جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:
خوش است گفته سعدی که بر درت میرد
خوش است نگارا چنین رفتن وچنین انجام
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:
به درگه او رو بلبل غزل سرا سعدی
به تحنیت ودرود و مبارکی وسلام
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:
سعدی از داناییش گفت از عرب
من نمیدانم سخن غیر از عجم
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:
عجب نبود که ناطق لال گردد
که سعدی در سخن گردید خاتم
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:
سعدی شیرین خوان منم آوازه خوبان منم
خواهی بری جان از تنم دردت به جانم می خرم
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:
سعدی ز عالمی وشاعری وفضل سخن
بریده گشت وبه عشق تو شد مشغول
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:
سری وسروری اندر سخن اگر سعدی
سرت فدای سرش باد تا شود مقبول
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:
سعدی دل نشین کلام نشیند به کوی تو
چون خاک راه تو گردد شود قبول
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸:
گفته سعدیست مگر روی تو دلبر؟
خلق به تو شایق و واله ومتمایل
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷:
کسی بگفت چو سعدی؟ چه فرض خطا
کسی شنید چوسعدی؟ چه وهم محال
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:
بلبل دهر است سعدی وای گل
امید است که بلبل، بنشیند، به تقابل
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:
سخن دارد سر سعدی که سر دارد بر سعدی
سخن گوید مگر سعدی سخنها را کند قابل
دانیال در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵:
بسیار پر معنی و جذاب، بخصوص شنیدن این شعر با صدای محسن چاوشی عزیز برای بنده بسیار دلپذیر بود.
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:
بی همگان به سر کنم بی تو به سر نمی کنم
کان همه در دلم تویی هان که حذر نمی کنممهرِ تو در سرای دل همچو ستون خیمه است
خیمه ی دل به نامتان ، دیده به در نمی کنمگر چه به کوی عاشقی خوف و خطر بود ولی
عشق تو تا به سر بود ، خوفِ خطر نمی کنمجــان منـی جهان من ، راز منی نهـان من
من به نهـانِ سینه ام ، مهــرِ دگر نمی کنمروح منـی روان من ، اَمن منـی اَمان من
از دلِ بی امـان خود ، عـزمِ سفر نمی کنمبلبلِ نغمه خوان دل دلشده در هوایِ توست
راز و نیــاز و نغمه را ، در برِ کـر نمی کنمقندِ تو در دهــانِ من ، شهدِ تو بر زبــــانِ من
اینِ منـی هم آنِ من ، میلِ شکـر نمی کنمدل به فـــــدای رویتان ، بسته به تارِ مویتان
مستِ مِی از سبویتان ، ترکِ بَصَر نمی کنماین تن بیقــرار تو ، گشتـه بسی نـــزارِ تو
بوده همی کنـار تو ، ترک حَضَر نمی کنم#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳ - این غزل در تذکرهٔ مرآت الخیال امیر علیخان سودی به نام شیخ سعدی است:
« بربود دلم در چمنی ، سرو روانی
زرین کمری ، سیم بری ، موی میانی »نازک بدنی ، خوش سخنی تازه تر از برگ
زیبا صنمی ، ماه رخی ، تنگ دهانیسرمایه ی عمرم شده این یار پری رو
هرچند کنم وصف رُخش ، هیچ ندانیچون لب بگشاید به سخن ، دُر بتراود
در هر سخنش ، خفته بسی مغز معانیقدّش همه سروست و لبش قند شکرخا
ذکرش همه نُقلست به هر جا و مکانیدریا دل و آهو وش و مخمل لب و بی تا
مدحش چه کنم کو شده آشوب جهانیای باد صبا کور شود دیده ی سردت
بر گوشش اگر حرف دلم را نرسانیدردم همه هجران رُخش باشد و لاغیر
آن سان که دگر تاب نمانده ست و توانیای ماه پریچهره و ای نور دو عینم
هرگز نتوانی من بیدل که برانیجانم به در آمد ز غمش در شب هجران
آن هم نه به یک لحظه و دم یا که به آنیآن کس که قرار از دل هجران کش ما برد
یارب چه شود یابم از او نام و نشانی#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:
« ما ترک سر بگفتیم ، تا درد سر نباشد »
گویی به ترک سر هم ، دیگر اثر نباشدمی سوزم از فراقت ، دایم به اشتیاقت
کی می شود که باشی ، مهرت به بر نباشددر خیل عاشقانت ، مجنون چو من نیابی
لیلای من کجایی ؟ کز تو خبر نباشدجان می دهم برایت ، دل گشته سرسرایت
آن چون و این چرایت ، کم بی ثمر نباشددل پر کشد به سویت ، هی سر زند به کویت
جز از خیال رویت ، فکری دگر نباشداثنای عالمی را ، گشتم ولی ندیدم
مثلت ، مثالت ای جان ، در بحر و بر نباشدغایب ز دیدگانی ، حاضر به قلب و جانی
در غیبتت نگارا ، لطف حضر نباشد«آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند »
در کارگاه هستی ، زان خوبتر نباشدزیبا شود جهانی ، غم را ز دل برانی
در جای جای گیتی ، چشمی که تر نباشداکنون که بیقرارم ، گرمای محفلم باش
ترسم رسد زمانی ، چشمم به در نباشد#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲:
« دانی که چیست دولت ، دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی ، بر خسروی گزیدن »از هر چه در جهانست ، پا پس بکش که دامست
باید به دام دنیا ، از دانه دل بریدنبدتر ز پست و پستی ، بشمارمت به مستی ؟
بند از قبای گلها بی پرده بر دریدنعیشی خبر ندارم ، خوشتر ز روی خوبان
وصف از نگار مه رو ، از این و آن شنیدندر قحط نیکنامی صبری نمانده در دل
جز قطره از دو چشمی در بحر و بر چکیدنلب تا توانی از می ، تر کن به زندگانی
سودی دگر ندارد بی باده لب گزیدنیارب عنایتی کن ، جان را هدایتی کن
کی می توان به جانان ، بی جان و دل رسیدندرمان نمی توان یافت بر درد این خماری
لعلی ، لبی می آلود در میکده مکیدناز دیده می چکد خون ، دریاب حال مجنون
لیلا وشی بباید کز لعل او چشیدندل رفت و بیقرارم کاو کِی بُود کنارم
شب تا سحر شمارم ، قابل شوم به دیدن ؟؟
#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:
« رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن »
خیر از وفا ندیدم حالا دگر جفا کنشب گشت و سرد و سرما دل را امان ندادند
دستان سرد شعرم محکم بگیر و ها کنعهدی که بسته بودی بشکسته شد به هجران
اینک به وعده ای پوچ ، شوری دگر به پا کنسرمایه ای ندارم جز نظم نامنظم
این ورشکستگی را با لعل لب دوا کنآفتاب کنج بامم ، کم سوتر از چراغی
از بهر حفظ ظاهر ، شمعی در این سرا کن« ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم »
رحمی نما به مجنون ، او را ز غم رها کنبر سطر سطر تاریخ ردّی ز جنگ و جور است
صلحی بیا بر افکن ، عطری در این هوا کنیلدای شام هجران ، گویا سحر ندارد
وردی بخوان به سِحری بطلان این قضا کنبازآ که بیقرارم ، سر بر رهت گذارم
با یک نگاه نافذ ، این دیده مبتلا کن#رضارضایی « بیقرار »
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳:
تو ماه شب چار دهی چه جای چراغ؟
تو سرو وگل ویاسمنی کجا روم در باغ؟
نظر به سعدی خوشخوان کن که میگوید
که بلبلیست غزلخوان، نظر مکن در زاغ
جلال ارغوانی در ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸: