گنجور

حاشیه‌ها

لاله نیکوسرشت در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه:

در بیت دوم صبا اشتباه تایپی است و ضیا درست است .

عباس شجاعی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱:

این شعر یکی از اشعار لطیف و  راز و نیازهای مولانا است.

در آغاز شعر روی صحبت مولانا با معشوق یا مرادش  است و در بیت سوم روی صحبت هم با معشوق و هم با خدا و از بیت چهارم با خداست.

 

"همچو گل سرخ برو دست دست                   
همچو میی خلق ز تو مست مست"

تو همچون عطر جانبخش گل رز، و به لطافت زیبایی اویی و همه طالب تو اند،
و مردمان از عطر تو و زیبایی تو  دل از دست داده و سرمستند.


"بازوی تو قوس خدا یافت یافت
تیر تو از چرخ برون جست جست"

بلندای آگاهی وعشق تو رنگ خدایی گرفت (بازو کنایه از دسترس، در اینجا دسترسی خرد و معرفت است)

و اثر تو امتدادی گرفت که از چرخ آفرینش و روزگار برون جست. تیر، کنایه از اثر، حاصل عمر، برآیند بودن (مثال: همچون آرش که جان در تیر نهاد). چرخ همان چرخ آفرینش و روزگار است که در حرکت عظیم اش همه ی آورده، خاطره و آثار همه مان را ناچیز میکند. مولانا، در اینجا مراد و معشوق رو بدان پایه میداند که اثر او از دایره ناچیز کننده چرخ روزگار، برون جسته است.


"غیرت تو گفت برو راه نیست
رحمت تو گفت بیا هست هست"

غیرت به معنی سخت گیری از گونه تعصب مردانه است که در مراقبت سرسختانه از آنچه شایسته حفاظت است بروز میکند. 
در اینجا، مصرع اول اشاره دارد به سختگیری معشوق یا ذات الهی بر قواعد و ضرورت کسب شایستگی برای فراتر رفتن از مرحله ای که بدون آن راهی را فرارو نخواهد گشود. 
با اینحال رحمت و مهربانی او بر سالک عاشق فزونی میگیرد برغیرتش و به تکرار و نوازش میگوید که بیا، راه هست.


 "لطف تو دریاست و منم ماهیش
غیرت تو ساخت مرا شست شست"

مولانا این بیت اوج و لطافت معنایی جدید را فتح میکند و هزار درس معرفت میدهد. 
معنی مصرع اول بصورت تحت اللفظی آشکار است. ماهی پیوسته از دریا برخوردار است همچنانکه ما از لطف خدا. 

اما ماهی پدیدآمدنش را نیز مدیون آن لطف یعنی بخشش بی توقع است. چنانکه آگاهی ما بدون بخشش و لطف او گام به این جهان نمیگذاشت.

بخششی که آغازیدن میگیرد بی آنکه ما باشیم یا اینکه پس از بودن شایسته آن باشیم. بسیار متفاوت با بخشش انسانی و انسانها، که بر مبنای شایستگی یا ترحم است و به هر رو محتاج انگیزه ای است که آنرا بیآغازد. بخشش خدا از ذات پرآفرینش او و از خلاق بودنش بر میخیزد. 

همچنان که ماهی، زنده به دریاست، اکسیژن بودنش از جاری شدن دریا در آبششهایش میآید، همچنانکه ما زنده به حضور دمادم لطف او هستیم ما غرق هر لحظه لطف اوییم و از این غریق بودن است که زنده ایم. 
و باز ماهی در دریا سیر میکند،  دیدنهای اون، یافتنهای او، رسیدنهای او، غذای او، جفت او، ثمره او و همه دستیافتهای او از دریا و در دریاست. چنانکه لطف او دریاست و ما ماهیش.

و اگر این تمامی بودن ما از لطف اوست، شدنمان از غیرت و سختگیری اوست بر قواعد بی تغییر رشد و تعالی که در تار و پود هستی بافته  تا به اندک اندک، به انگشتدانه انگشتدانه، به شست شست،  آجر آجر ما را برسازد. 

 

"مرهم تو طالب مجروح‌هاست
نیست غم ار شست توام خست خست"

این بیت تاکید بر مفهوم بیت قبل ایست و می گوید که اگر (در این مسیر برساختنم) از انگشت غیرت تو  (شست توام)  خراشهای کوچکی برداشتم، غمی نیست چرا که مرهم لطف تو خود در جستجوی درمان مجروح هاست و من نیز لاجرم بهبود خواهم یافت.

 

"ای که تو نزدیکتر از دم به من
دم نزنم پیش تو جز پست پست"

ای آفریدگاری که از دم من به من نزدیکتری، و از هوا بر من حیات بخش تری، و از دمادم نفس در من جاری تری، در پیشگاه تو سخن نگویم، بودن نجویم، بجز از طریق فروتنی (پست در اینجا به معنی یواش و فروتن است.)

دو بیت انتهایی از باب ضرورت سخنوری با اشاراتی لطیف و تکمیلی باب سخن را می بندد و مارا به آرامی از قله رفیع کوهسار سخن و معنا به دامنه باز میگرداند.

عباس شجاعی

 

F ...tu در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱:

چون از هوش مصنوعی است بعضی چیز های متون کهن را ندارد و ذکر نمی کند

mehran mahmoodi در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

حافظ در روزگار جوانی مسلمان بود لیک پس از دقیق شدن در رفتار ریاکارانه و سالوس وارانه دینکاران بسوی مهرپرستی یا همان میتراییسم پهلوی که خدایش خدای خورشید بود و از عناصرش مهرورزی ، دوستی با مردمان، پیمان داری ،  پیر مغان یا پیر پیمانه کش و.... که همگی در این غزل حافظ وجود دارد مهر تاییدی ست که حافظ در لفافه از مهری بودن خودش سخن گفته جوری که زاهدان و دین فروشان نتوانند تکفیرش کنند

. در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به جلال ارغوانی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸:

جلال ارغوانی عزیز

من وقت کمی دارم که همین حاشیه ها را می خونم ، شما بزرگوار هم مرتب همون ابیات می نویسی و حاشیه ها را پر می کنید، میشه خواهش کنم برداشتتون به زبون ساده بنویسید که ما هم استفاده کنیم، خیلی هم شلوغ نشه❤️

پرویز شیخی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:

ادمین محترم ، باسلام

در بیت اول در مورد این صحبت شده که موسی تبدیل به  «نور» شده ، همچنانکه در قرآن نیز آمد....

ایا «نور» رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به «نورش» چشم بینا را

لذا در مصرع اول بیت دوم باید بجای برق ، « نور» نوشته شود:

منم ای «نور» رام تو برای صید و دام تو

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸:

ملک بگفت به حیرت که کیست این سعدی؟!

که نیست معجز دیگر چو گفت وگوی وسخنش 

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷:

 

سعدیا با این همه خوشگویی وطبع لطیف

بر سرت خاک اگر نگردد سر به طرف دامنش

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:

سعدی  هرگز نمی میرد

زنده باشد زشور گفتارش

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

سعدی خوش سخن کشد دلدار

طالع وبخت گر بود یارش

 

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲:

مدهید پند سعدی که زکوی او گریزد

نرود زیاد قندش نرهد زدست بندش

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

سعدی خوش سخن اگر در پی نیکوان رود

جان بدهد دراین سخن کس نکند ملامتش

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰:

از گنج بحر  گفته سعدی بجوی  عیش

در کوی عشق اگر گردی وکنج سیاحتش

پرویز شیخی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۸ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

دوست محترم 

شمس الحق بشر نیست بلکه، نام خداوند است

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:

 

تاروز حشر ملک سخن ملک سعدیست

کرده بر  آن سریر سخن این زمان جلوس

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

شیرین لب شیرین بیان از باب رحمت ترجمان

سعدی شیرین گوی بین گوید زتو در هر نفس

سبحان پناهنده پور در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۹ در پاسخ به عرشیا غلامی دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳ - تحت نظر بودن پس از مراجعت از اروپا:

درست می فرمایید 

عجیب است از دست وبگاه در رفته.

وزنی که ذکر کردید بهترین وزن برای این شعر می باشد زیرا اینگونه می توان آن را نامگذاری کرد 

فاعلات فاعلاتن فاعلات فاعلاتن 

رمل مثمن مکفوف 

سید مصطفی سامع در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:

مناجات رجبیه

ای پناه بی پناهان الغیاث
وی امید نا امیدان الغیاث

طاعت ما اندک و جودت فزون
از بلا برما نگهبان الغیاث

کس بخواهد یا نخواهد می کنی
بی نهایت لطف و احسان الغیاث

یا الهی از تو خواهم در دو کون
خیر و خوبی را فراوان الغیاث

چون که داد تو فراوان است نه کم
پس بی افزا رب سبحان الغیاث

شرِ این دنیا و عقبا دور کن 
بهر این (سامع) خجلان الغیاث

این محاسن را بر آتش کن حرام 
از کرم ای ذات منان الغیاث

جلال ارغوانی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹:

تا ابد سعدی خوش گویی ز حسنت گوید

از ازل من به درت مست وغزل خوان بودم

امیر عباس طیبی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است:

هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایه هیچ.

سایه در فرهنگ اسلامی چیز خوبی نیست و معروفه که پیامبر سایه‌‌‌‌‌‌‌‌ای نداشته. خاقانی برای اینکه خودش رو در نهایت خواری و کوچکی نشون بده در برابر پیامبر، گفته هیچ که خودش فی نفسه چیزی نیست و ارزشی نداره،  اگر سایه داشته باشه (که بی‌ارزش‌ترین عضو هر چیزه) من اون سایه هستم.

۱
۱۷۴
۱۷۵
۱۷۶
۱۷۷
۱۷۸
۵۴۶۹