چو شب شد چو آهرمن کینهخواه
خروش جرس خاست از بارگاه
بران بارهٔ پهلوی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست
چو نوشاذر و بهمن و مهرنوش
برفتند یکسر پر از جنگ و جوش
ورا راهبر پیش جاماسپ بود
که دستور فرخنده گشتاسپ بود
ازان بارهٔ دژ چو بیرون شدند
سواران جنگی به هامون شدند
سپهبد سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
توی آفریننده و کامگار
فروزندهٔ جان اسفندیار
تو دانی که از خون فرشیدورد
دلم گشت پر درد و رخساره زرد
گر ایدونک پیروز گردم به جنگ
کنم روی گیتی بر ارجاسپ تنگ
بخواهیم ازو کین لهراسپ شاه
همان کین چندین سر بیگناه
برادر جهان بین من سی و هشت
که از خونشان لعل شد خاک دشت
پذیرفتم از داور دادگر
که کینه نگیرم ز بند پدر
به گیتی صد آتشکده نو کنم
جهان از ستمگاره بیخو کنم
نبیند کسی پای من بر بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط
به شاخی که کرگس برو نگذرد
بدو گور و نخچیر پی نسپرد
کنم چاه آب اندرو صدهزار
توانگر کنم مردم خیش کار
همه بیرهان را بدین آورم
سر جادوان بر زمین آورم
بگفت این و برگاشت اسپ نبرد
بیامد به نزدیک فرشیدورد
ورا از بر جامه بر خفته دید
تن خسته در جامه بنهفته دید
ز دیده ببارید چندان سرشک
که با درد او آشنا شد پزشک
بدو گفت کای شاه پرخاشجوی
ترا این گزند از که آمد به روی
کزو کین تو باز خواهم به جنگ
اگر شیر جنگیست او گر پلنگ
چنین داد پاسخ که ای پهلوان
ز گشتاسپم من خلیدهروان
چو پای ترا او نکردی به بند
ز ترکان بما نامدی این گزند
همان شاه لهراسپ با پیر سر
همه بلخ ازو گشت زیر و زبر
ز گفت گُرَزم آنچ بر ما رسید
ندیدست هرگز کسی نه شنید
بدرد من اکنون تو خرسند باش
به گیتی درخت برومند باش
که من رفتنیام به دیگر سرای
تو باید که باشی همیشه به جای
چو رفتم ز گیتی مرا یاددار
به بخشش روان مرا شاددار
تو پدرود باش ای جهان پهلوان
که جاوید بادی و روشنروان
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
شد آن نامور شاه فرشیدورد
بزد دست بر جامه اسفندیار
همه پرنیان بر تنش گشت خار
همی گفت کای پاک برتر خدای
به نیکی تو باشی مرا رهنمای
که پیش آورم کین فرشیدورد
برانگیزم از رود وز کوه گرد
بریزم ز تن خون ارجاسپ را
شکیبا کنم جان لهراسپ را
برادرش را مرده بر زین نهاد
دلی پر ز کینه لبی پر ز باد
ز هامون بیامد به کوه بلند
برادرش بسته بر اسپ سمند
همی گفت کاکنون چه سازم ترا
یکی دخمه چون برفرازم ترا
نه چیزست با من نه سیم و نه زر
نه خشت و نه آب و نه دیوارگر
به زیر درختی که بد سایهدار
نهادش بدان جایگه نامدار
برآهیخت خفتان جنگ از تنش
کفن کرد دستار و پیراهنش
وزانجا بیامد بدان جایگاه
کجا شاه گشتاسپ گم کرد راه
بسی مرد ز ایرانیان کشته دید
شده خاک و ریگ از جهان ناپدید
همی زار بگریست بر کشتگان
پر از درد دل شد ازان خستگان
به جایی کجا کرده بودند رزم
به چشم آمدش زرد روی گُرَزم
به نزدیک او اسپش افگنده بود
برو خاک چندی پراگنده بود
چنین گفت با کشته اسفندیار
که ای مرد نادان بد روزگار
نگه کن که دانای ایران چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
که دشمن که دانا بود به ز دوست
ابا دشمن و دوست دانش نکوست
براندیشد آنکس که دانا بود
به کاری که بر وی توانا بود
ز چیزی که افتد بران ناتوان
به جستنش رنجه ندارد روان
از ایران همی جای من خواستی
برافگندی اندر جهان کاستی
ببردی ازین پادشاهی فروغ
همی چاره جستی بگفت دروغ
بدین رزم خونی که شد ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته
وزان دشت گریان سراندر کشید
به انبوه گردان ترکان رسید
سپه دید بر هفت فرسنگ دشت
کزیشان همی آسمان تیره گشت
یکی کنده کرده به گرد اندرون
به پهنای پرتاب تیری فزون
ز کنده به صد چاره اندر گذشت
عنان را نهاده بران سوی دشت
طلایه ز ترکان چو هشتاد مرد
همی گشت بر گرد دشت نبرد
برآهیخت شمشیر و اندر نهاد
همی کرد از رزم گشتاسپ یاد
بیفگند زیشان فراوان به راه
وزان جایگه رفت نزدیک شاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شب به عنوان زمان آغاز جنگ و پیدایش آهرمن، دشمن کینهتوز، توصیف شده است. شخصیتهایی چون نوشاذر، بهمن و مهرنوش به نبرد میروند و سفیر جنگی به همراه فرماندهی گشتاسپ به میدان میآید. گشتاسپ دعا میکند و برای پیروزی در جنگ عزم خود را جزم میکند تا انتقام برادران و دیگر کشتهشدگان را بگیرد. او به فرشیدورد، پدرش، میرسد و متوجه میشود که او در حال غمخواری و بدرود است. فرشیدورد، از دانایی گشتاسپ و کینهای که در دلش وجود دارد صحبت میکند و او را به شکیبایی و نبرد برای آزادی و رهبر کردن ملت تشویق میکند. گشتاسپ در نهایت به سمت میدان جنگ میرود تا با دشمنانش روبهرو شود و به جنگ ادامه دهد.
