گنجور

حاشیه‌ها

nabavar در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱:

پوزش
بارِسنگین عشقی، درست است

nabavar در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱:

گرامی سید
هر که را پیش تو پای از جای رفت
زیر بارش برنخیزد بارگی
آنکه دل در تو بست و به تو دل باخت، باری سنگین عشقی بر دوشش گذاشته ای که هیچ مَرکبی توان کشیدن ان بار نخواهد داشت

رها در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

شاههکاره شاهکار

سید در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱:

سلام و عرض ادب؛ یکی از بزرگواران بیت سوم رو معنی می‌فرمایند؟

حنانه مرادی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

واقعا زیبا تر از این کلام و این شعر ندیدم بسیار تحسین برانگیزه و به خودم و کشورم به خاطر داشتن همچون اساتیدی مانند سعدی می بالم

گویان در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۲ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هیچ است [۱۰۷-۱۰۱] » رباعی ۱۰۳:

جناب تدی
خیر
دقیقا داره به عدم جاودانگی انسان
اشاره میکنه
چندتا صدسال هم که کامجویی کنی
آخرش مرگ هست

علی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱:

لطفا تصحیح شود:
نباید نمودن به آبی رنج رنج ----> نباید نمودن به بیرنج رنج
ازان سو به نباید کشیدن لگام ----> ازان سو نباید کشیدن لگام
بب و بسایش آید نیاز ----> بآب و بسایش آید نیاز
جوان با تخوار سرایند گفت ----> جوان با تخوار سراینده گفت
درفشی پش پشت او دیگرست ----> درفشی پس پشت او دیگرست
بب مژه رخ نبایست شست ----> بآب مژه رخ نبایست شست
چه گیرد چنین لشکر کشن خوار ----> چه گیرد چنین لشکر گشن خوار
همه گنجها را بتش بسوخت ----> همه گنجها را بتش بسوخت
سوس کاسه رود اندر آمد براه ----> سوی کاسه رود اندر آمد براه
ز تران بیامد دلیری جوان ----> ز ترکان بیامد دلیری جوان
بب اندرون غرقه شد بارگی ----> بآب اندرون غرقه شد بارگی
چو آمد برران کوه هیزم فراز ----> چو آمد بران کوه هیزم فراز
که سالار لشکر چهه افگند بن ----> که سالار لشکر چه افگند بن
وگر سر ز گوشش بگاز آورم ----> وگر سر ز کوشش بگاز آورم
بجستند با من بغاز کین ----> بجستند با من بآغاز کین

حفیظ احمدی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » حاصل عمر:

با سلام و خسته نباشید!
این شعر زیبای شادروان رهی را آوازخوان افغانستان زنده یاد احد ظاهر در آهنگی خوانده است که موسیقی اش بر مبنای یک آهنگ هندی از فیلم mera naam joker تهیه شده است.
با احترام
حفیظ از افغانستان

nabavar در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

گرامی مریم
از من بگوی عالِم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری
به سخنوری که تنها هنرش حرف است و حرف، بگو که به جای وراجی و پشت هم اندازی به آنچه می گویی عمل کن
که اگر چنین نکنی نادانی هستی که طوطی وار آنچه شنیده ای تکرار می کنی

ناشناس در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در نعت رسول اکرم و اصحاب پاک او:

گفتم: ای عمر تو دیدی بوالحکم بس چون برید
لطفا بس را ویرایش کنید
پس هست

ناشناس در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در نعت رسول اکرم و اصحاب پاک او:

گفت ای بوبکر را درست کنید
متن اصلی گفتم ای بوبکر

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲:

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
حافظ در این غزل زیبا از واژه رسیدن به میخانه استفاده نموده و نه رفتن، گزینشِ این واژه گویای این مطلب است که میخانه موردِ نظرِ حافظ مکان جغرافیایی ندارد و بلکه مقام و مرتبه ایست که به آنجا باید رسید و او آرزو میکند تا اگر عمری باشد به آن جایگاه رسیده و بارِ دیگر همچون روزِ الست از میِ خرد ایزدی یا شرابِ عشق نوشیده و بهره بَرَد. در مصرع دوم میفرماید او پس از دریافتِ شراب آن را با ذوق بی نظیرِ ادبی خود پرورانده و در قالبِ این غزلیات عرفانی به پویندگانِ راه معرفت و عشق یا رندان ارایه میکند تا آن رندانِ دیگر نیز در همه عصرها و نسلها آن می را مزه کرده و از آن لذت و بهره ای برند و البته که حافظ با آثار بی همتای خود عمری بجز خدمت به رندان جهان و آگاهی بخشی به آنها هدف و پروایی دیگر در سر نداشته است. یکی از معانی رند زیرکی میباشد .
خرم آن روز که با دیده گریان بروم
تا زنم آب در میکده یک بار دگر
آن روزی خُرَّم و سبز خواهد بود که انسان با دیده گریان یعنی از سر نیاز و با درخواستِ خاضعانه به سوی حضرت معشوق بسوی میکده عشق رجعت کند، باشد که با این ابراز نیاز و زاری در پیشگاهش آن میکده عشق که دیر زمانی ست از رونق افتاده ، دگربار با صفا شده و ساقی برای برخوردار نمودنِ انسانها از آن شرابِ عشق حضور یابد .
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
قومی که میخانه را مکان فرض کرده و می ناب ایزدی را بوسیله ذهن خود شراب انگوری فرض نموده و قصد آن دارند تا بوسیله نوشیدنِ شراب از چیزهایِ این جهانی مستِ دنیا و بازیچه هایش شوند، در  چنین قومی معرفت و شناخت نسبت به اصل و حقیقتِ خدایی انسان وجود نداشته و به همین دلیل چنین سخنانی را درک نمی کنند پس ای خدایی که مُسَبِب اُلاَسباب هستی، بوسیله قانونِ کن فکانِ خود سبب سازی کن که این گوهر و در ارزشمند سخن عشق را به خریدارش عرضه کنم. وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً ۚ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاشَ لله که روم من ز پی یار دگر
یار همان حضور انسان و یا اصل خدایی اوست که با خالی کردن ذهن از موهومات ذهنی و دنیوی در دل و جان عاشق نشسته و هم صحبت او خواهد شد اما با بازگشتِ انسان به ذهن، آن یار خدایی خواهد رفت و در حقیقت این انسان است که با توجه دوباره به چیزهای این جهانی حق هم صحبت را بجا نیاورده و موجبات قهر آن یار دیرین را فراهم میکند . اما حافظ که طعم چنین حضور روحانی آن یگانه یار را چشیده است پناه میبرد به خدا که اگر در پی یار دگر رود . یار دگر میتواند معشوق زمینی از انواع گوناگون آن باشد ، ازجمله عشق به ثروت ، شهرت، مقام، دانش ، باورهای گوناگون ، جوانی و زیبایی و غیره عشق و یاران دگر هستند که انسانهای بی معرفت آنها را جایگزین یار اصلی نموده ، از آنها خوشبختی و آرامش طلب میکنند .
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
واژه مساعد به معنای یاری بوده و در جایی به معنی ساعد نیامده است اما مصرع دوم این معنا را در ذهن انسان تداعی میکند و میفرماید اگر بخت یار باشد و چرخِ نیلوفری یا روزگار مساعدت کند حافظ و هر رندِ عاشقی می تواند آن یار و حضور از دست رفته را دگر باره بدست آوَرَد و این کارِ خیلی دشواری نیست، همانطور که شاه با حرکت پرگار گونه دست، باز شاهی خود را بسوی خویشتن فرا میخواند تا بر ساعدِ وی بنشیند پس انسان نیز با حرکت در این دایره و رسیدن به نقطه ابتداییِ پرگار یعنی وقتی که هشیاری محض بوده و به این جهان آمد و هنوز هیچ آلایشی در وجود او نبود، اگر به این نقطه باز گردد قطعاً حضور و یار اصلی خود را بازخواهد یافت . حرکت پرگار مانند دست شاه برای فرود باز شکاری بر آن عموماً همراه با نواختن طبل بوده است .
عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طرهٔ طرار دگر

عافیت در اینجا یعنی سلامتِ نفس یا در معنی دیگر تنها چیزی که موجبِ سعادتمندیِ انسان می گردد و خاطر یعنی اندیشه ی انسان است که پیوسته و بطورِ فطری در طلبِ عافیت یا سعادت و خوشبختیِ ابدی می باشد، غمزه حرکات فریبنده چشم و ابر و شوخ به معنای بی پروایی و بی باکی آمده است . طره یا زلف کنایه از جهانِ فرم یا وجهِ جمالی حضرت حق میباشد که طرار بوده و حضور یا یار اصلی انسان را از دست وی می رباید، میفرماید که حافظ یا انسان ذاتاً در پیِ عافیت و خوشبختی و آرامش دایم است اما یکی غمزه شوخ حضرت معشوق است که موجب سلبِ آن عافیت میگردد و دیگری زیبایی خیره کننده و جذاب چیزهای این جهانی که در قالب انواع شهوات دنیوی از انسان طراری میکند .غمزه شوخ میتواند برداشت اشتباه زاهدان از چشم و ابرو نشان دادن حضرت معشوق باشد که گمان دارند با پرستش خدای ذهنی خود ساخته و در عین حفظ خشم و کینه و دشمنی و سایر دردهای خود ، آنها را به بهشت موعود برند و از نعمتهای آن بهرمند خواهند شد. حافظ میفرماید اینها همه برآمده از ذهنِ انسان است و هیچکدام موجب عافیت و خوشبختی نخواهند شد .
راز سربسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
راز سر بسته همان سخنان عرفانی هستند که حافظ بصورت رمز و کنایه یا نماد گونه بیان میکند و دستان در اینجا به معنیِ داستان و افسانه آمده است، پس میفرماید ببین که از این رازهای ارزشمندِ هستی چگونه داستانها ساخته و با با آوازهای گاه شاد و گاه سوزناک بر سر بازارِ این جهان و برای کسب شهرت یا مال و منال میخوانند . بنظر میرسد حافظ از اینکه مردم در معنای درست این غزلها اندیشه نکرده و موجب تغییر نگرش آنان به جهان و هستی نمی شوند گله مند است .
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر
معشوق که با تیرِ مژگان بلند خود هر لحظه یکی از دلبستگی های حافظ یا انسان را هدف قرار میدهد تا به او بفهماند که باید نگاه خود را معطوف به حضرت معشوق کند و نه به چیزهای آفل این جهانی ، و این تولید درد خواهد نمود و هر ساعت یا بطور مداوم پس از هر دردی در اندیشه آزار رساندن به دلبستگی جدید انسان است، رند و سالکان کوی حضرتش درد ناشی از این آزار ها به دلبستگی هایِ دنیوی و ذهنیِ خود را آگاهانه و هشیارانه، با رضایت کامل پذیرا میشوند تا به حضرتش زنده شده و یار اصلی خود را باز یابند ولی بسیاری از انسانها مقاومت کرده و سعی در افزایش و جایگزینی دلبستگی های دیگر بجای آنچه از دست داده اند خواهند نمود .
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر

بازگویم می‌تواند در دو معنی آمده باشد، یکی بارِ دیگر می گویم و دیگری اینکه بازگو می کنم،‌ همه این سخنان بازگو کننده این مطلب است که نه تنها حافظ، بلکه هیچ انسانی استثنا نبوده و او نیز همانندِ بسیاری دیگر در بادیه یا بیابانِ ذهن غرق شده است، در بیابان آبی وجود ندارد یا اگر یافت شود بسیار اندک بوده و امکانِ غرق شدن در آن وجود ندارد، پس‌ حافظ که بادیه را نمادِ ذهن در نظر گرفته است خود را از غرق شدن و گُم شدن در فکرها مُبرّا نمی داند که البته شکسته نفسی می کند زیرا غرق شدگان در بیابانِ بی آب و سبزه ی ذهن قادر به خلقِ چنین مضامینِ ادبی و مفاهیمِ عالیِ معرفتی نخواهند بود.

M Gh در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۶:

احتمالا مُثمر صحیح است

مهناز آذری نیا در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹:

سلام . در حاشیه نوشته شده از یکی از دوستان کلمه گاها" نوشته شده بود که درست نیست چون کلمه فارسی تنوین عربی نمی گیرد بجای آن گاهی باید بکار برد . ممنون

اتل در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۶:

تیره صبح که مرا از تو سلام نرسد
تلخ روز که ز شهد تو بیان نرسد

مریم در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

ببخشید توی بیت از من بگوی عالم تفسیر گوی را ... میشه لطفا معنیش کنید

nabavar در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵:

گرامی نازنین
همان ” چه “ درست تر می نماید، چون به خود می گوید یک دریغ چیست هزار دریغ
چون در مصرع اول فقط از یک دریغ سخن گفته.

نازنین در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵:

ازتظر معنایی به‌نظر می‌رسد که در مصرع دوم بیت اول، کلمه‌ی اول باید به‌جای «چه»، «نه» باشد.

سید محسن در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:

جانا چو بلای تو بیارزد به جهانی----درست است

سید محسن در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

دندان تو گرچه آب دندانست؟؟؟؟؟؟معنی خاصی ندارد از ادیبان محترم تقاضا دارم نظری بیندازند

۱
۱۷۳۰
۱۷۳۱
۱۷۳۲
۱۷۳۳
۱۷۳۴
۵۴۱۲