گنجور

حاشیه‌ها

اشکان مشاهیری در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۱۵ در پاسخ به محسن دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

مثل محمد حسینی سخن گفتی

اشکان مشاهیری در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۰۹ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

خیلی زیبا و قشنگ تشریح کردید

رضا س در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵:

در بیت:

برو ای طایر میمون همایون آثار

پیش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان

مصرع اول توصیف پرنده‌ی افسانه‌ای هما است که در ادبیات فارسی همیشه با سعادت عجین شده. حافظ در غزل دیگه‌ای میگه:

دولت از مرغ همایون طلب و سایه‌ی او

زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود

پیک خبرگیر به پرنده‌ی افسانه‌ای هما تشبیه شده پس حتما نتیجه به سعادت و خوشبختی ختم خواهد شد. تعداد پرندگان و حیواناتی که در این بیت اسم آورده شدند هم جالبه: 

طایر(پرنده)، میمون، همایون(در اینجا پرنده‌ی افسانه‌ای هما)، عنقا(سیمرغ)، زاغ و زغن(نوعی پرنده‌ی شکاری) همه در یک بیت جمع شده‌ند

احمـــدترکمانی در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲:

چون تافت بر دل من پرتو جمال حبیب

بدیده دیده جان حسن بر کمال حبیب

 

کوروش در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۵۶:

این شعر از ابوسعید نیست

کوروش در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۵۳:

بیت دوم فوق العاده بود

واااوو

کوروش در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۱۸:

بیت اول وزنش درست نیست

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۲ در پاسخ به مصطفی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵:

درود بر شما

البته بنده ندانستم چه شباهتی بین این دو غزل وجود دارد جز این که هر دو غزل هستند و با حروف فارسی نوشته اند

 

حداقل بهتر بود می فرمودید این شعر وحشی بافقی شبیه شعر خداوندِ سخن است چون سعدی در قرن هفتم و وحشی در قرن دهم می زیسته اند

شاد زی

مریم السادات لطیفی در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۱۲:

ابوسعید از بزرگان صوفیه و شافعی مذهب بوده و بنابراین این رباعی سروده ایشان نمی تواند باشد.

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:

درود ...

طریقت حافظ صوفیگرانه نبوده چون صوفیان این عصر و آن زمان ... 

او به دنبال خانقاه نبوده ...

او در حیرانی بوده و پس از عمری از حیرانی در آمد و گفت 

رطل گرانم ده ای پیر خرابات 

شادی شیخی که خانقاه ندارد 

...

او از طریقت و راه خود هیچ نگفت و کس نداند و گر داند یقین ندارد و تنها همه ما حدسی خواهیم زد و گذشت ... 

اگر خوب غرق اشعار ایشان شویم سخنان مرداد عزیز را در میابیم ... 

 

همیرضا در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷ - نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود:

همنشین بین و دل و جان و شناخت ...

بازگشت به پیشنهاد دو حاشیه‌گذار گرامی (علیرضا و فریدون)، در تصویر نسخهٔ قونیه (قابل مشاهده پایین متن شعر) زیر کلمهٔ «همنشین» کلمهٔ «همتش» هم نوشته شده است. به نظر شخصی من (که سواد نسخه‌خوانی ندارم و ممکن است پیش‌فرض اشتباهی داشته باشم) از آنجا که تلاش نشده کلمهٔ «همنشین» مخدوش شود می‌تواند این تصحیح یک اشتباه نباشد و نسخهٔ بدلی باشد که سراینده آن را هم می‌پسندیده و درست می‌دانسته و نسخه‌نویس عمداً هر دو ضبط را آورده باشد. هر دو از لحاظ وزنی درستند و از لحاظ معنایی نیز به نظر قابل پذیرش می‌رسند.

مرداد در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:

جالب است، دوستان عزیز و منورالفکر ما همه چیز را بهم ربط می‌دهند، از شیعه یا سنی بودن حافظ گرفته تا هرچیزی، اما کمتر کسی اشاره کرده، صوفی چیست و در زمان حافظ و پس از حمله مغول صوفیگری چقدر در ایران رواج داشته.

حافظ در دیوان خود بارها و بارها صوفیان را به باد انتقاد گرفته.

دوستانی که مایل هستند می‌توانند کتاب صوفیگری زنده یاد کسروی رو مطالعه کنند.

حافظ از سرسخت ترین مخالفان صوفیان بوده. عده‌ای نمیدانم با چه سواد تاریخی بحث های متفرقه را پیش می‌کشند و صرفا انتقاد حافظ را میخواهند به مسلمانان ریاکار محدود کنند نه کلیت صوفیان.

