بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳ - این غزل در تذکرهٔ مرآت الخیال امیر علیخان سودی به نام شیخ سعدی است:
« بربود دلم در چمنی ، سرو روانی
زرین کمری ، سیم بری ، موی میانی »نازک بدنی ، خوش سخنی تازه تر از برگ
زیبا صنمی ، ماه رخی ، تنگ دهانیسرمایه ی عمرم شده این یار پری رو
هرچند کنم وصف رُخش ، هیچ ندانیچون لب بگشاید به سخن ، دُر بتراود
در هر سخنش ، خفته بسی مغز معانیقدّش همه سروست و لبش قند شکرخا
ذکرش همه نُقلست به هر جا و مکانیدریا دل و آهو وش و مخمل لب و بی تا
مدحش چه کنم کو شده آشوب جهانیای باد صبا کور شود دیده ی سردت
بر گوشش اگر حرف دلم را نرسانیدردم همه هجران رُخش باشد و لاغیر
آن سان که دگر تاب نمانده ست و توانیای ماه پریچهره و ای نور دو عینم
هرگز نتوانی من بیدل که برانیجانم به در آمد ز غمش در شب هجران
آن هم نه به یک لحظه و دم یا که به آنیآن کس که قرار از دل هجران کش ما برد
یارب چه شود یابم از او نام و نشانی#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:
« ما ترک سر بگفتیم ، تا درد سر نباشد »
گویی به ترک سر هم ، دیگر اثر نباشدمی سوزم از فراقت ، دایم به اشتیاقت
کی می شود که باشی ، مهرت به بر نباشددر خیل عاشقانت ، مجنون چو من نیابی
لیلای من کجایی ؟ کز تو خبر نباشدجان می دهم برایت ، دل گشته سرسرایت
آن چون و این چرایت ، کم بی ثمر نباشددل پر کشد به سویت ، هی سر زند به کویت
جز از خیال رویت ، فکری دگر نباشداثنای عالمی را ، گشتم ولی ندیدم
مثلت ، مثالت ای جان ، در بحر و بر نباشدغایب ز دیدگانی ، حاضر به قلب و جانی
در غیبتت نگارا ، لطف حضر نباشد«آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند »
در کارگاه هستی ، زان خوبتر نباشدزیبا شود جهانی ، غم را ز دل برانی
در جای جای گیتی ، چشمی که تر نباشداکنون که بیقرارم ، گرمای محفلم باش
ترسم رسد زمانی ، چشمم به در نباشد#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲:
« دانی که چیست دولت ، دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی ، بر خسروی گزیدن »از هر چه در جهانست ، پا پس بکش که دامست
باید به دام دنیا ، از دانه دل بریدنبدتر ز پست و پستی ، بشمارمت به مستی ؟
بند از قبای گلها بی پرده بر دریدنعیشی خبر ندارم ، خوشتر ز روی خوبان
وصف از نگار مه رو ، از این و آن شنیدندر قحط نیکنامی صبری نمانده در دل
جز قطره از دو چشمی در بحر و بر چکیدنلب تا توانی از می ، تر کن به زندگانی
سودی دگر ندارد بی باده لب گزیدنیارب عنایتی کن ، جان را هدایتی کن
کی می توان به جانان ، بی جان و دل رسیدندرمان نمی توان یافت بر درد این خماری
لعلی ، لبی می آلود در میکده مکیدناز دیده می چکد خون ، دریاب حال مجنون
لیلا وشی بباید کز لعل او چشیدندل رفت و بیقرارم کاو کِی بُود کنارم
شب تا سحر شمارم ، قابل شوم به دیدن ؟؟
#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:
« رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن »
خیر از وفا ندیدم حالا دگر جفا کنشب گشت و سرد و سرما دل را امان ندادند
دستان سرد شعرم محکم بگیر و ها کنعهدی که بسته بودی بشکسته شد به هجران
اینک به وعده ای پوچ ، شوری دگر به پا کنسرمایه ای ندارم جز نظم نامنظم
این ورشکستگی را با لعل لب دوا کنآفتاب کنج بامم ، کم سوتر از چراغی
از بهر حفظ ظاهر ، شمعی در این سرا کن« ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم »
رحمی نما به مجنون ، او را ز غم رها کنبر سطر سطر تاریخ ردّی ز جنگ و جور است
صلحی بیا بر افکن ، عطری در این هوا کنیلدای شام هجران ، گویا سحر ندارد
وردی بخوان به سِحری بطلان این قضا کنبازآ که بیقرارم ، سر بر رهت گذارم
با یک نگاه نافذ ، این دیده مبتلا کن#رضارضایی « بیقرار »
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳:
تو ماه شب چار دهی چه جای چراغ؟
تو سرو وگل ویاسمنی کجا روم در باغ؟
نظر به سعدی خوشخوان کن که میگوید
که بلبلیست غزلخوان، نظر مکن در زاغ
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:
بلبل گلزار دهرست سعدی شیرین سخن
قصه غصه بگویم در دل گلزار خویش
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱:
نظر ببین که چه خوش گفت سعدی پاک نظر
نظر به سوی کس نکند جز به دلبر خویش
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
در دل سعدی خوش گوی ببین آتش هجر
آبی از وصل چکان بر دل واین دیده ریش
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹:
خوبی آن نیست که ما را بدهی زهر جفا
گاه چون سعدی خوش گوی کمی نیک اندیش
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸:
سعدی خوش سخن ، سخن نیک داری وزرنه
چگونه شاه نشیمن کند بگو تو با درویش؟
لاله نیکوسرشت در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه:
در بیت دوم صبا اشتباه تایپی است و ضیا درست است .
عباس شجاعی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱:
این شعر یکی از اشعار لطیف و راز و نیازهای مولانا است.
در آغاز شعر روی صحبت مولانا با معشوق یا مرادش است و در بیت سوم روی صحبت هم با معشوق و هم با خدا و از بیت چهارم با خداست.
"همچو گل سرخ برو دست دست
همچو میی خلق ز تو مست مست"تو همچون عطر جانبخش گل رز، و به لطافت زیبایی اویی و همه طالب تو اند،
و مردمان از عطر تو و زیبایی تو دل از دست داده و سرمستند.
"بازوی تو قوس خدا یافت یافت
تیر تو از چرخ برون جست جست"بلندای آگاهی وعشق تو رنگ خدایی گرفت (بازو کنایه از دسترس، در اینجا دسترسی خرد و معرفت است)
و اثر تو امتدادی گرفت که از چرخ آفرینش و روزگار برون جست. تیر، کنایه از اثر، حاصل عمر، برآیند بودن (مثال: همچون آرش که جان در تیر نهاد). چرخ همان چرخ آفرینش و روزگار است که در حرکت عظیم اش همه ی آورده، خاطره و آثار همه مان را ناچیز میکند. مولانا، در اینجا مراد و معشوق رو بدان پایه میداند که اثر او از دایره ناچیز کننده چرخ روزگار، برون جسته است.
"غیرت تو گفت برو راه نیست
رحمت تو گفت بیا هست هست"غیرت به معنی سخت گیری از گونه تعصب مردانه است که در مراقبت سرسختانه از آنچه شایسته حفاظت است بروز میکند.
در اینجا، مصرع اول اشاره دارد به سختگیری معشوق یا ذات الهی بر قواعد و ضرورت کسب شایستگی برای فراتر رفتن از مرحله ای که بدون آن راهی را فرارو نخواهد گشود.
با اینحال رحمت و مهربانی او بر سالک عاشق فزونی میگیرد برغیرتش و به تکرار و نوازش میگوید که بیا، راه هست.
"لطف تو دریاست و منم ماهیش
غیرت تو ساخت مرا شست شست"مولانا این بیت اوج و لطافت معنایی جدید را فتح میکند و هزار درس معرفت میدهد.
معنی مصرع اول بصورت تحت اللفظی آشکار است. ماهی پیوسته از دریا برخوردار است همچنانکه ما از لطف خدا.اما ماهی پدیدآمدنش را نیز مدیون آن لطف یعنی بخشش بی توقع است. چنانکه آگاهی ما بدون بخشش و لطف او گام به این جهان نمیگذاشت.
بخششی که آغازیدن میگیرد بی آنکه ما باشیم یا اینکه پس از بودن شایسته آن باشیم. بسیار متفاوت با بخشش انسانی و انسانها، که بر مبنای شایستگی یا ترحم است و به هر رو محتاج انگیزه ای است که آنرا بیآغازد. بخشش خدا از ذات پرآفرینش او و از خلاق بودنش بر میخیزد.
همچنان که ماهی، زنده به دریاست، اکسیژن بودنش از جاری شدن دریا در آبششهایش میآید، همچنانکه ما زنده به حضور دمادم لطف او هستیم ما غرق هر لحظه لطف اوییم و از این غریق بودن است که زنده ایم.
و باز ماهی در دریا سیر میکند، دیدنهای اون، یافتنهای او، رسیدنهای او، غذای او، جفت او، ثمره او و همه دستیافتهای او از دریا و در دریاست. چنانکه لطف او دریاست و ما ماهیش.و اگر این تمامی بودن ما از لطف اوست، شدنمان از غیرت و سختگیری اوست بر قواعد بی تغییر رشد و تعالی که در تار و پود هستی بافته تا به اندک اندک، به انگشتدانه انگشتدانه، به شست شست، آجر آجر ما را برسازد.
"مرهم تو طالب مجروحهاست
نیست غم ار شست توام خست خست"این بیت تاکید بر مفهوم بیت قبل ایست و می گوید که اگر (در این مسیر برساختنم) از انگشت غیرت تو (شست توام) خراشهای کوچکی برداشتم، غمی نیست چرا که مرهم لطف تو خود در جستجوی درمان مجروح هاست و من نیز لاجرم بهبود خواهم یافت.
"ای که تو نزدیکتر از دم به من
دم نزنم پیش تو جز پست پست"ای آفریدگاری که از دم من به من نزدیکتری، و از هوا بر من حیات بخش تری، و از دمادم نفس در من جاری تری، در پیشگاه تو سخن نگویم، بودن نجویم، بجز از طریق فروتنی (پست در اینجا به معنی یواش و فروتن است.)
دو بیت انتهایی از باب ضرورت سخنوری با اشاراتی لطیف و تکمیلی باب سخن را می بندد و مارا به آرامی از قله رفیع کوهسار سخن و معنا به دامنه باز میگرداند.
عباس شجاعی
F ...tu در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱:
چون از هوش مصنوعی است بعضی چیز های متون کهن را ندارد و ذکر نمی کند
mehran mahmoodi در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
حافظ در روزگار جوانی مسلمان بود لیک پس از دقیق شدن در رفتار ریاکارانه و سالوس وارانه دینکاران بسوی مهرپرستی یا همان میتراییسم پهلوی که خدایش خدای خورشید بود و از عناصرش مهرورزی ، دوستی با مردمان، پیمان داری ، پیر مغان یا پیر پیمانه کش و.... که همگی در این غزل حافظ وجود دارد مهر تاییدی ست که حافظ در لفافه از مهری بودن خودش سخن گفته جوری که زاهدان و دین فروشان نتوانند تکفیرش کنند
. در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به جلال ارغوانی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸:
جلال ارغوانی عزیز
من وقت کمی دارم که همین حاشیه ها را می خونم ، شما بزرگوار هم مرتب همون ابیات می نویسی و حاشیه ها را پر می کنید، میشه خواهش کنم برداشتتون به زبون ساده بنویسید که ما هم استفاده کنیم، خیلی هم شلوغ نشه❤️
پرویز شیخی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:
ادمین محترم ، باسلام
در بیت اول در مورد این صحبت شده که موسی تبدیل به «نور» شده ، همچنانکه در قرآن نیز آمد....
ایا «نور» رخ موسی مکن اعمی صفورا را
چنین عشقی نهادستی به «نورش» چشم بینا را
لذا در مصرع اول بیت دوم باید بجای برق ، « نور» نوشته شود:
منم ای «نور» رام تو برای صید و دام تو
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸:
ملک بگفت به حیرت که کیست این سعدی؟!
که نیست معجز دیگر چو گفت وگوی وسخنش
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷:
سعدیا با این همه خوشگویی وطبع لطیف
بر سرت خاک اگر نگردد سر به طرف دامنش
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:
سعدی هرگز نمی میرد
زنده باشد زشور گفتارش
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳: