گنجور

 
وحشی بافقی

به زیرِ لب حدیثِ تلخ کـآن بیدادگر دارد

بود زهری که بهرِ کشتنِ ما در شکر دارد

بلای هجر و دردِ اشتیاقِ پیرِ کنعانی

کسی داند که چون یوسف عزیزی در سفر دارد

ندارد اشتیاقِ وصلِ شیرین کوهکن ورنه

به ضربِ تیشه صد چون بیستون از پیش بردارد

عتاب‌آلوده آمد باده در سر دست بر خنجر

کدامین بی‌گنه را می‌کشد دیگر چه سر دارد

کسی دارد خبر از اشک و آهِ گرمِ من وحشی

که آتش در دل و داغِ ندامت بر جگر دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عمعق بخاری

خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد

که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد

گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

دم عیسی‌ست، پنداری، که مرده زنده گرداند

[...]

امیر معزی

مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد

پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد

ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همی‌گیتی

که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد

بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد

[...]

سنایی

مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد

که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد

دو در دارد: حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر

یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد

چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بگشاید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

مرا گویند مولانا ترازویی‌ست کز عدلش

نه میل این یکی دارد نه قصد آن دگر دارد

درین شک نیست کو همچون ترازویی‌ست زین معنی

که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد

مجیرالدین بیلقانی

هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید

خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد

ز مرغی کو خورد آتش حسدها می‌برد مرغی

که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه