گنجور

 
ملا احمد نراقی

ای خدا از خود دو چشمم کور کن

وز جمالت دیده‌ام پرنور کن

دارم از خود صد شکایت ای خدا

با که گویم جز تو عیب خویش را

ای خدا دارم دلی از دست خویش

شرحه شرحه پاره پاره ریش ریش

ای خدا آمد به ما از راستان

این حدیث و نیست الّا راست آن

کاینچنین گفت آن امام هفتمین

کش روان بادا به صد رحمت قرین

کای تو اندر این سرای تنگنای

صد هزارانت بلا اندر قفای

چونکه افتی از بلایی در مضیق

کش نبینی مر خلاصی را رفیق

رو کریمی از کریمان را بجوی

حال خود را سر به سر با او بگوی

ای خدا ای بحر احسان و کرم

از کرمهایت جهانی غرق یم

هر کریمی جرعه نوش جام توست

ریزه خوار سفرهٔ انعام توست

هر کریم از تو کرم آموخته

مایهٔ احسان ز تو اندوخته

سالها شد ای خداوند کریم

مر کرمهای تو را هستم عزیم

گرد بام خانه‌ات پر می‌زنم

خانه‌ات را حلقه بر در می‌زنم

شیئی لله گویم اندر درگهت

خوانم اندر گاه و اندر بیگهت

چون گدایی بر دری فریاد کرد

کدخدایش از لب نان شاد کرد

ای خدا در درگهت من آن گدا

خانه را هم تو خدا هم ناخدا

گر سگی آرد به دیواری پناه

جا دهد او را به خود بی اشتباه

در وی از بادش نگهبانی کند

در اسد خورشید گردانی کند

ای خدا ای بی پناهان را پناه

مجرمان را عین عفوت عذرخواه

چون سگی خود را فکنده‌ستم به خاک

یا الهی یا الهی فی فناک

روز و شب چون سگ پی یک لقمه نان

دم همی مالم به خاک آستان

ای دو عالم غرق احسان شما

لقمهٔ نانی به این سگ کن عطا

نان من دانی چه باشد قوت جان

جان ازو یابد حیوة جاودان

وانچه باشد یک نظر از لطف خاص

کز غم خود سازدم یکسر خلاص

بنده‌ای روزی ز مولا گر گریخت

رشتهٔ مهر و محبت را گسیخت

چونکه باز آید کند بازش قبول

بگذرد از ظلم و جهل آن جهول

این منم آن بندهٔ بگریخته

آبروی خود به خاک آمیخته

سوی درگاهت کنون باز آمده

چنگ خود بر دامن عفوت زده

آمدم اینک به درگاه تو باز

حکم باشد مر تو را ای بی نیاز

مجرمی چون شد پشیمان از گناه

باز آید سر به زیر و عذرخواه

خواجه عذر او پذیرد از کرم

هم ببخشاید گناهش بیش و کم

ای خدا آن مجرم نادم منم

کز ندامت دست بر سر می‌زنم

دست بر سر سر به پیش و عذرخواه

آمدم بازت به درگه ای اله

گر ببخشی هم کریمی هم جواد

ور بسوزی شاه با عدلی و داد

کافری گر شد کریمی را دخیل

آن کریمش می‌شود یار و کفیل

ای خدا دانی که کافر نیستم

بلکه در توحید خود فانیستم

مر تو را هستم دخیل ای ذوالکرم

آمدم تا درگهت با صد ندم

یک نظر کن از عنایت سوی من

فارغم گردان ز قید خویشتن

زین رفیقان تنگ شد یا رب دلم

کن تهی ز ایشان خدایا محفلم

بلکه دل از این دیارم سیر شد

جان از این آب و گلم دلگیر شد

گو مبارک بی دلیلی کز نراق

محفل ما را کشد سوی عراق

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی