بیاور ساقی آن جام صفا را
دمی از ما رهایی بخش ما را
خدا را گر توانی کرد کاری
بکن کاری بکن کاری خدا را
چو چشم خویشتن سرمست
گردان دل و عقل و روان و دیدهها را
جهان پر قلب و پر قلاب کرده
بیا بر قلبها زن کیمیا را
توانی ساختن از ما شمایی
اگر میلی بود ما و شما را
گدا سلطان شود گر زان که روزی
نشاند بر سریر خود گدا را
نگار اول پر از نقش و نگار است
ببر نقش و نگار از دل نگارا
بیا از نقش گیتی پاک گردان
میان آینه گیتینما را
چو از نقش جهانش پاک کردی
به نقش روی خود رویش بیارا
برابر آسمان دل چو خورشید
ز کوکب پاک کن لوح سما را
بیا بر مغربی انداز تابی
به نام مهر گردان این سها را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به حق نالم ز هجر دوست زارا
سحرگاهان چو بر گلبن هَزارا
قضا گر داد من نستاند از تو
ز سوز دل بسوزانم قضا را
چو عارض برفروزی میبسوزد
[...]
خداوندا بگردانی بلا را
ز آفتها نگه داری تو ما را
سپاس و آفرین آن پادشا را
که گیتی را پدید آورد و ما را
سر و سرهنگْ میدان وفا را
سپهسالار و سر خیلْ انبیا را
نصیبی ده ز گنج خود گدا را
نوائی ده بلطفت بی نوارا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.