چو رستم بدید آنک قارن چه کرد
چهگونه بود ساز ننگ و نبرد
به پیش پدر شد بپرسید از وی
که با من جهان پهلوانا بگوی
که افراسیاب آن بد اندیش مرد
کجا جای گیرد به روز نبرد
چه پوشد کجا برافرازد درفش
که پیداست تابان درفش بنفش
من امروز بند کمرگاه اوی
بگیرم کشانش بیارم بروی
بدو گفت زال ای پسر گوشدار
یک امروز با خویشتن هوشدار
که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
در آهنگ و در کینه اَبر بلاست
درفشش سیاهست و خفتان سیاه
ز آهنش ساعد ز آهن کلاه
همه روی آهن گرفته به زر
نشانی سیه بسته بر خود بر
ازو خویشتن را نگهدار سخت
که مردی دلیرست و پیروز بخت
بدو گفت رستم که ای پهلوان
تو از من مدار ایچ رنجه روان
جهان آفریننده یار منست
دل و تیغ و بازو حصار منست
برانگیخت آن رخش رویینه سم
برآمد خروشیدن گاو دم
چو افراسیابش به هامون بدید
شگفتید ازان کودک نارسید
ز ترکان بپرسید کین اژدها
بدین گونه از بند گشته رها
کدامست کین را ندانم به نام
یکی گفت کاین پور دستان سام
نبینی که با گرز سام آمدست
جوانست و جویای نام آمدست
به پیش سپاه آمد افراسیاب
چو کشتی که موجش برآرد ز آب
چو رستم ورا دید بفشارد ران
بگردن برآورد گرز گران
چو تنگ اندر آورد با او زمین
فرو کرد گرز گران را به زین
به بند کمرش اندر آورد چنگ
جدا کردش از پشت زین پلنگ
همی خواست بردنش پیش قباد
دهد روز جنگ نخستینش داد
ز هنگ سپهدار و چنگ سوار
نیامد دوال کمر پایدار
گسست و به خاک اندر آمد سرش
سواران گرفتند گرد اندرش
سپهبد چو از چنگ رستم بجست
بخائید رستم همی پشت دست
چرا گفت نگرفتمش زیرکش
همی بر کمر ساختم بند خوش
چو آوای زنگ آمد از پشت پیل
خروشیدن کوس بر چند میل
یکی مژده بردند نزدیک شاه
که رستم بدرید قلب سپاه
چنان تا بر شاه ترکان رسید
درفش سپهدار شد ناپدید
گرفتش کمربند و بفگند خوار
خروشی ز ترکان برآمد بزار
ز جای اندر آمد چو آتش قباد
بجنبید لشگر چو دریا ز باد
برآمد خروشیدن دار و کوب
درخشیدن خنجر و زخم چوب
بران ترگ زرین و زرین سپر
غمی شد سر از چاک چاک تبر
تو گفتی که ابری برآمد ز کنج
ز شنگرف نیرنگ زد بر ترنج
ز گرد سواران در آن پهن دشت
زمین شش شد و آسمان گشت هشت
هزار و صد و شصت گرد دلیر
به یک زخم شد کشته چون نره شیر
برفتند ترکان ز پیش مغان
کشیدند لشگر سوی دامغان
وزانجا به جیحون نهادند روی
خلیده دل و با غم و گفتوگوی
شکسته سلیح و گسسته کمر
نه بوق و نه کوس و نه پای و نه سر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: رستم از پدرش زال میپرسد که افراسیاب، دشمن شایستهای که در میدان نبرد چگونه عمل میکند و چه نسبتی با او دارد. زال به رستم هشدار میدهد که افراسیاب جنگجویی توانا و خطرناک است و باید با احتیاط عمل کند. رستم به میدان جنگ میرود و در آنجا به نبرد با افراسیاب میپردازد. نبرد سخت و پرهیجانی آغاز میشود و رستم با مهارت و قدرت خود افراسیاب را شکست میدهد. پس از شکست افراسیاب، ترکان فرار میکنند و زمین جنگ به آشوب و غم بدل میشود. رستم پیروز در این روز به قباد، پادشاه، خبر پیروزی را میدهد و غم ناشی از شکست ترکان را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: رستم وقتی دید قارن چه کار کرده و چگونه با ننگ و جنگ روبهرو شده است، به فکر فرو رفت.
هوش مصنوعی: به سمت پدر رفت و از او پرسید که آیا میتواند از جهان پهلوانان با من صحبت کند؟
هوش مصنوعی: کجاست جایگاه افراسیاب، آن مرد بداندیش، در روز جنگ؟
هوش مصنوعی: از کجا و چگونه میتواند پرچم را برافرازد که تابش و درخشش آن پرچم بنفش به وضوح پیداست؟
هوش مصنوعی: من امروز تصمیم دارم که او را بهسوی خود بکشانم و در کنار خود داشته باشم.
هوش مصنوعی: زال به پسرش گفت: فرزندم، مراقب باش و اکنون به خودت توجه کن.
هوش مصنوعی: آن دختر زیبا در نبرد همچون اژدهایی نیرومند است و در حرکت و احساس کینهاش، همچون ابر آسمانی که طوفان به پا میکند، خطرناک و مخرب است.
هوش مصنوعی: سپر او سیاه است و زرهاش هم سیاه، دستانش از آهن و کلاهی نیز به همین جنس دارد.
هوش مصنوعی: همه بر روی آهن، نشانی از زر دارند و سیاهی به خود بستهاند.
هوش مصنوعی: از خودت به خوبی مراقبت کن، زیرا فردی شجاع و خوشبخت وجود دارد.
هوش مصنوعی: رستم به پهلوان میگوید که از من هیچگونه زحمتی به خودت نده و رنجی نکش.
هوش مصنوعی: جهان به عنوان خالق، دوست من است و دل، شمشیر و بازوی من، محافظ من هستند.
هوش مصنوعی: آن اسب زیبا و باوقار، به طور ناگهانی سوار را بیدار کرد و صدای بلندی از گاوها به گوش رسید.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب به هامون رسید، از دیدن آن کودک نارسیده تعجب کرد.
هوش مصنوعی: از ترکان بپرسید که این اژدها چطور به این شکل از بند رسته و آزاد شده است.
هوش مصنوعی: کدام کسی را نمیشناسم که به نام او بگویم این فرزند دستان سام است؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جوانی پرانرژي و جویای نام و افتخار به میدان آمده و با قدرت و شجاعت، به دنبال تثبیت خود و کسب شهرت است.
هوش مصنوعی: افراسیاب به میدان جنگ آمد مانند کشتیای که از آب بیرون میآید و در میان امواج قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی رستم او را دید، پاهایش را به هم فشرد و با قدرت گرزی سنگین را به بالا برد.
هوش مصنوعی: زمانی که زمین به سختی بر او فشار آورد، گرز سنگین را به زین انداخت.
هوش مصنوعی: دستش را به دور کمر او حلقه کرد و او را از پشت پلنگ جدا کرد.
هوش مصنوعی: او میخواست که او را به نزد قباد ببرد و در روز نخستین نبرد، او را تسلیم کند.
هوش مصنوعی: زمانی که سپهسالار و نوازنده چنگ به میدان نیامد، نشانی از پیروزی و برقرار بودن استقامت و شجاعت در میان نبرد دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: سَرِ سواران شکست و به زمین افتاد و گرداگرد او را سواران گرفتند.
هوش مصنوعی: زمانی که سپهبد از دست رستم فرار کرد، رستم نیز به دنبال او پشت دست خود را به دندان گرفت، یعنی در حالت خشم و نگرانی قرار گرفت.
هوش مصنوعی: چرا میگویی که او را نیافتم؟ من او را در آغوش گرفتم و دور کمرش بند خوشی بستم.
هوش مصنوعی: صدای زنگی از دور به گوش میرسد، همچون صدای طبل که در فاصلههای زیادی نواخته میشود.
هوش مصنوعی: خبر خوشی به نزد شاه آوردند که رستم قلب سپاه را در هم شکسته است.
هوش مصنوعی: وقتی به شاه ترکان رسید، پرچم فرمانده ناپدید شد.
هوش مصنوعی: او کمربندش را محکم کرد و با قدرتی که از ترکان برمیخاست، فریادی زد.
هوش مصنوعی: قابوس با شور و شوق از جای خود برخواست و لشکرش همچون دریا که در اثر وزش باد به حرکت درمیآید، به جنب و جوش درآمد.
هوش مصنوعی: در اینجا از صدا و صلابت آتش و درخشش خنجر صحبت میشود و همچنین به تأثیر و درد ناشی از ضربات چوب اشاره دارد. این توصیف میتواند به نوعی اشاره به شدت و هیجان یک نبرد یا درگیری باشد.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به فردی است که با وجود داشتن زره و سپر قیمتی، به خاطر غم و اندوهی که در دل دارد، در حال آسیب و شکست است. در واقع، وجود وسایل و نعمتها نتوانسته از ناراحتی او جلوگیری کند و نشاندهندهی تضاد بین ظاهر و باطن است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که ابری از گوشهای برخاست و با رنگ سرخ، بر میوهی ترنج سایه انداخت.
هوش مصنوعی: از دور سواران در آن دشت وسیع، زمین به شکل ششضلعی و آسمان به شکل هشتضلعی درآمد.
هوش مصنوعی: هزار و ششصد دلاور به خاطر یک زخم مانند شیر نر کشته شد.
هوش مصنوعی: ترکان از جلوی مغان رفتند و لشکرشان را به سمت دامغان حرکت دادند.
هوش مصنوعی: از آنجا به جیحون روی دل شکسته و غمگین خود را نهادند و از دل درد و گفتگو کردند.
هوش مصنوعی: در این جمله به وضعیت ناگواری اشاره شده است که در آن هیچ نشانهای از نشاط و زندگی وجود ندارد. نه صدای جشن و سروری به گوش میرسد و نه نشانهای از قدرت و استحکام دیده میشود. به طور کلی، وضعیت به شدت نامطلوب و نابسامانی را توصیف میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.