گنجور

 
مولانا

آمد بهار خرم آمد نگار ما

چون صد هزار تنگ شکر در کنار ما

آمد مهی که مجلس جان زو منورست

تا بشکند ز باده گلگون خمار ما

شاد آمدی بیا و ملوکانه آمدی

ای سرو گلستان چمن و لاله زار ما

پاینده باش ای مه و پاینده عمر باش

در بیشه جهان ز برای شکار ما

دریا به جوش از تو که بی‌مثل گوهری

کهسار در خروش که ای یار غار ما

در روز بزم ساقی دریاعطای ما

در روز رزم شیر نر و ذوالفقار ما

چونی در این غریبی و چونی در این سفر

برخیز تا رویم به سوی دیار ما

ما را به مشک و خم و سبوها قرار نیست

ما را کشان کنید سوی جویبار ما

سوی پری رخی که بر آن چشم‌ها نشست

آرام عقل مست و دل بی‌قرار ما

شد ماه در گدازش سوداش همچو ما

شد آفتاب از رخ او یادگار ما

ای رونق صباح و صبوح ظریف ما

وی دولت پیاپی بیش از شمار ما

هر چند سخت مستی سستی مکن بگیر

کارزد به هر چه گویی خمر و خمار ما

جامی چو آفتاب پرآتش بگیر زود

درکش به روی چون قمر شهریار ما

این نیم کاره ماند و دل من ز کار شد

کار او کند که هست خداوندگار ما