احسان در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲:
سلام، والا من هیچ از مولانا و هیچ از عرفان و هیچ از این غزل نمیدونم و اگه چند حاشیه زیبا نوشته شده بود، هیچ وقت حاشیه نمی نوشتم اما انگار برخی دوستان کلا بر عکس شعر فهمیدن. شعر خطاب به یک مقام بلند بالاست ونه خطاب به شیطان درون! بعضا معنی لغات هم اشتباه است. مثل گنج بلا نهایت ، یعنی بدون نهایت نه اینکه بلا و بد بختی! به خودم جسارت میدم (چون هیچ کس معنی نکرده) یک درصد این شعر و توضیح بدم: تو خود را آماده کردی که به محض اینکه از عقل جزیی خود فاصله گرفتم دست بر دارایی من (دانسته های من) برده و همه را به یغما ببری (مرا از پله عقل به پله عشق ببری). همه اسیر تو هستند اما در دام عشق تو کسانی آن را نمی فهمند و خود را جدا از تو میدانند در حالی که اسیر تو هستند ولی عده ای به اراده تو و تلاش خودشان (که باز همان اراده توست!) به اسارت تو پی برده اند. به انسان های خسته دل و کسانی که به اسارت در بند تو پی برده اند یک گنج بی همتا عطا میکنی و آن عشق به تو و نیاز به توست. همه چیز در جهان در ید قدرت توست و گنج بی نهایت تو هستی و سکه گنج نیست. ای عاشقان چرا در زیر لطف و ثروت خدا اینقدر ناله میکنید؟ کافیست در موسیقی عشق او شناور باشید تا به مقام فنا برسید. در مورد بیت عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود/اینک به صورتی شدی این به مجاز میکنی
فکر کنم (شاید) معنی این باشه که درست است که عشق من (عشق مطلق) هیچ شکل مادی نداره اما به صورت شمس تبریز این عشق به من وارد شده که مجاز از خداونده (شمس من و خدای من) واین هیچ شرک و کفری نیست (عرفا میدانند). لطفا یک نفر این بیت توضیح بده: طبل فراق میزنی نای عراق میزنی /پرده بوسلیک را جفت حجاز میکنی
همایون در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:
غزلی با حال و هوای پیش از ملاقات شمس و متحول شدن، و خالی از فرهنگ آیینگی و نوروزانه جلال دینی
هادی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:
سلام
کاش ابیات عربی را کسی ترجمه کند
درسا در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۶۸ - در بیان صدقه دادن:
بنیان فکر مولوی مثل ج ا ا می باشد که شادی و خوشی و لذت را بد می داند. چرا به خدای زیبای مهربان دروغ می بندید؟ "شادمانی را ندارد دوست حق" تان بخورد توی سرتان.
Polestar در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۶۸ - در بیان صدقه دادن:
بیت چهارم
مصراع دومش اشتباه داره:
گر زپا افتادهای از دست جوع
سجاد در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
آقای فرهاد عزیز
اون سه بیتی که نقل کردین (من نمیگویم که آن عالیجناب ...) نه از شیخ محمود شبستر که از حجةالاسلام بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهاییست.
نظر حضرت ایشان در این ابیات با توجه به جایگاهشان به عنوان پایهگذار سامانهی آموزش و ترویج فقه شیعه (و مقام حجةالاسلامیاشان در دودمان صفوی) بسیار تأملبرانگیز و تکاندهنده است.
نیک روز در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل:
به نظر می رسد، به غیر از دو بیت اول، تمام ابیات این بخش به بخش اول فصل چهلم تعلق داشته باشد. چرا که طبق روال تمام فصول دیگر سالک در پایان بخش ابتدایی و پس از گفت و گو با شخصی که به او مراجعه کرده دوباره به پیر خود رجوع می کند و پیر تفسیری بر تجربه سالک می افزاید.
پروانه خداپرست در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۹ - بازگشتن به حکایت علی کرم الله وجهه و مسامحت کردن او با خونی خویش:
در رحم زادن جنین را رفتن است
در جهان،او رازنو بشکفتن است
با وجود تفسیر هایی که در باره این بیت خواندم ولی فکر میکنم به این معنی دلالت دارد:
اگر تولد انسان در همان رحم باشد و درک زندگی در رحم اتفاق بیافتد حقیقتا مرگ است
اما وقتی زایش در جهان بیرون رحم رخ میده بهار زندگی آغاز میشود
سید مهدی رحیمی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۴ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۷:
راز ازل را من و تو نمی دانیم (انسان ها)
این حرف معما (مصراع اول) را نیز نمی دانیم
گفتگوی من و تو از پرده هست (این جهان مادی مانند پرده ایست که نمی گذارد اصل و حقیقت جهان را ببینیم)
چون پرده بیافتد (قیامت شود) من و تو درین حالت دیگر مادی نخواهیم ماند و این زمان است که این معما (مصراع اول) و معمای ازل اشکار می شود.
یادتان نرود خیام عارفی است که مستقیم از عقل به حقیقت دست یافت نه با عشق و یا حتی وحی ، قد و اندازه خیام را دریابید.
رامین در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶:
لطف نموده تصحیح فرمایید:
مگه به نگه
مهدی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
اصطلاحات «شمع افق» و «چراغدان ثریا» در بیت 7 به چه معنایی است؟
برگ بی برگی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
دیگر ز شاخِ سروِ سهی بلبلِ صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
سروِ سهی در اینجا نمادِ زندگی، هستی مطلق یا خداوند است و بلبلِ صبور استعاره از عاشقی که دلش به عشق زنده شده و در اینجا میتواند شخصِ حافظ و یا هر عارف بزرگ دیگری باشد که با صبوریِ هرچه تمام تر بوسیله نغمه هایِ دل انگیزِ آسمانیِ خود گُل یا سالکان و عاشقانِ دیگر را تشویق به عدمِ توقف و بلکه ادامه ی راهِ دشوارِ عاشقی می کند . این عارفِ که با صبر و شکر تعالی یافته و از جنسِ زندگی و شاخه ای از آن سرو همیشه سبز هستی شده است دگر بار با گلبانگ شاعرانه خود و از سر شوق فریاد بر میدارد که چشم بد از روی زیبا شده ی گُل به دور باد، گل چنانچه بیان شد نمادِ سالکِ کوی حضرت معشوق است که با نغمه های عاشقانه عارفی چون حافظ به خدا زنده، زیبا رو و زیبا صفت گردیده و اینهمه بجز صبوری ازجانب بلبل و هم گل بدست نیامده است. مخاطب در این غزل گُل است و همچنین می تواند شخصِ حافظ و یا گُلی نوشکفته باشد که از ذهن آزاد و به عشق زنده شده اما بیمِ آن می رود بار دیگر از حضور غایب شده و در غیبت و هِجر برود، یعنی پس از آنکه برای اولین بار غنچه شکفت و به حضور زنده و تبدیل به گُل شد اکنون بنظر می رسد غفلت از شُکرگزاری از سروِ سهی یا زندگی برای چنین شکفتن و زیبا شدنی دگر باره او را از وصل به هجر برده است.ای گل به شکرِ آن که تویی پادشاه حسن
با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور
پس آن بلبل یا عارف کامل خطاب به گل یا انسان زیبا شده از او میخواهد به شکرانه اینکه به حضور و حضرت معشوق زنده و در زیبایی به پادشاهی و کمال رسیده است با این بلبل بی دل با غرور منگرد زیرا که او نیز چون گُل عاشق و شیدای حضرت معشوق است و دلِ دلبستگی های خود به جهان فرم را از دست داده و بی دل یا عاشقِ اصلِ خود است، بلبل علاوه بر عشق به خدا عاشق روی گل نیز میباشد زیرا که از کثرت به وحدت رسیده و گل را نیز از جنس خدا میداند، غرور و تفاخر نکردن گل را میتوان به معنی یکی دانستن کل هستی و وحدت وجود گرفت و همچنین به معنی حفظ تواضع پس از زیبا شدن و ادایِ دِین همیشگی به استاد معنوی خود. همچنین غرور در معنیِ دیگر امیدوار کردنِ بیهوده ی کسی به امری آمده است که در اینجا می تواند شکوفا شدنِ گُل یا حضورِ سالک و امیدوار کردنِ بیهوده ی بلبل به خود و سپس بازگشتش به غیبت، مورد نظرِ حافظ بوده باشد.
از دست غیبت تو شکایت نمیکنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
پس بلبلِ شیدا یا حافظ این غیبت از حضورِ گُل را موجبِ شگفتی ندانسته و از آن شکایتی نمی کند زیرا می داند که هر چیزی در این جهان با ضدِ آن شناخته و درک می شود، پس گُل یا سالکِ طریقت نیز از حضور که همه آرامش و امنیت است خارج شده و در غیبت می رود سپس درد و غم و اضطراب بار دیگر وی را احاطه می کند و چون بار دیگر با کارِ معنوی به حضور زنده می گردد آنگاه بیش از پیش قدردانِ لحظاتِ حضور و لذتِ ناشی از آن می گردد. این رفت و بازگشت ها و یا در اصطلاحِ عرفا غیبت و حضور ها برایِ رهپویان طریقِ عاشقی امری رایج و بدیهی ست و به همین جهت نیزحافظ از آن شکایتی نمی کند بلکه آن را موجبِ درک و قیاسِ غمِ غیبت و لذتِ حضور می داند.
گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد
ما را غم نگار بود مایه سرورپس حافظ به مقایسه حالاتِ غیبت و حضور پرداخته و دیگران یا انسانهایی که در غیبتِ مُدام بسر برده و با عیش و نوش و طرب هایِ زودگذر شاد و خرم هستند را مثال می آورد که از هفت اقلیمِ عشق آزاد بوده و غمی بجز سور و ساطِ عیشِ چند روزه ی دنیا را ندارند، اما در مقابل آنچه موجبِ سرور و شادمانیِ حقیقیِ بلبلِ شیدا و گُل یا سالکِ طریقت می گردد غمِ نگار و غمِ عشقِ اوست که بجز این غم اندیشه ای در سر نداشته و تنها امید به وصلِ اوست که آنان را آرام و قرار می بخشد. در غزلی دیگر میفرماید؛
روزگاری ست که سودای بُتان دینِ من است/ غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار
ما را شرابخانه قصور است و یار حور
زاهد نماد انسان فرو رفته در توهمات ذهنی ست که با ساختن خدای ذهنی و مادی و عبادت آن ، توقع قصرها و باغ بهشت بهمراه حوران زیبا روی را در ازای آن ریاضت و عبادات دارد، پس میفرماید به همین امید باش، زهی خیال باطل که قصه چیز دیگری ست، درواقع حافظ زاهدان را نیز در ردیفِ دیگرانِ بیتِ قبل قرار می دهد که هر دو گروه در پیِ عیش هستند، یکی دنیوی و دیگری عیشِ اُخروی. انسانهای زیرک و رند شرابخانه و قصر و یار حور را در همین جهان جستجو میکنند . خیام نیز رباعی با همین مضمون دارد ؛
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
خیام نیز علاوه بر طلب می و یار همراه با نوای زندگی، کِشت در این جهان را مهم و یکی از کارهای اصلی انسان میداند تا بتواند در همین جهان برداشت و محصولی داشته باشد.
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور
میفرماید پس با این استدلال به بانگ چنگ و آهنگ زندگی یا قضا و قدر الهی می خرد ایزدی را بنوش و غم چیزهای این جهان را مخور و اگر هم شراب از چیزهای این جهان میخواهی عیبی ندارد، از آنها بهرمند شو زیرا که خدا بخشنده است و اگر روزی به سوی او بازگردی حتما تو را میپذیرد. همانطور که حافظ نوشیدنِ میِ عشق به بانگِ چنگ و داشتنِ غمِ نگار را برترین و شایسته ترین کار می داند سعدی نیز طلبِ عیشِ دنیویِ دیگران و زُهدِ زاهدان برای رسیدن به عیشِ اُخروی را بیهوده خوانده و می فرماید؛هر کس غمِ دین دارد و هر کس غمِ دنیا/ بعد از غمِ رویت غمِ بیهوده خورانند
حافظ شکایت از غم هجران چه میکنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نورحافظ و دیگر بزرگان البته که غمِ عشق و غمِ رویِ حضرت دوست را روا و موجبِ نشاطِ درونی و پایدارِ عاشقان می دانند اما غمِ هِجر را برایِ عاشقانِ حقیقی غمی جانکاه می دانند که عاشق با امید به وصل می تواند با رویِ خوش آنرا پذیرا بوده و بسلامت از آن عبور کند، پس حافظ میفرماید شکایت بر غمِ هِجر جایز نیست زیرا در نهایت با صبر می تواند به وصلش امید داشته باشد آنگونه که در ظلمتِ شب نیز امید به نور و دمیدنِ خورشید وجود داشته و سرانجام صبحِ دولتِ عاشقان فرا خواهد رسید.
خوش برآ با غُصه ای دل کاَهلِ راز عیشِ خوش در بوته ی هِجران کنند
سعید در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۹ - حکایت اندر نکوهش غمازی و مذلت غمازان:
@پریچهر
The enemy doesn't dare to insult me so that I shiver from anger (but)
غلامرضا عباسی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۱۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در وصف بهار:
این ابیات یک کتاب ناب خودشناسی و خداشناسی و دعوت به راستی است و نیازی به توضیح و تفسیر ندارد
حکمت متعالیه است
مجید۲۸ در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:
لطفا نظر مربوط به صدای چاووشی را در اینجا درج ننمایید آن مربوط به غزل شماره412 است ممنون
مجید۲۸ در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
از روی کنجکاوی رفتم و با صدای چاووشی گوش دادم من هم نظر آقای مسیح مصطفوی رو تایید میکنم که آدم رو یاد گروه جاز و راک میندازه و اونها که میگن چاووشی کار رو با صداش تمام کرد علاقه و تعصبی است که نسبت به این خواننده دارند چاووشی بین سیلابها فاصله زیادی ایجاد میکنه و گاهی آدم خود شعر و مفهوم کلی رو گم میکنه آقای چاووشی درسته که صدای خاص اما این صدا با ترانه زیباتر جلوه میکنه.
مامیترا در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
بیت یازدهم
گر خواجه شفاعت نکند درسته.
مجید۲۸ در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:
در خصوص معنی بیت
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکند است
خیلی ساده گفته که پایت را به جای اینکه بر زمین یا خاک بگذاری ما چهره گسترانیده ایم و بر روی چهره ما بگذار منظور خاکی نشدن پای معشوق.
و در بیت
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گُل آکند است
یعنی اگر برهنه باشی که خود به خود مشخص است این بوی خوش از بدن توست
اما اگر برهنه نباشی مردم تصور غلط میکنند که لباست به گُل ها مالیده شده و برای همین به غلط فکر میکنند که این خوشبویی به خاطر آنست
به معنی امروزی فکر میکنند به لباست اسپری بوی گل زدی.
شمس (ساقی) در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱ - یکشب با قمر:
مُلک جم گرچه هنر پرور و شاعرخیز است
شهریار غزل ، اعجوبهای از تبریز است
مدّعی گرچه زند لاف گزاف از سرِ بخل...
نیک داند سخنش باطل و طنز آمیز است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
امیر در ۴ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹: