گنجور

 
ایرج میرزا

وزیرا از مبارک بیضه ات دور

مرا امروز گشته بیضه رنجور

یکی چون پُر ز باد و دَرد گشته

ز جُفت خود به صورت فَرد گشته

نمی دانم چه بادی در سر اوست

که با جفتش نگنجد در یکی پوست

چنان از باد و دم سرشار گشته

که پنداری سپه سالار گشته

بباید بند کردن پیکر او

که تا بیرون رود باد از سرِ او

اگر داری به جعبه بیضه بندی

کز آنها داشتی زین پیش چندی

یکی را از برای بنده بفرست

برای بنده شرمنده بفرست

که از لطف تو گردد بیضه ام چاق

به صِحَّت جُفت و از علت شود طاق

کنی از بیضه ام گر دست گیری

الهی علت بیضه نگیری

کمال السلطنه با آن کمالات

شده اندر عِلاج بیضه ام مات

وَرم با آنهمه دارو و مرهم

به قدر مویی از تخمم نشد کم

ز بس روغن به تخم بنده مالید

کمال السلطنه بر تخم من رید

دو مَه دستش به تخم من بُوَد بند

نیارد دل ز دست افتاده برکَند

گُمانِ من چنین باشد که عمدا

تَعَلُل می نماید در مداوا

نمی خواهد که گردد بیضه ام خرد

چنان دانم که خواهد بیضه ام خورد!

و یا تا پر شود از بیضه مُشتش

از این رو دوست می دارد دُرشتش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode