گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
زآمدن بس بینشانم وز شدن بس بیخبر
گوییا یکدم برآمد کامدم من یا شدم
میمپرس از من سخن زیرا که چون پروانهای
در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم
در ره عشقش چو دانش باید و بیدانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده میبایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینا و نابینا شدم
خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تا کجاست آنجا که من سرگشتهدل آنجا شدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تأثیر دل او بیدل و شیدا شدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شاعر در اینجا از احساس عاشقی و گمگشتگی بیپایانی سخن میگوید که در او احساسی همچون قطرهای که در دریا غرق شود بهوجود آورده است. همچون پروانهای که در نور یک شمع، رقصان و خوشحال خود را به آتش و خطر میزند و از جانبازی پروایی ندارد. او احساسات شگفت و عجیب خود را به این گونه شرح میدهد که با تمام وجود باید ببینی و همزمان نبینی یا هم دانا و هم نادان شوی. در بیت آخر شاعر در شرح سرگشتگی و شیدایی و عشق خود مانده و میگوید خاک بر سر من بادا و ننگ بر من باد اگر یک ذره از شرحش بدانم.
چنان در خود غرق شدم که گم گشتم؛ همچون قطرهای که در دریا گم و غرق شود.
پیش از این سایهای بود که بیارزش بر زمین افتاده بود بهمحض آنکه خورشید پیدا شد ناپدید شدم. (راست در اینجا قید است یعنی بهمحض آنکه، در همان آن)
از آمدن چیزی نمیدانم و از شدن هم بیخبر هستم گویی آمدن و رفتن من، یک نفس بیش نبود.
از من و از حال من چیزی مپرس زیرا همچون یک پروانه در نور و زیبایی یار خود جانسپار و بیپروا شدم.
در ره عشق او و برای رسیدن به او چونکه هم دانایی و هم نادانی لازم است پس من هم نادان و هم دانا شدم.
چون با تمام وجود باید ببینی و همزمان نبینی پس این چیز بسیار عجیب را بنگر که هم بینا و هم نابینا شدم.
خاک بر سر من بادا و ننگ بر من باد اگر یک ذره بدانم که کجا رفتم جایی که منِ عاشق رفتم.
وقتی که دل عطار را بیرون از هر دوجهان دیدم (دل او شیفته هیچکدام نشد) من از تاثیر دل او، عاشق و شیدا شدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
پیش چشمم شد روان گر تشنه دریا شدم
یافتم جویاتر از خود هر چه را جویا شدم
چون الف کز مد بسم الله بیرون شد نیافت
محو در نظاره ان قامت رعنا شدم
چون شرر بر نقد جان می لرزم از آهن دلان
[...]
بستهٔ خود بودم از فیض ریاضت وا شدم
برگداز خویش تا بستم کمر، دریا شدم
بستن لب، بال پرواز است مرغ ناله را
تا خموشی پیشه کردم، بیشتر رسوا شدم
گشته ام دیوانه تر تا سوختم داغ جنون
[...]
آرزویی در گره بستم دُرّی یکتا شدم
حسرتی از دیده بیرون ریختم دربا شدم
نسخهٔ آزادیام خجلت کش شیرازه بود
از تپیدنها ورق گرداندم و اجزا شدم
عیشم از آغاز عرض کلفت انجام دید
[...]
چون به فضل ایزد بی چون به حق بینا شدم
آگه از کنهِ رموزِ عَلَّمَ الأَسْما شدم
بر براق تن چو بر معراج جان کردم عروج
عارفِ اسرار سُبْحانَ الذی اَسْری شدم
جبرئیل نطق چون از عرشِ دل آورد وحی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.