گنجور

حاشیه‌ها

بی نشان در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را
مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را
بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را
مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را
غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی
تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را
کسی کز نام می‌لافد بهل کز غصه بشکافد
چو آن مرغی که می‌بافد به گرد خویش دامی را
در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه
مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را
تو شین و کاف و ری را خود مگو شکر که هست از نی
مگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی را
چو بی‌صورت تو جان باشی چه نقصان گر نهان باشی
چرا دربند آن باشی که واگویی پیامی را
بیا ای هم دل محرم بگیر این باده خرم
چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را
برو ای راه ره پیما بدان خورشید جان افزا
از این مجنون پرسودا ببر آن جا سلامی را
بگو ای شمس تبریزی از آن می‌های پاییزی
به خود در ساغرم ریزی نفرمایی غلامی را
عرض ادب و احترام خدمت فرهیختگان زبان و ادب پارسی
با تشکر از همایون عزیز و استفاده از برداشت ایشان از کلام به قول خود ایشان جلال جان
طبق مشی و شیوه ی معمول این کمترین جسارت شرح و تفسیر غزل نکرده سوالاتی که به ذهن رسیده در بادی امر طرح کرده چرا که یقینی است تفکر در پاسخ سوالات خود راهگشایی هرچند ناکافی به سمت و سوی بواطن معانی مستتر در ظاهر لفظ می تواند باشد
مخاطب غزل توی بسیط متحقق به شرایط استحقاق خطاب ساقی است در تمامی زمان ها و مکان ها ؟! تو را ساقی همی گوید (توی جمعی نه توی شخصی منفرد و یگانه ی زمان و مکان مند )
این ساقی ، ساقی جان توست ( اشاره به مبحث درازدامن مراتب سقایت ساقی و انواع و اقسام آن به حسب ظرف سعی مستسقی)
ساقی جان به تو می گوید در هر مقام و جایگاهی که هستی به حسب آن ننگی و در مقابل نامی تو را از سقایت ساقی آن مقام و شراب در خور آن جای و جایگاه محروم می دارد ( تفکر در همین خطاب صرف، مفتاح بسیاری فروبستگی ها می تواند باشد در مقام تعمیم به ساحات ذو وجوه وجود انسانی )
فروگذاشتن جامی که ساقی آگاه آن را شگرف می خواند به هر علت و سببی نشان از خامی دارد ( به جهت هر ننگی و هر نامی که تعریف کننده ی انسان مادون مقام حقیقت انسانیت است و محدود کننده ی او .... ما ننگ را خریده و از عار فارغیم فریاد هر انسان حر و آزاد در گوش اعصار و امصار است )
مجلس محل جلوس است با اعزه ی کرامی که مفتخر به محضر حضور ساقی جانند هر یک در جای و جایگاه و درجه و مقام خویش و با ننگ و نام متناسب با آن که بدون تذکار و تحذیر ساقی بازدارنده ی آنهاست از شگرفی جام عنایت ساقی .....
لایق خطاب ساقی جان شدن از جنس جان شدن می طلبد ( سمع جان شنو )
بیت دوم :
ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را
مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را
خون ما کنایه می تواند باشد از شراب سرخرنگ در جام جان ساقی و به تعبیری خود کلام می تواند مست کننده باشد
قصاص هر آنچه از جنس قصور را از شراب اشگرف ما بستان و از بند طلب قصاص فارغ و آزاد شو
قصاص خون ریخته ی ننگ و نامت را از مایی بجو که در مقام امر تو را از هر ننگ و نام و قید خاص و عامی رها می خواهیم و به تعبیری خون شخصیت پندارین موهوم تو را که شکل یافته از ننگ و نام ها و نظر و قضاوت خاص و عام هاست ریخته ایم و خود قصاص آنیم که ( انا دیته)
ساقی در مواجهه با هر صاحب بصیرتی که خود را مخاطب این تذکار بیابد و از بند هر آنچه از سنخ و جنس ننگ و نام و پندار اهمیت قضاوت خاص و عام است برهد ساقی خاص است ..... ساقی خاص کسی باشد یعنی انفراد ارتباط خداوند با هر بنده ای در مقام تجلی تام با تمامی اسماء و صفات و کلمات تامه ی اللهیه ( و علم الآدم اسماء کلها)
ابیات بعد در فرصتی دیگر چرا که سخن به درازا کشیده اساعه ی ادب محضر صاحب نفسان خواهد بود ....

مصطفی میری در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۵:

درود به یاران.
مرد بی توشه کاوفتاد از پای (پای اشتباه است، بار صحیح اسست)
مرد بی توشه کاوفتاد از بار

فخری رسولی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و نهم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل:

بیت ششم درست است و 3 ساکن پشت هم خوانده میشود. تا قرن هفت این شیوه تلفظ رواج داشته و اکنون منسوخ شده است. مانند این بیت مولوی: دو دهان داریم گویا همچو نی/ یک دهان پنهانست در لب های وی

همیرضا در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۷:

@باران:
یکی از دوستان اشتباها در گزارش حاشیهٔ شما (به قصد پاسخگویی) عنوان فرموده‌اند که «مولع باید صفت مفعولی باشه نه اسم فاعل».
این لغت در لغتنامهٔ دهخدا با فتحه آمده:
مولع. [ ل َ ] (ع ص ) نعت است از ایلاع به معنی آزمند کردن و برانگیختن . (منتهی الارب ). صیغه ٔ اسم مفعول به معنی حریص گردانیده شده . (غیاث ) ...
و در ادامه همین متن از گلستان نیز به عنوان شاهد آمده.

دیاکو در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۶۰:

تازه خیز : نو رسته، نوجوان
شاه عرب: امام علی (ع)

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۸:

ـــــ
در وصالت چرا بیاموزم
در فراقت چرا بیاموزم
یا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم
می گریزی ز من که نادانم
یا بیامیز یا بیاموزم ...
ــــ
پی نوشت :
1. در بیت اول ، انگار راوی عامدانه راغب است خوانش خود از عشق را به تاخیر بیندازد . او شوق درونی خود را بکر و وحشی و دست ناخورده می خواهد . او نمی خواهد تازگی جهان درونی خود را با آموزه های جهان بیرون بتاراند و بیاشوباند ؛ آب کم جو تشنگی آور به دست / تا بجوشد آبت از بالا و پست ... و یا به قول اقبال لاهوری در پیام مشرق : مرا صاحبدلی این نکته آموخت/ز منزل جادهٔ پیچیده خوشتر ... و یا به تعبیر شمس لنگرودی : در اشتیاق گُلی که نچیده ام می لرزم .
2. گویا درهم تنیدگی وصال و فراق به شکلی است که نمی توان به هیچ کدام خالصانه و جداگانه اندیشید و البته شاید که راوی عامدانه پیِ نامقصد است همان که دِریدا آن را تراژدی مقصد نامیده است . به قول اقبال لاهوری : هوای خانه و منزل ندارم/سر راهم غریب هر دیارم ... بوکوفسکی هم در یک مصاحبه ، عشق و سکس را مضحک می داند و آن ها را مقصد نمی شمارد ؛ چرا که اولی سرانجامی و دومی دوام کافی ندارد . از نظر او زمان بین این دو ، یعنی انتظار بین سکس و عشق است که مهم است ...
3. گفته اند که نسیان آفت آموزه هاست . آیا راوی می خواهد نیاموزد که بتواند خوب تر فراموش کند یا مشقت فراموشی را از دوش خود بردارد ؟ آیا راوی زحمت آموختن را بی منفعت می بیند ؟ پاراسلسوس گفته است کسی که گمان می‌کند تمام میوه‌ها با توت فرنگی می‌رسند ، هنوز از انگور هیچ نمی‌داند ؛ و این عبارت انگار همان سخن سلیمان نبی است که فرمود خدا هر چیز را در وقتش نیکو ساخته است و هر چیزی زمان و وقت معینی دارد و این یعنی عجز انسان از پیش بینیِ قطعی امور ...
4. گفته اند تجزیه و تحلیل عشق را می کُشد ؛ آیا راوی می خواهد نیاموزد که زیستِ عاشقانه ی خود را در هاله ی وهم انگیز و رویایی وصال و فراق حفظ کند ؟ چرا که به تعبیر رهی معیری : زندگی خوش تر بُوَد در سایه یِ وهم و خیال/صبحِ روشن را صفای سایه ی مهتاب نیست و به تعبیر سهراب سپهری : کار ما نیست شناسایی رازِ گُل سرخ/ کار ما «شاید» این است که در افسونِ گُلِ سرخ شناور باشیم ... و البته واژه ی «شاید» در این شعر ، بافه ای از خیال و رویاست که بر تنِ قطعیتِ جمله ی پیش از خود ، خوش نشسته است . هر چند در نگاه سهراب ، افسونِ گل سرخ سیل آسا نیست که به غرق شدنِ ما بینجامد بلکه بیشتر جابه جایی بُراده های لذت است که در واژه ی «شناور» متجلی شده است ؛ این نگاه ، بر خلاف نگاه عطار است که می گوید : در بحرِ عشق دُرّی است از چشم خلق پنهان/ ما جمله غرقه گشته وان دُر دَر آب مانده .
5. ضمیر متصل «م» در واژه ی ردیف ، چه قدر تداعی کننده ی این سخن ابنر اشن باخ است که گفته است «یک شکل زیبا از خودخواهی وجود دارد و آن عشق است.» ...
6. در مصراع اولِ بیت دوم گویا درد همچنان هست اما به دلیل آمیختگی با معشوق احساس نخواهد شد و یا به عبارت دیگر عاشق تمام حضور معشوق را نخواهد داشت چرا که قسمتی از آن حضور دردی است که به دلیل آمیختگی با معشوق به یک ایستایی رسیده اما از بین نرفته است ... در مصراعِ دوم بیت دوم گویا عاشق جسورتر می شود و همه ی حضور معشوق را عین چاره و علاج می خواهد ... به تعبیری عاشق در این بیت خواهان این است که یا معشوق به سمت او گام بردارد و یا اجازه ی حرکت به او بدهد ... عاشق تنها تسلیم این نوع از آموزش بی واسطه است یعنی او می خواهد به تازگیِ درونش بیامیزد یا از آن بیاموزد نه این که آن تازگی را به آموزه های کهنه و کلیشه بیالاید اما غافل از آن که خصلت این تازگی گریختن است ... به هر حال گفته اند عشق بیش از آن که وفور باشد، کاستی ست .
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ بیستم شهریور 1399
پیوند به وبگاه بیرونی

مظفر طاهری در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱:

در تاریخ می بینیم که به بزرگان و آزاداندیش های ما معمولا انگ کافری زده اند و مردم نادان را علیه آنها تحریک نموده اند چه بسا خیام نیز از این آزارها به ستوه آمده باشد و نالیده باشد که:
-تا کی برای نادانها توجیه و دلیل بیاورم و کار بیهوده کنم(خشت زدن بر آب)
-از ریاکاران بیزار شدم چون ریشه دشمنی آنها حسادت است و بهتان می زنند و تکفیر میکنند( بت پرست کنشت کنایه از ریاکار زیرا در کنشت آتش مقدس است نه بت).
-کسانی مدعی هستند خیام کافر و جهنمی است. چه کسی از دوزخ یا بهشت آمده که این ادعا را ثابت کند؟

امیر در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - آغاز داستان:

در بیت هشتم مصرع دوم بی خلفی به معنی بی فرزندی صحیح به نظر می رسد که اینجا پی خلفی نوشته شده است.

هانی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

جزوی چه باشد کز اجل اند رباید کل ماِ:روح ناقابل ما در برابر عظمت بی انتهای او بسیار ناچیز است.اجل( کل ما) روح تک تک مارا دریافت.خواهد کرد. ما زبالاییم و بالا میرویم.

سیروان در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۸ - مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها و نشان صورت او سیرت او یک به یک و نوشتن تاریخ‌نویسان آن در جهت رصد:

با عرض سلام و ادب
این موضوع سالها قبل از تولد شیخ خرقان از سوی حضرت بایزید مطرح شد و متشابه داستان حضرت محمد(ص) و آویس قرنی می‌باشد.
حضرت مولانا در این شعر سعی بر توصیف بویی دارن که با شامه ایمان و تقوا قابل درک است و حالت رهبری کننده به سوی رستگاری را داراست،مثل این شعر:
این سخن هایی که از عقل کلست/بوی آن گلزار سرو و سنبلست
بو قلاووزست و رهبر مر ترا/میبرد تا خلد و کوثر مر ترا
بو دوای چشم باشد نورساز/شد ز بویی دیده ی یعقوب باز
بوی بد مر دیده را تاری کند/بوی یوسف دیده را یاری کند
تو که یوسف نیستی،یعقوب باش/همچون او با گریه و آشوب باش
چون تو شیرین نیستی فرهاد باش/چون نه ای لیلی چو مجنون گرد فاش
یاحق

nabavar در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۲ - رجوع به داستان آن کمپیر:

