گنجور

حاشیه‌ها

کوروش در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳ - دعوت باز بطان را از آب به صحرا:

جز کسی کاندر قضا اندر گریخت

خون او را هیچ تربیعی نریخت

غیر آن که در گریزی در قضا

هیچ حیله ندهدت از وی رها

 

 

کسی میتونه اینارو تفسیر کنه ؟

nabavar در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹:

گرامی گدای درب خانه ی حافظ

درب لغت فارسی نیست، بهتر است بنویسی: گدای درِ خانه ی حافظ

” در“ از فارسی به عربی رفته و به صورت درب در آمده و جمع آن دروب است به مانای دروازه، ولی به جای در به کار نمی رود

nabavar در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹:

گرامی ملیکا

همایون شجریان نیز این غزل را زیبا خوانده:

https://chakaame.com/music/883

nabavar در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹:

گرامی ملیکا 

این شعر را عباسیون هم خوانده است، رجوع کنید به یوتیوب

https://www.aparat.com/v/oiLw5

nabavar در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹:

غزلی از عباس نیای نوری “ نیا “

مجال

آمدم بر سر کویت که ببینم سر زلفت

نگرانم نگرانم که سر بام نیایی 
آمدم بر سرکویت که ببینم رخ گلگون
نگرانم نگرانم که مگر رخ ننمایی
تا که در حلقه ی زلف تو اسیرم، چو اسیرم
نگرانم، نگرانم که مگر بند گشایی
همه کس ناله کنند از قفسِ تنگِ اسیری
من نه آنم که بنالم مگر از بند، رهایی
چو به دام، خوش گرفتی و دل از اسیر بردی
نه توانم ات  بگویم  که به صید بی وفایی 
ز نگاه خوبرویان به کجا توان گریزی
اگرت هزار هجران بِکشی و بس جدایی
چه خوش است درد دوری و فراغ روی یارَت
چو امید وصل باشد پسِ آن غم جدایی
اگرم دمی نشستی و مجالِ گفت دادی
چو ز داغ دل بگویم   بشنو که آشنایی  
به همین امید خوشتر،  نه شکایتی بگویم
چو ” نیا “  به خدمت است و تو به تختِ پادشایی

گدای درب خانه ی حافظ در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۹ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹:

وحید تاج

 

شیوا در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:

سلام و عرض ادب ؛

در بیت پنجم " سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار .... " 

تلفظ واژه سپهر در فرهنگ معین و فرهنگ انوری به صورت sepehr است .

اما در فایل صوتی ، sepahr تلفظ شده بود . آیا این صحیح است ؟

مستانه در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴:

تپه شد رو لطفا تصحیح بفرمایید به "تبه" شد

مختار در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

درود پر مهر

هیچ چیز هراس‌ افکن‌تر از نیروی وحشی نفرت و شیفتگی به همراه تعصب و کینه در وجود انسانی نسبت به کسی و چیزی نیست، که چو این نیروی اهریمنی بر انسانی چیره شود، از اون جانوری وحشی می‌سازد که آماده است با افتخار و بدون هیچ مانع وجدانی و هیچ شرم و حیایی دگر اندیشی را مهدور الدم بداند و به سادگی و خونسردی و حتی نوعی افتخار خاص فرومایگان، همانگونه که انسانی بره‌ای را سر می‌برد، دیگری را شکنجه کند و بر دار بزند.

در تفسیر این غزل بویژه بیت نخست، گویی فرصتی فراهم شد برای نقاب برداشتن از چهره‌ی تعصب و کینه، از نفرت و شیفتگی، کسانی، که نمی‌توانند بپذیرند کسی هم چون حافظ، این نابغه آزاد اندیش با باور ژرف به انسانیت فراتر از دین و مذهب، مشهوری است متفاوت از قبیله محدود تفکر من نوعی.

ای کاش هر آن مدعی دانایی امروزی که نفاق آلود نقاب ناسزای روشنفکری بر چهره‌ی پژمرده إز عبودیت‌های باطل زده، درس‌های دفتر «غروب بتان» نیچه را بخواند، و ببیند چگونه او با تبری از جنس روشنایی به نبرد سهمگین با هر آنچه سده‌ها بت بسیاری شده بودند، از سقراط بگیر تا... بزرگانی چون دکارت هم عصرش، رفته، تا اگر هم گوهری درون داشتند، از گرد کهنه‌ی تعصب و شیفتگی زدوده شود. 

باری، همانگونه که نوابغی چون دکارت و هوسرل و... مستدل کردند، برای داوری درست و راست در باره‌ی هر کس و چیزی، نخست باید ذهن را از اسارت هر پیش فرضی پاکیزه کرد، تا نتیجه تفکر و تحقیق از تحمیل عواطف و احساسات ناشی از نفرت و شیفتگی، از تعصب و کینه، مصون بماند، و حقیقت بهتر یافت شود.

 

البته که چنین‌ کاری بس سخت و دشوار است، و نیرویی جانکاه می‌خواهد، که گاه از قدرت لازم برای پذیرش مرگ هم فراتر باید باشد، تا ممکن سازد نبرد ذهن را با بت‌های اهریمنی و مقدس فرمانروا بر ذهن را.

باری!

عزیزان، هر گاه در داوری در باره‌ی کسی یا چیزی، اینجا حافظ یا بیتی و غزلی از اون، تلاش کردیم همه‌ی استدلال احساسات و عواطف خود را برای اثبات پیش فرض خویش به‌سان حقیقتی ذهنی مسلم بکار ببریم، نه یافتن حقیقت پدیدار شناسی که شاید خلاف پیش فرض ما باشد و آن را باطل کند، بی گمان دچار و گرفتار عواطف وحشی (بنیادی) تعصب و کینه، نفرت و شیفتگی، هستیم، تا برخوردار از بلوغ فکری آزاد اندیشی در تلاش برای یافتن حقیقت نسبی.

 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹:

سلام کسی میدونه این آهنگ با صدای کدام استاد خوانده شده ،نظراتی که در مورد خوانندگانی که این شعر را خوانده اند و همچنین دو آهنگ که در خود سایت هست را دیده و گوش کرده ام اما پیش از اینها در ویدیویی به زیبایی تمام خوانندگی میکرد استادی ؛اگر کسی میداند لطفا بگوید از کجا بهنظرم دست بیاورم و چه کسی خوانده است با تشکر

رضا در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۱ - تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند:

بله درسته

رضا در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۱ - تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند:

در وصف اساتید

برگ بی برگی در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:

بزرگواران زحمت بسیار کشیده و شرح های زیبایی مرقوم کرده اند و این کهتر نیز با بهره گیری از معانی فوق جسارت نموده برداشت مفاهیم عرفانی غزل را به اندازه بضاعت ناچیز خود به اشتراگ می‌گذارم زیرا نکات بسیار مهمی  در این غزل به چشم می آید که عبور از آن به سادگی میسر نیست. 

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر  کنم 

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم 

گویا رند نمایانی بوده و هستند که ترکِ شاهد و ساغر می کنند که حافظ اینچنین مرامِ رندیِ خود را از آن رند خوانده ها جدا کرده و می فرماید از آن دست رندانی نیست که به چنین کاری تن در دهد، حافظ نیز همچون سنایی، عراقی، عطار و مولانا واژهٔ رند را برازنده پویندگانِ راهِ عاشقی می داند که در عینِ زیرکی تظاهر به فسق می کنند تا عشقِ خود را از خلق پنهان و خود را از انواعِ گزندِ بیگانگان با عشق مصون بدارند، شاهد استعاره از اصلِ زیبا رویِ انسان است و ساغر در اینجا پیمانه ی شرابِ عشق است تا عاشق با نوشیدن و بهرمندی از آن به وصالِ شاهدش برسد، در نگاهِ اول کاری سهل می‌نماید اما چنانچه حافظ در ابیاتِ متنِ غزل به آن پرداخته است می بینیم که رندانِ عاشق کاری بس دشوار پیشِ روی دارند بنحوی که بسیاری از میانه راه باز گشته و ترکِ شاهد و ساقی می نمایند، یا بقولی عطایش را به لقایش می بخشند، اما حافظ می فرماید که او از آن گروهِ رندانی نیست که به هر دلیلی ترکِ شاهد و ساغر نموده و از راهِ عاشقی توبه کرده و باز گردد. در مصرع دوم که طنزی ظریف در آن نهفته است می فرماید اگر نسبت به این مدعا شک دارید می توانید از محتسب سؤال کنید چر که او می داند حافظ اهلِ توبه از شاهد و ساغر نیست، محتسب در لغت به معنیِ حساب کننده و شمارشگر است که در اصطلاحِ شرعی به مأمورِ نهی از منکر اطلاق می گردد اما در اینجا می تواند علاوه بر معنای معمولِ خود رمز خداوند باشد و تنها اوست که آگاه به جمیع احوالِ درونی و بیرونیِ انسان بوده و حساب و کتاب دستش است و می داند که حافظ از آن رندانی نیست که با اندک دشواری از راهِ عاشقی باز گردد و توبه کند، پس احتمالن حافظ با رندی و زیرکی هر دو معنی را در نظر داشته است تا هرکس به فراخورِ حال معنایِ دلخواهش را از آن استخراج کند.

من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها 

توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم 

وقت گل علاوه بر اشاره به فصلِ بهار تداعی کننده ی هنگام شکوفا شدن گل وجود معنوی سالک می باشد، پس‌ حافظ که در غزلی دیگر سروده است ؛ " من رند و عاشق در موسمِ گُل/ آنگاه توبه، استغفرالله " در اینجا نیز می فرماید که او همواره در آثار خود انسان را از بازگشت از راه معرفت  منع کرده و آن را عیب بزرگی برای شان انسانی میداند، چگونه می‌تواند هنگام باز شدن گل وجود خود و موقعی که آماده دریافت می خرد ایزدی ست از دریافت و نوشیدن چنین شرابِ نابی توبه کرده و دست رد بر ساغر و ساقی زند، مگر انسان دیوانه و خارج از عقل خود باشد که چنین کند .

عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده 

سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم 

می‌فرماید عشق چیز سهل الوصولی نیست که براحتی و بدون زحمت و مشقت بدست آید، عشقِ حقیقی مانند دُری گرانبها در اعماق دریاها ست و برای دست یافت به آن سعی و کوشش فراوان و فن شناگری و غواصی را نیاز دارد و او یا انسان باید مرد این کار باشد، با کاهلی و باری به هر جهتی امکان دست یابی به آن وجود ندارد، دریا نیز همان میکده است، یعنی انسانِ عاشق برای رسیدن به عشق و مطلوبِ خود دریا را میکده و آب دریا را شراب معرفت می بیند، درست مانند ماهی که همواره در آب است و بیرون از آب خواهد مرد انسان عاشق نیز بدون شرابِ عشق مرده ای بیش نخواهد بود و به آن در گرانبها نخواهد رسید، پس سالک باید بدون ترس از دریا سر را در این شراب و دریای میکده فرو کند یا شیرجه زند تا خواستِ حضرت معشوق چه باشد و از کجا سر بر آورد، یعنی که خواست خداوند اولین شرط دست یابی به دُرِّ گرانبهای عشق است .

لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق

داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم 

در ادامه می‌فرماید اما مگر فقط اوست که عاشق است و مستِ میِ الست؟ لاله که نمادِ عاشقی ست نیز از بس‌که ساغر و پیمانه ی شراب در دست گرفته حتی شکل و شمایلِ ظاهرش نیز همچون ساغر شده است و نرگس را ببین که او نیز از تکرارِ دیدنِ جهان از منظرِ چشم معشوق، خود به چشم مبدل شده است، پس‌ همهٔ مظاهرِ خداوند در جهان مشغولِ عشق‌ورزی، مستی و عشرت هستند اما گروهی کوته نظر حافظ را فاسق می خوانند در حالیکه اگر عاشقانه زندگی کردن و مستانه نگریستن به جهان را اینگونه به فسق داوری می کنند پس ای خداوندِ الست، حافظ نیز بسی شکایت دارد اما تو بگو چه کسی را می توانیم  داور و قاضیِ این کار معرفی کنیم؟ یعنی کجاست کسی که این نکات عرفانی را تشخیص داده و به عدل قضاوت کند.

بازکش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من 

تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم 

تُرکِ شهر آشوب کنایه از اصل خدایی و زیبا رویِ انسان است، شهر آشوب یعنی فتنه گر، این ترکِ زیباروی فتنه گر با طلب و خواستِ عاشق مانند تُرکی چابک و سوار بر اسب چهار نعل بسوی عاشق تاخته و شهرِ ساختهٔ ذهنش  را به آشوب و فتنه میکشاند، یعنی نظمِ پارکِ دلبستگی ها و تعلق خاطر به چیزهای جسمی و دنیوی را بر هم می زند. حافظ این تُرک تازیِ اصل خدایی را به تأمل و بازکشیدن یک دم عنان اسب خود فرو میخواند، تا بااین درنگ و تامل، تعلق خاطر و هم هویت شدگی های جسمی را که بصورت قطرات اشک خونین از چشمهایش جاری و بر چهره و رخسار ریخته است مانند زر و گوهر گرانبها نثار قدوم شاهد یا اصل خدایی و آن ترکِ زیبا روی گرداند و به این وسیله به استقبال او رود، کنایه از این مطلب که بازگشت انسان به اصلِ خود و رها کردن تعلق خاطر  چیزهای دنیوی و مادی نیازمند تحمل درد آگاهانه است تا دردهایی مانند خشم،  ترس،  ریا ، حسادت ، حرص و طمع ، کینه توزی، انتقام جویی ، دشمن بینی، برتری طلبی و امثالهم، بصورت اشک خونین از چشمان سالک جاری شده و برای همیشه از وجود سالک رخت بر بندند، اشکی که مقدس و بسیار گرانبهاست زیرا پیامد آن آرامش و عشق ورزی به همه باشندگان عالم خواهد بود .

من که از یاقوت و لعلِ اشک دارم گنجها 

کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم 

چنانچه در بیتِ قبل گفته شد اشکِ خونینی که سرچشمه اش دلِ خونینِ عاشق است همچون گوهر و یاقوت و لعل بسیار گرانبهاست، در روزگاران قدیم باورِ عموم این بود که معادنِ برخی سنگها بوسیله تابشِ خورشید تبدیل به لعل و یاقوت و الماس می گردند، پس حافظ می‌فرماید اشکهایِ خونینِ ناشی از غمِ عشق و تحملِ دردِ آگاهانه او که همچون دُرّ و گوهر ارزشمند هستند گنجی عظیم است، پس او را چه حاجت به خورشیدِ بلند اختر که بخواهد بر سنگِ وجودش تابیده و فرایندِ تبدیلِ آن به گوهر انجام پذیرد، او پیش از این صاحبِ گنجهایی ارزشمند است که از اشکِ خونینش بدست آمده است، پس‌ نیازی به فیضِ خورشید یعنی عوامل و چیزهایِ بیرونی ندارد.

 چون صبا مجموعه  گل را به آب لطف شست 

کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم 

مجموعه گُل کنایه از کُلِ بشریت است و صبا که پیغامهای مابینِ عشاق را رد و بدل می کند در اینجا پیغام آورِ حضرتِ معشوق است که با نظرِ لطفش آبِ زندگانی را در قالبِ ابیاتِ زیبا و دلنشین از زبان بزرگی چون حافظ بر مجموعه‌ی گُلها که همهٔ مخاطبین و انسانهای سراسرِ گیتی هستند جاری نموده و غبار از رویِ آنان می شوید، در مصراع دوم صفحهٔ دفتر نمادِ دانش های کتابی می باشد که با عشق سر و سری ندارد و بر مبنایِ فرمول و محاسبه کار می کند، پس حافظ می‌فرماید وقتی حضرتِ معشوق بهترین پیغامها را از طریقِ حافظ و دیگر بزرگان و حکیمان و عارفان برای نوعِ بشر فرستاده و جاری می کند انسان بایستی بسیار کج سلیقه و کج فهم باشد که با وجودِ چنین دانشِ معنوی که برآمده از عقلِ کُل است نظر بر دانشِ کتابی داشته باشد که از طریقِ عقلِ جزوی و محدودِ انسان صادر شده است، امروزه هم می بینیم پژوهندگان و دانشجویان در پیِ درکِ سخنانِ پیچیده ای هستند که از زبانِ فیلسوفانی چون کانت و دکارت و نیچه بیان شده است و در آخرِ امر نیز چیزِ قابلِ توجهی از آنها بیرون نمی آید اما نسبت به آموزه هایِ بزرگانی چون مولانا و حافظ که صدها سال پیش از آنان همین سخنان را بسیار بهتر و روانتر مطرح نموده اند بی توجه می باشند.

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار 

عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم 

بیت در عین سادگی بسیار پر بار و پر معنی و قابل تامل میباشد .

 

من که  دارم در گدایی گنج سلطانی به دست 

کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم 

باز هم حافظ صحبت از آن گنج هایی میکند که بر اثر جاری شدن اشک های سالک بدست آمده است و آنرا گنج سلطانی می نامد  که به معنی گنج بزرگ و بی پایان است و سالک در فقر و گدایی که یکی از مراحل سلوک عارفانه میباشد  به آن دست یافته است.  پس سالک که در بیت های پیشین با داشتن این گنج بزرگ حتی نظر به فیض خورشید بلند اختر ندارد ، چگونه از این چرخ روزگار سفله پرور تقاضای گردش بر وفق  مراد  خود را داشته باشد ، جهانی که سلاطین دارای گنج های بزرگ(کنایه از انسانها  وقتی که هشیاری خالص خدایی بوده و هنوز اسیر ذهن نشدند )را به انسانهای دون مایه مبدل میکند قادر به خوشبختی انسان نمیباشد .

گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم 

گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم 

 گرد آلودِ فقر کنایه از فقرِ معنوی ست، پس حافظ فروتنانه خود را مثال زده می فرماید اگرچه رخسارِ او از فقر گرد و غبار آلوده است اما شرم باد بر همتی که این فقر را با همت و کوششِ خود برطرف نکند، یعنی هر انسانی می تواند با سعی و کوشش به دانشِ معنوی دست یافت و غنی شود، در مصراع دوم می فرماید اما خطر و نکتهٔ مهم این است که سالک بمنظورِ آگاهی یافتن و افزودن بر دانشِ معنویِ خود دامنِ خود را به آبِ چشمهٔ خورشید تر کند، یعنی سالکی رند و زیرک است که از سرچشمه‌ی هر دین و باوری که از سویِ آن یگانه خورشیدِ هستی جاری شده است بنوشد و در آن غواصی کند اما دامنش تر نشود و به آن باور تعاقِ خاطر پیدا نکند، یا بعبارتی گرفتار و باور پرست نگردد.

عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست 

تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم

این بیت اشاره ای ست به آیات ۷۱ و ۷۲ سوره مریم که می‌فرماید روز قیامت  همه انسانها در آتش وارد میشوند ، سپس مؤمنین  و پرهیزگاران از آتش عبور کرده،  به چشمه آب کوثر پاک و به بهشت خواهند رفت  و گمراهان تا ابد در آتش گرفتار خواهند ماند ،البته این مفهوم قرآنی نیز نمادین بوده و مراد از آتش ، آتش خود کاذب و ذهنی انسان است که سراسر تولید درد و رنج نموده و تنها کسانی که موفق به مردن به من ذهنی خود شوند سزاوار چشمه کوثر  و فراوانی بوده و به بهشت یا آرامش ابدی خواهند دست یافت .پس حافظ میفرماید  اینکه لطف حضرت دوست شامل انسان شده و حس درد و در آتش بودن در  هنگام زندانی بودن  در ذهن به او وارد شود جای سپاس و شکرگزار ی دارد زیرا بسیاری از ما اصولأ  تا پایان عمر احساس درد نداریم در حالیکه شدیدا نیازمند معالجه و درمان دردهایمان هستیم ، دردی بدتر از اینکه  انسان دردها و بیماری  خود را حس نکرده و به طبیب مراجعه  نکند قابل تصور نیست .پس حافظ قدر این آتش و درد را دانسته و با این لطف حضرت معشوق  در شناسایی دردها ، تنگ نظری ست که انسان نظر و طمع به چشمه آب کوثر داشته باشد تا از آتش و درد رهایی یابد . یعنی سالک پس از شناسایی دردهای خود باید با کار و سعی فراوان خود را از آن دردها برهاند و پس از آن است که چشمه کوثر  و فراوانی بر او جاری خواهد شد .

دوش لعلش عشوه ای میداد حافظ را ولی 

من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم 

دوش در اینجا هر لحظه است و لبانِ به رنگِ شرابِ حضرت دوست با عشوه برای حافظ جلوه گری می کرد یعنی که وصال نزدیک است اما حافظِ رند ساده باور نیست که این افسانه ها را از او باور کند، یعنی می داند که چنین امری محال و افسانه است. حافظ در ابیاتِ بسیاری لازمه‌ی درآمیختن و یکی شدن با حضرتش را راهیابی به ذات می داند که با وجودِ اینکه انسان ادامه و از جنسِ خداوند است اما شناختِ ذات و حقیقتِ او امری محال و غیرممکن است.

 

مهرداد در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:

ز آنجا که توئی تا من صد ساله ره است الحق

ز اینجا که منم تا تو منزل نفسی باشد

جهن یزداد در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۳ - جهانگردی اسکندر با دعوی پیغمبری:

تکش با تلاوش دراویخته
تهش با تلاو ان در اویخته به بیتهای پیش بنگرید  -
و تلاو انچه تراوش  شود است چنانچه زاد - زای  انچه زایش شود است

ع م در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

درود بر عاشقان ادبیات غنی و زیبای فارسی 

همیشه شنیدن غزل ها با

صدای استاد شجریان درک بهتری از آن غزل به من می دهد .

درود بر روان پاک استاد سخن و استاد آواز ایران

طوقدار در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۰ - قصهٔ خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود و نظیر خود نداشت:

[In reply to مهدی ( ͡ʘ ͜ʖ ͡ʘ) کاظمی] با عرض سلام و درود فراوان حضور شما . در چند حاشیهٔ قبلی قدردانی از زحمات شما معمول و از خدمات بی بدیل شما اظهار سپاسگزاری گردید که امیدوارم مورد بازبینی محضر مبارکتان قرار گیرد . زنده و پاینده باشید.

طوقدار در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۰ - قصهٔ خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود و نظیر خود نداشت:

با عرض سلام و پوزش . این موضوع را یادآوری و خاطر نشان میدارم که هیچ قدرتی در هیچ اوصافی مثل و مانند اوصاف حضرت حق نمیشود. چون هرچه قدرت و قوت مالی جانی و معنوی هست اراده و مشیت ذات احدیت است.پس اگر تمام جن و انس از گذشته و حال و آینده جمع شوند دست به دست هم داده و از تمام امکانات موجود در عالم هستی کمک بگیرند نمی توانند تنها یک نشانه از خلقتهای حضرت باریتعالی را بیافرینند. با نهایت عذر خواهی از استاد بزرگوار . گستاخی حقیر را مورد بخشش قرار دهید.

طوقدار در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۵ - نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند «ما روی مبارک ترا به هنگام وعظ نمی‌بینیم» و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سؤال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح:

با درود به مدیران گنجور. و با ارادت و دعای خیر برای حاشیه پردازانی چون استاد مهدی کاظمی خصوصأ واساتید دیگر همچون آقایان منصور بنائی . نیما ساده دکتر صحافیان و سید محمدکاظم. که از اوقات گرانبهای خودشان برای بسیاری کور دست به عصا مانند حقیر مطالب جناب مولانا این بزرگ مرد کامل را با عباراتی شیرین و قابل درک برای ما مبتدیان تنظیم نموده و اینچنین توشهٔ جهان آتی خویش را تهیه مینمایند. برگ عیشی به گور خویش فرست. کس نیارد ز پس تو پیش فرست. آرزومندم با عمری طولانی .جسمی سالم و روانی شاد و نیرومند به این تلاش ثمر بخش و عبادت کم نظیر استمرار داشته باشید.

جواد راد در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

ضمن تشکر از همه ی اساتید

به نظر می رسد کلمه "فَرُخ" صحیح باشد که در عربی به معنای کوچک هر چیز اعم از گیاه، حیوان و انسان است.

۱
۱۴۲۳
۱۴۲۴
۱۴۲۵
۱۴۲۶
۱۴۲۷
۵۴۵۹