احمدرحیمی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۵:
اخرین شعری بود که پدر خانم اینجانب ساعاتی قبل از فوتش برایم خواند.......
حسن در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
چطور به خودت جرات میدی سخن بزرگمرد عرصه فقه و حدیث و ادبیات و شعر و فلسفه و عرفان و ... ملا محسن فیض کاشانی جعلیات بخونی
فاطمه در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:
کوتاه و دلربا
احمد نیکو در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶:
متن رباعی بدین وزن صحیح می باشد:
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
ور عدل بدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی
احمد نیکو در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳:
قومی ز خیال در غرور افتادند
وندر طلب حور و قصور افتادند
قومی متشکِکَند و قومی به یقین
از کوی تو دور دور دور افتادند
(رباعی از ابوسعید ابوالخیر)
احمد نیکو در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰:
متن رباعی بدین وزن صحیح است:
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
وز تار وجود عمر ما پودی کو؟در چنبر چرخ جان چندین پاکان
میسوزد و خاک میشود دودی کو؟
احمد نیکو در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲:
می خور که فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد بجان پاک من و تو
بر سبزه نشین که عمر بسیار نماند
تا سبزه برون دمد ز خاک من و تو(رباعی شماره ۵۹ از عطار)
مختارنامه
همایون در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:
انسان از نظر جلال دین شاه هستی است همان گونه که در شاهنامه اولین انسان که کیومرث نام دارد اولین شاه نیز هست
بزرگی انسان و سروری او از خرد اوست
این بینش در ایران کهن ریشه دارد که اولین ایزد که مهر نام دارد از دل سنگی و در تاریک ترین شب پیدا میشود و زمین را خرم میسازد و به آسمان میرود و سوار بر گردونه خورشید میشود
در بینش رازورزی و یا عرفان همه عظمت و سروری انسان در حسی است که در او هست
و عشق نام دارد که همان مهر ایزدی است
در مقایسه با حس دیگری که در انسان هست که ترس نامیده میشود که همان کین حیوانی است
ترس حسی صاف و راست نیست ودر بسیای موارد دروغین و خطا کار است
حس های دیگری هم در انسان کار میکنندکه همگی آمیزه ای از راستی و دروغند که بین ترس و عشق قرار دارند
عشق تنها حسی است که سد در سد درست است و هیچ خطا در کار آن نیست و همین حس است که عارف سعی در پرورش و گسترش آن در خود دارد
خرد انسان از همه این حس ها بهره میگیرد
می طلبی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳:
عمر خسرو طلب از نفع جهان می طلبی
که وجودی است عطابخش و کریم و نفاع
"می طلبی"
برگ بی برگی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
گره از زلف باز کردن کنایه از برملا کردن راز کسی میباشد و در اینجا مراد گشودن راز وصل معشوق است و منظور از معاشران ، شخص عارف و حضور اصیل خدایی اوست که در شبی خوش و در حالی نیکو حافظ قصد آن دارد تا با بیان این قصه و راز ، شیرینی این خلوت را طولانی تر نموده ، از فیض حضور حضرت معشوق بهره بیشتری ببرد .
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
در ظاهر تضادی بین خلوت انس و جمع دوستان دیده میشود ولی درواقع عارف پس از عدم نمودن مرکز خود و زدودن همه آلاینده های ذهنی و روحی ست که با حضور خود یا حضرت معشوق یکی شده و جمع دوستان یا همان معاشران شکل میگیرد و در این خلوت انس عارف پیوسته وان یکاد خوانده و به فراز یا بالا فوت میکند . در آیه ذکر شده که برای رفع چشم زخم حاسدان آمده ،، واژه لیزلقونک نیز به معنی لغزیدن آمده است و بنظر میرسد حافظ از خدا میخواهد تا دگربار به ذهن نلغزد ، باشد که این خلوت انس تداوم بیشتری داشته و طولانی تر شود .
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
اما حافظ که در مطلع غزل قول گشوده شدن راز وصل به معشوق را داده است استدلال میکند که رباب و چنگ که ریتم زنده زندگی بر مدار نظم هستی میباشند به بانگ بلند ندا میدهند که ای اهل عالم ، با گوش هشیاری و خرد خود به این پیغام اهل راز گوش کنید که بر آنند تا راز حضرت معشوق و یا هستی مطلق را برای شما بیان کنند . اهل راز عرفایی مانند مولانا و حافظ و عطار هستند که به این راز مهم دست یافته و بنا دارند ما را نیز از آن آگاه کنند و حافظ در ابیات بعد به این رازها میپردازد .