در بیت آخر:
چون رخت را نیست در خوبی امید
خواه گلگونه نه و خواهی مداد
”مدید“ را باید جایگزینِ مداد کرد
مدید ممالِ مداد است، مثل : جهیز که ممال جهاز است یا کتیب ، کتاب
رکیب ، رکاب

سیروان در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب:

با عرض سلام و ادب.
در مورد این بیت:
چون دم رحمان بود کان از یمن/می رسد سوی محمد بی دهن
بویی که از جانب یمن به مشام حضرت می‌رسد بوی آویس قرنی هست همانطور که از این شعر پیداست:
گـفت بــوی بو العـجـب آمـد بـه من
همـچنان که مـر نبی را از یـمـن
کـه مـحـمـــد گـفت بر دسـت صــبا
از یـمـن می آیـدم بــوی خـــدا
بــوی رامـین می رسـد از جـان ویـس
بوی یزدان می رسد هم از اویس
چون اویس از خویش،فانی گشته بود
آن زمـیـنی،آســمانی گشته بـود...
یا حق

ماهان نوری در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۲ - رجوع به داستان آن کمپیر:

سلام
در بیت 14 به جای واژه‌ی کتاب باید کتیب رو جایگزین کنید.
ممنونم حمیدرضای عزیز.

علی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

اصلا خیام هیچ وقت درگیر عرفان نشده.همون طور که هیچ وقت شراب نخورده،یا اگه خورده به اندازه ای بوده که به وقارش آسیب نزنه.خیام می خواد اینجا بگه ما گهگاهی به علوم الهی نظر میکنیم اما بیشتر زندگیمونو به انجام کار های مادی اختصاص دادیم.پس چطور ممکنه اکثر مردم از راه خارج شده باشن و احتمالا برن جهنم؟مگر اینکه یا متشرعین راهو اشتباه نشونمون دادن یا شاید به دروغ وعده بهشت و جهنم دادن که در هر صورت تکلیف مشخصه.
در ضمن برای بزرگ جلوه دادن مکتبتون از راه عقل و منطق وارد شید،نه اینکه اونو به شناخته شده ترین شاعر تاریخ ایران در جهان(خیام)بچسبونین.
《هر وقت دچار مشکلی میشم به خیام پناه میبرم.ولادیمیر پوتین》

کاظم ایاصوفی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۵۹ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵:

بیت چهرم مصراع اول یک دال کم دارد. عطار گو ببند دکان

خشم شب در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۲۸ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹:

بسیار عالی گعته اند

شهریار رحمانی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴:

در قدیم وقرون سوم و چهارم هجری شراب سازی و شرابخواری یک ضد ارزشنبوده مثلا رودکی شاعر توانی انزمان مراحل ساختن شراب را در شعر به طور کامل سروده با مطلع
مادر میرا بکرد باید قربان بچه اورا گرفت و کردبه زندان
و الی اخر، پس در دوران قدیم برای شراب خواری هم آداب و روسمی قائل بودند وحتی برای مراحل مستی یا تاثیر گذاری شراب هم نامهایی داشتند مثلا 0هار مرحله از میتی به ترتیب 1سرخوشی2تردماغی3بدمستی4سیه مستی و انچه مسلم است حافظ با این الفاظ و پیشینه ایرانی بی اطلاع نبوده و مهم شنیدند که مستی و راستی وحافط برای مبارزه با ریا همیشه پنا به شراب برا رساندنصدق و بی ریایی را استفاده میکند.

مجید در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:

بسیار عالی

علی محمد در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۳ - وصیت کردن پادشاه سلامان را:

در بیت چهاردهم مصرع اول «گریز» درست نیست و به جای آن «گزیر» صحیح است.
بیت هفده مصرع اول رعایت وزن نشده و باید اصلاح شود.
بیت آخر مصرع اول «دینی» اشتباه و « دنیی» صحیح است.

مصطفی کاوه در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۴ - در تاریخ پدر خود گوید:

حبل المتقین یا حبل المتین؟

۱
۱۷۳۵
۱۷۳۶
۱۷۳۷
۱۷۳۸
۱۷۳۹
۵۴۱۲