مشکن دل مرد مشتری را
بگذار ره ستمگری را
رحم آر مها که در شریعت
قربان نکنند لاغری را
مخمور توام به دست من ده
آن جام شراب گوهری را
پندی بده و به صلح آور
آن چشم خمار عبهری را
فرمای به هندوانِ جادو
کز حد نبرند ساحری را
در ششدرهای فتاد عاشق
بشکن درِ حبس ششدری را
یک لحظه معزمانه پیش آ
جمع آور حلقه پری را
سر مینهد این خمار از بن
هر لحظه شراب آن سری را
صد جا چو قلم میان ببسته
تُنگ شکر معسکری را
ای عشق برادرانه پیش آ
بگذار سلام سرسری را
ای ساقی روح از در حق
مگذار حق برادری را
ای نوح زمانه هین روان کن
این کشتی طبع لنگری را
ای نایب مصطفی بگردان
آن ساغر زفت کوثری را
پیغام ز نفخ صور داری
بگشای لب پیمبری را
ای سرخ صباغت علمدار
بگشا پر و بال جعفری را
پر لاله کن و پر از گل سرخ
این صحن رخ مزعفری را
اسپید نمیکنم دگر من
درریز رحیق احمری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شَشدره اصطلاحی است در بازی تختهنرد؛ یعنی بازیکن در وضعیتی میافتد که راه نجاتی ندارد. کنایه است از عالم سرگشتگی. « شش در » همچنین یعنی شش جهت عالَم
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از دور بدیدم آن پری را
آن رشک بتان آزری را
در مغرب زلف عرض داده
صد قافله ماه و مشتری را
بر گوشهٔ عارض چو کافور
[...]
خرم نه مرا توانگری را
کو دارد چون تو گوهری را
آن مه که بسوخت مشتری را
بشکست بتان آزری را
انداخت بساط داوری را
زد بانگ سران عامری را
با روی نکوی تو پری را
دعوی نرسد برابری را
زیباست پری ولی ندارد
این عشوه و ناز و دلبری را
چشم تو بیک نگاه جادو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.