هوش مصنوعی: وقتی شب فرارسید و مانند اهریمن کینهجو شد، صدای جرس از بارگاه بلند شد.
هوش مصنوعی: یکی از شخصیتها بر روی اسب نشسته و در دستش یک شمشیر هندی دارد.
هوش مصنوعی: پس از رفتن نوشاذر، بهمن و مهرنوش، همهچیز پر از جنگ و هیاهو شد.
هوش مصنوعی: او راهنمایی برای جاماسب بود که دستورهایی از گشتاسب را به او میرساند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه رزمندگان از دژ خارج شدند، به سوی دشت هامون رفتند.
هوش مصنوعی: سپهبد به آسمان نگاهی کرد و گفت: ای داور عادل و راستگو، به من کمک کن.
هوش مصنوعی: تو، خالق و موفق، زندگیبخش روح اسفندیار هستی.
هوش مصنوعی: خودت میدانی که درد دل من از خون فرشیدورد پر شده و چهرهام رنگ باخته است.
هوش مصنوعی: اگر در نبرد پیروز شوم، به جنگ ادامه میدهم و بر زمین بر سواران پیروز میزنم.
هوش مصنوعی: از او میخواهیم که انتقام شاه لهراسپ را بگیرد، همان انتقامی که از چندین بیگناه گرفته شده است.
هوش مصنوعی: برادر من، که در زندگیام بسیار بینا و آگاه است، به یاد سی و هشت نفر میافتد که با خونشان زمین دشت را سرخ و زینت کردند.
هوش مصنوعی: از قاضی عادل قبول کردم که از پدرم کینهای نداشته باشم.
هوش مصنوعی: من در جهان صد آتشکده جدید میسازم و آن را از ظلم و ستم راحت میکنم.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند پای من را بر زمین ببیند، مگر اینکه من در بیابان صدها جا برای خواب درست کنم.
هوش مصنوعی: درختی که کرگدنی به آن نزدیک نمیشود، جایگاه خوبی برای گور و بازی دیگر موجودات نیست.
هوش مصنوعی: اگر در چاه آب بکنم، میتوانم صدهزار آدم توانگر را به کار بگیرم و مردم را مشغول کار کنم.
هوش مصنوعی: من تمام کسانی را که بیراه و گمراه هستند به اینجا میآورم و آنان را به سرزمین جادوگران میبرم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس اسب جنگ را برگرداند و به سمت فرشیدورد آمد.
هوش مصنوعی: او جامهای بر تن خوابیده را دید که در آن بدن خستهای پنهان شده است.
هوش مصنوعی: چشمم آنقدر گریه کرد که پزشک هم از حال و روز درد من باخبر شد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پادشاه پرخاشگر، این آسیب و درد به چه کسی برمیگردد که بر تو وارد شده است؟
هوش مصنوعی: اگر کسی که تو از او ناراضی هستی، مانند شیر جنگی باشد، من نیز مقابل او به نبرد برخواهم خواست. در غیر این صورت، اگر او شجاع و قدرتمند نیست، مانند پلنگی کمجرات خواهد بود.
هوش مصنوعی: او به پهلوان گفت که من از نسل گشتاسپ هستم و دلی پاک و روشن دارم.
هوش مصنوعی: اگر پای تو را به بند نکشیدند و تو به ما آسیب زدی، از ترکان هیچ نامی نخواهی برد.
هوش مصنوعی: شاه لهراسپ با مشاورش در بلخ دست به کار شد و همه چیز را دگرگون کرد.
هوش مصنوعی: هرچه بر ما گذشته، نه کسی نظاره کرده و نه شنیده است.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، تو از درد من بیخبر و خوشحال باش، و در زندگی مانند درختی تنومند و سرپا باش.
هوش مصنوعی: من به سفری میروم به دنیای دیگر، پس باید همیشه در یادم باشی.
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیا میروم، به خاطر بسپار که با بخشش و محبت، روح مرا شاد کنی.
هوش مصنوعی: ای جهان پهلوان، خداحافظ که تو همواره زنده خواهی ماند و روحات روشنیبخش خواهد بود.
هوش مصنوعی: به او گفت و صورتش رنگ باخت، آن شاه معروف فرشیدورد.
هوش مصنوعی: کسی که به اسفندیار دست زد، باعث شد تا لباس پرنعمت او به خار تبدیل شود.
هوش مصنوعی: او میگفت: ای خداوند پاک و بالاتر از هر چیز، به وسیله نیکیهای تو، مرا راهنمایی کن.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که برای فرشیدورد، از رود و کوه کمک بگیرم و او را به حرکت وادار کنم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم خون ارجاسپ را بریزم، جان لهراسپ را آرام میکنم.
هوش مصنوعی: برادرش را بر روی زین اسب گذاشت، در حالی که دلش پر از کینه و لبش پر از گفتار پوچ و بیمحتوا بود.
هوش مصنوعی: برادرش از هامون به کوه بلند آمد و بر روی اسب سمند خود نشسته بود.
هوش مصنوعی: او میگوید: "اکنون باید چکار کنم؟ به تو یک مخفیگاه مثل دژی میدهم که بر فراز تو باشد."
هوش مصنوعی: هیچ چیزی با من نیست، نه پول نه طلا، نه آجر و نه آب، نه حتی دیوار.
هوش مصنوعی: در زیر درختی که سایهاش بد و ناپسند است، او را در جایی معروف قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: سلاح و زره جنگی او را برداشتند و او را در کفن پیچیدند و دستار و لباسش را بر تنش گذاشتند.
هوش مصنوعی: او از آنجا به جایی آمد که شاه گشتاسپ در آن گم شد و نتوانست راهش را پیدا کند.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان ایرانی در جنگها کشته شدند و اکنون تنها خاک و شن باقی مانده و از دنیا رفتهاند.
هوش مصنوعی: او با اندوه و غم بسیار بر کشته شدگان گریه میکرد و از درد و رنج آنها دلش پر شده بود.
هوش مصنوعی: در جایی که جنگ و نبردی برپا بود، چهره کسی که به آنجا نگاه میکرد، به رنگ زرد درآمده بود.
هوش مصنوعی: او نزدیک بود و اسبش بر روی زمین خاکی پراکنده بود.
هوش مصنوعی: او با کشته اسفندیار گفت; ای مرد نادان، زندگی سخت و تلخی را تجربه کردهای.
هوش مصنوعی: به دقت گوش کن که دانای ایران چه سخنی بیان کرد؛ در زمانی که رازهای پنهان را آشکار ساخت.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این معناست که کسی که به حقیقت و دانش دست یافته، بهتر است از دوستی که نادان است، بگریزد. در واقع، دانایی و آگاهی از دوستداشتن نادان برتر است، زیرا دانش و حکمت ارزشمندتری هستند.
هوش مصنوعی: کسی که دانا و باهوش است، باید به مسائلی فکر کند که در توان اوست و میتواند به آنها اقدام کند.
هوش مصنوعی: اگر چیزی بر کسی بیفتد و او ناتوان باشد، دیگر تلاش نمیکند که به دنبال آن بگردد.
هوش مصنوعی: اگر تو آرزوی من را از ایران داشتی، باید در جهان طوری عمل میکردی که نقصی نداشته باشی.
هوش مصنوعی: تو با نیرنگ و فریب، نور و قدرت این پادشاهی را از بین بردی و برای فرار از این وضعیت به دروغ و سخنهای بیاساس متوسل شدی.
هوش مصنوعی: در این جنگی که خونها به زمین ریخته شده است، تو باید به آن جهان وابسته باشی.
هوش مصنوعی: از آن دشت که پر از گریه بود، به سمت انبوهی از سواران ترک رسید.
هوش مصنوعی: سپه، نگاهی به دور و بر خود انداخت و دید که در فاصله هفت فرسنگی، دشتهایی وجود دارد که به خاطر آنها آسمان به رنگ تیره و تار درآمده است.
هوش مصنوعی: یک نفر گودالی عمیق و وسیع به اندازهی عرض پرتاب یک تیر در وسط زمین حفر کرده است.
هوش مصنوعی: از میان مشکلات و موانع با تلاش و تدبیر گذر کردم و رها کردن هدایت را به سمت دشت گذاشتم.
هوش مصنوعی: گروهی از ترکها به تعداد هشتاد نفر دور دشت نبرد را احاطه کرده بودند.
هوش مصنوعی: با بلند کردن شمشیر، به یاد گشتاسپ از نبرد آماده شد.
هوش مصنوعی: از آنها بسیار آزار و اذیت شد و به راهی رفت که به نزدیک شاه رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.