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
اولین راز :
در اینجا حافظ به جان حضرت دوست که جان همه باشندگان عالم نیز میباشد سوگند میخورد که اگر انسان به الطاف حضرت دوست اعتماد کند هیچ غم و اندوهی به دل او راه نخواهد یافت .غم و اندوه گاهی برای از دست دادن دلبستگی ها بوجود می آیند و گاه برای بدست نیامدن آنها .برای مثال شخصی به معشوق زمینی خود نمی رسد و گاه این غم را تا پایان عمر با خود حمل و با آن زندگی میکند و یا عزیزی را از دست میدهد و غم فقدان او هرگز رهایش نمی کند . همچنین ما برای بدست نیاوردن و یا از دست دادن اموالی در حزن و اندوه میشویم ، برای عارف همه این چیزها حزء آفلین و غروب کنندگان هستند و به همین دلیل مانند ابراهیم خلیل غروب کنندگان را دوست ندارند و با غروب آنها غم و اندوهی به دل راه نخواهند داد . عرفا تنها یک غم را جایز میدانند و آن غم فراق از حضرت معشوق است که آن غم را نیز بسیار شیرین و لذت بخش در می یابند .
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
راز دیگر حضرت معشوق ناز اوست و اینکه هرچقدر او ناز میکند انسان باید بر نیاز و فقر خود نسبت به او پافشاری کند تا به وصل او برسد زیرا معشوق برای آزمودن صحت ادعای عاشق پیوسته ناز کرده و او را از خود می راند و حضرت معشوق با آزمودن انسان در پی راستی آزمایی عشق او به خود میباشد تا ثابت شود در بین دو انتخاب مادی و الهی ، میل او به کدام جهت است
و این ناز فراق و دوری انسان از خدا یا هستی مطلق را رقم میزند وگرنه خدا که بالفطره از رگ گردن و یا رگ قلب به انسان نزدیکتر است و بلافاصله پس از آنکه انسان آسمان درون خود را باز کند حضرت معشوق را در آغوش خواهد کشید و خلوت انس او با حضرتش به جمع دوستان بدل خواهد شد .
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
راز سوم برگزیدن پیر یا انسان به حضور رسیده ای مانند حافظ و مولانا میباشد و البته اولین موعظه پیر این کلام است که انسان سالک از مجالست و مصاحبت با انسان هایی که از جنس عشق نیستند و هنوز در بند این جهان فرم و در ذهن گرفتار هستند پرهیز کند و دلیل این امر تاثیر منفی اینگونه اشخاص بر روی شخص سالک طریق عشق است که خطر بازگشت از این راه دشوار را به همراه دارد . پس شایسته است سالک هم جنس خود را برای دوستی و مصاحبت انتخاب کند .
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
در ادامه بیت قبل میفرماید چنین انسان هایی که دل در گرو چیزهای آفل این جهانی داشته و همه تمرکز و افکار و ذهنیت آنها بر حول محور این چیزها از قبیل پول و مقام و منزلت اجتماعی و باورهای سیاسی و مذهبی و حتی همسر و فرزندان خود
و زیبایی چهره و اندام ، جوانی و سلامتی جسمانی و .....
میگردد و بجز این چیزها حرفی دیگر برای گفتن ندارند ،پس آنها در حلقه عشق نبوده و دلها شان به عشق زنده نیست و طبعاً مصاحب خوبی برای انسان عاشق نیستند ، بلکه مردگانی هستند که باید بر آنان نماز میت خواند هرچند به ظاهر زنده و در قید حیات هستند .
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
حافظ در انتها میفرماید اگر بخواهد در ازای گشودن این رازها برای زنده شدن به حضرت معشوق انعام و یا دستمزدی طلب کند او را حواله به لب آن یار دلنواز دهید یعنی که او با وصال به حضرت معشوق جزای این آگاهی بخشی و راهنمایی انسانها را خواهد گرفت و چه انعامی ارزشمند تر از آن وجود دارد ؟
علی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:
سلام
به نظرم علامت ویرگول در بیت
موجش اول وهله چون طومار کرد اشتباه گذاشته شده
چون معناش ظاهرا اینه که موج در اول کار طفل رو در هم پیچید و علامت ویرگول باید یک دونه بعد از وهله باشه فقط
موجش اول وهله ، چون طومار کرد
ولی در متن دوتا گذاشته شده
با سپاس
سید اسماعیل سادات در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح حضرت علیّ بن ابیطالب علیه السلام:
ز تقلید و قیاست کی فروغ معرفت خیزد
شما تقلید و قیامت نگاشته اید.
سپاس.
حسین در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
یا ابا عبد الله الحسین
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
mhoseinabbasi در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:
این شعر رو محسن نامجو به اسم چشمی و صد نم خونده لطفا داخل فرم "این آهنگ رو چه کسی خوانده" بگذارید ممنون.
پیوند به وبگاه بیرونی
پیر مغان در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
درود!
*در رهن شراب* درسته یا *پر دُرد شراب* ؟
همایون در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:
غزل یار غار
فرهنگ جلال دین که نتیجه همنشینی با شمس است، بر رابطه و دوستی و همنشینی دو انسان استوار است
درست مانند مَثَل یک دست صدا ندارد، عرفان جلال دین با دوستی دو انسان کار دارد و اینگونه شکل میگیرد و پیش میرود
یار غار ریشه دیرینه در فرهنگ ایران دارد و از آیین مهر بجای مانده است که با گردهم آیی یاران در غار با حضور پیر صورت میگرفت و سپس مهرابه ها ساخته شدند
البته نمونه افسانه ای چند یارمسیحی دوره دقیانوس بنام اصحاب کهف هم داریم و هم قصه ای در باره مصطفی و یارانش
ولی در فرهنگ جلال دین معنی دیگری بخود میگیرد و رابطه بسیار کمیاب و با ارزشی است که میان دو یار جانی و عارف و صاف پیدا میشود که به شکار معنی و نوسازی معنا ها می پردازند
که جلال دین آن را به خورشید و ماه تعبیر میکند و جای این دو عوض میشود گاهی این خورشید است و دیگری ماه و گاه برعکس و اصلن تفاوتی که میان ماه و خورشید آسمان است آنجا صدق نمی کند بلکه فقط تمثیل است
علی اکبر ملازهی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۱۳ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷:
فارد:
[رِ] (ع ص) یگانه. || درخت یکسو و تنها. (اقرب الموارد). || آهوی مادهء جدامانده از گله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سکر فارد؛ شکر جید و سپید. (اقرب الموارد). || (اِ) یکی از بازیهای نرد است، و آن به فرید شهرت دارد. (برهان). خانه گیر. رجوع به فرید و خانه گیر شود.
همایون در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:
غزل به ظاهر کمی دشوار می نماید اما در پایان با معنی 'جمع بودن' پیام غزل روشن میشود
جلال دین جمع بودن را آرمان خود و همچنین آرمان هستی می داند و آدم را پدیده ای میداند که جمع بودن هستی را ممکن میسازد
آفریدگاری هر لحظه یا به عبارتی هر روز و یا هر صبح حضور می یابد چون شاه و گوهری و بخششی را به هستی پیش کش میکند آن موجودی که همه بخشش های هستی را میتواند در یک جا جمع کند همانا انسان است
و اگر کسی این را باور نکند سنگ خواهد خورد و تبار شیطان است
آنچه که گوهر ها وبخشش ها را در می یابد دل است و آنکه آنرا بکار میگیرد و خرمی می آفریند جان است و آنچه که عقل را مست می کند عشق است و کسی که این بخشش های نو و تازه را نمی فهمد مذهبی کهنه پرست است که آنرا فتنه قلمداد میکند و همواره برایش سئوال برانگیز است
ولی عشق میداند که کهنه و نو و قدیم و جدید در هر لحظه بهم تبدیل میشوند و جای معلومی برای عبادت مانند قبله نداریم، همانگونه که عناصر هر لحظه بهم تبدیل میگردند، انسان جمعیت خود را در خود و در یار خود که آنهم انسان است می یابد و جمعیت در هستی با انسان پیدا میشود و اگر انسان نبود هستی پراکنده بود و پراکندگی هستی نامیده نمی شود و معنی هستی و معنی های دیگر با انسان که سینه صاف دارد پیدا میشوند
حسین غریب در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:
با عرض سلام و خسته نباشید خدمتت تمامی استادان عزیز وحافظ شناسان
حسن در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴: