را تجربه می کند و این حکایت همه ما انسانهاست که طالب اطمینان هستیم ولی آن را نمی یابیم. و غافلیم از جلوه معشوق ک نماد اطمینان کامل است.

اگر به سالی حافظ دری زَنَد، بگشای

که سال‌هاست که مشتاقِ رویِ چون مهِ ماست

و باز هم از معشوق می خواهد به دربان بگوید اگر حافظ گاهی در خانه ما را می زند در را بگشاید. چون حافظ مشتاق روی زیبای ماست. این هم که سالی گفته مهم است  یعنی وصال همیشه میسر نیست و ممکن است سالها طول بکشد و صبر فراوان و سخت می خواهد .

  در این غزل هم فارغ از اینکه معشوق چه کسی باشد برخی از ویژگی های راه عاشقی بیان شده است .اینکه معشوق نماد آرامش و اطمینان و آسودگی است .اینکه جلوه معشوق دلیلی برای عاشقی است. اینکه عاشقی عمومیت دارد و بسیاری این راه را طی می کنند . و اینکه وصال همیشه به راحتی میسر نمی شود .

مساله در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۳ در پاسخ به haro دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

نقش تو از آب، مَنی نیست

 

به در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ ابوسلیک گرگانی » قطعات » شمارهٔ ۱:

اشعار منجیک هم بیفزایید

Delkhaste در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۵۴ در پاسخ به nabavar دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » دوبیتی‌ها » آهو:

جسارتاً خیر، «شان» در اینجا ضمیر تکراری است و کلاً نمی‌تواند قافیه باشد.

در بیت حافظ هم «ان» در هر دو طرف پسوند جمع است پس حرف الحاقی محسوب می‌شود و قافیه قرار نمی‌گیرد، فعل «ـَم» نیز همین‌طور است.نتیجةً قافیهٔ بیت غلط می‌باشد و شاعران قدیم زیاد به این مسائل اهمیت نمی‌دادند.

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۸ در پاسخ به سلحشور دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷:

هر نکته‌ای که گفتم در وصفِ آن شَمایل

هر کو شنید گفتا «لِلّهِ دَرُّ قائل»

«لِلّهِ دَرُّ قائل» که البته صحیح آن «لِلّهِ دَرُّهُ قائلاً» می باشد از اسلوب‌های تعجب زبان عربی است به این معنی که: چه سخنوری هستی!!

چه برای پرسش نیست بلکه برای بیان تعجب است مثلا می گوییم وای چه درخت بزرگی!

 

HRezaa در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۹ در پاسخ به شهرام شریف‌زاده دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲ - داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را می‌کشت از بهر تعصب:

درود بر شما همزبان گرامی

 

سپاس از تفسیرتان

 

از نظر این کمترین، تحلیل و تفسیر شما درست بوده، ولی شما موضوع خشم و شهوت (امیال) رو تقلیل داده‌اید به محدوده‌ی قضاوت

در حالیکه خشم و میل در لحظه‌لحظه‌ی زندگی یک انسان نابیدار ممکن است رخ دهد، و چنین رخدادی نیازی به فضای قضاوت و یا حتی فضای انتخاب ندارد... مگر بتوانید همه لحظات زندگی رو به نوعی به محکمه قضاوت و انتخاب بکشانید، که بسی دشوار است

بنظر این کمترین، خشم نوعی واکنش (درونی یا بیرونی) همراه با ناراحتی در برابر رخدادهایی که مطلوب ما نیست

و شهوت احتمالا تمایل به برآوردن بیش از حد (یا بی‌حد و مرز) امیال غریزی باشد. یا به نوعی، خوشحالی و خوشوقتی انسان منوط به برآورده شدن امیال غریزی باشد.

 

و رفع این دو مورد، کمک بزرگی در مسیر کمال خواهد بود

 

که البته رفع آنها، به روش سرکوب کردن این امیال، یا حتی نادیده گرفتن آنها امکانپذیر نیست

 

فکر نمیکنم اینجا مجال این صحبت باشه، ولی بطور خلاصه در حد دانسته‌ ناچیز خودم عرض میکنم، بروز حس‌هایی همچون خشم، شهوت، ناراحتی، نامیدی و... به نوعی زنگ هشدار و اعلام خطر هست، که ای انسان، برو ببین چه چیزی باعث خشم یا غم یا یاس در وجود تو شده، برو وابستگی‌ها و تعلقات و .... رو شناسایی کن و از بین ببر.... و اینجا جاییست که خرد به کمک دل می‌آید...

و به تدریج خشم و یاس و غم و .... کمتر و کمتر شده تا از بین بروند

 

در مورد شهوت، (براوردن زیاده از حد امیال غریزی) بنظر این کمترین، موضوع پیچیده‌تر و سختتره، و نیاز به شناخت واقعی از وجود حقیقی انسان و به نوعی خودشناسی داره. و به این درک برسه که شهوت با کمال در تضاد کامل هست

 

بابت جسارتم پوزش میطلبم

سالم و سربلند باشید

برمک در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱:

   نیز چنین خوانده اند

1- ēn paydāg kū ādurbād rāy frazand tanīg-zād nē būd ud az ān pas abēstān ō yazdān kard, dagr nē mad kū ādurbād rāy frazand-e būd, ēg drust-xēmīh ī zardušt ī spitāmān rāy zardušt nām nihād, ud guft kū āxēz pus ī man tā frahang abar hammōzēm (Jamasp-Asana, 1913, p.58)

این پیدا است که آذرباد را فرزند تنی‌زاد نبود و از آن پس (= پس از آن، پس، در نتیجه) اعتماد به یزدان کرد (= به ایزدان پناه برد). دیر نیامد (= دیری نپایید) که آذرباد را فرزندی بود، برای درست خیمی زرتشت سپیتمان، [او را] زرتشت نام نهاد و گفت که خیز پسر من تا فرهنگ برآموزم.


   abestān به معنی توکل و اعتماد و پناه است 

۱
۱۷۳
۱۷۴
۱۷۵
۱۷۶
۱۷۷
۵۶۷۱