صوفیگری فقط محدود به اسلام نیست و ریشه اش هم در اسلام نیست، ما در هند صوفی داریم (هندو و بودایی)، در ترکیه صوفی سنی مذهب داریم (به گفته خود متصل به ابوبکر) در ایران صوفی شیعه داریم (به گفته خود متصل به علی بن ابی طالب) و... . در زمان حافظ صوفیان و خانقاه هایشان رونق بسیار داشته. ما نه به کسی بی احترامی می‌کنیم نه عقاید کسی را زیر سوال می‌بریم. انسان آزاد است هر مسلک و مذهبی داشته باشد ولی به زور حرف دهان شاعر نگذارد.

درست یا غلط جناب حافظ مخالف صوفیان بوده اند مانند خیلی عزیزان دیگر.

لزوما شاعر نباید با عقاید فانتزی یا مذهبی ما موافق باشد و اگر نباشد این مطلب را بکشیم وسط که تفسیر شعر میتواند فلان باشد یا این شعر در نسخه فلانی موجود نیست و... ، همه این ها درست ولی گاهی شاعر به دور از پیچیدگی شعر سروده ما اگر مخالف هستیم دلیل نمی‌شود بدون شناخت تاریخی آن عصر و خواندن مابقی اشعار شاعر، گفته شاعر را به مراد خود تغییر دهیم.

ادم میتواند هم از شعر مولوی لذت ببرد هم حافظ و سعدی.

اما اگر بخواهیم بگوییم این‌ها با یکدیگر هم عقیده اند و فقط بیانشان متفاوت است. صد در صد پرت گفته ایم و سر خود را گول مالیده ایم. 

ما این همه شاعر صوفی داریم، از مولوی تا عراقی، عطار، جامی و... چه اصراری دارند دوستان به تن حافظ هم خرقه صوفیان را بپوشانند؟

اگر انسان ذهن باز داشته باشد میتواند از اشعار همه‌ی این ها بدون تلاش برای هماهنگ کردن طرز فکر و مذهب شاعر با خود لذت ببرد.

برهان در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۳:

یا غُرابَ البَینِ یا لَیتَ بَینی و بَیْنَکَ بُعدَ المَشرِقَینِ

ای کلاغ! کاش فاصله جدایی من و تو فاصله میان مغرب و مشرق بود

برهان در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۲:

و اِن سَلِمَ الإنسانُ مِن سوءِ نَفسِهِ

فَمِن سوءَ ظَنِّ المُدَّعی لَیسَ یَسلَمُ


اگر آدمی از بدی نفس خویش به سلامت ماند از بد گمانی مدعی به سلامت نمی ماند .

برهان در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰:

فَقَدتُ زَمانَ الوَصلِ و المَرءُ جاهِلٌ

بِقَدرِ لَذیذِ العَیشِ قَبلَ المَصائِبِ


روزهای پیوستگی و دیدار را از دست دادم ؛ آری انسان پیش از مصیبت ها قدر ایام خوش زندگی را نمی داند .

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۱ در پاسخ به احسان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲:

آفرین ...

درست گفتید 

درود ...❤️

آرمان آریانا در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۰۶ در پاسخ به م. طاهر دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید:

اونچه فرمودید منو یاد یه خاطره ای انداخت

یه روز مهمون داشتیم و تابستون بود توی حیاط نشسته بودیم وقتی یکی از مهمونها که غریب تر بود و رودروایسی دار بود رفت یکی از اقوام نزدیکموم با دو رفت دسشویی و وقتی اومد گفت تمام مدتی که اون مهمون رودروایسی دار اینجا بود میخواستم برم دسشویی اما چون مهمونه میدید کجا رفتم خجالت میکشیدم

ببینید مولانا که از بیان واقعیات بدن انسان ابا نداشته سخیف و فرومایه نبوده بلکه پست و فرومایه نسل ما هست که سعی میکنه بدیهیاتی که همه دارن رو پنهان کنه و در سایه ی تاریک خودش قرار بده

وگرنه همه اون اجزای تناسلی رو دارن همه دسشویی میرن و همه نسبت به اعضای تناسلی حس دارن, همه س ک س میکنن و انواع گرایشات متعارف ‌و نامتعارف جنسی وجود داره

امیال خشم، حسد، شهوت، تجاوز و غیره در همه وجود داره

 

انسان معاصر تصور میکنه با پنهان کردن چنین واقعیاتی از خودش به انسانی برتر تبدیل شده

در حالی که نمیفهمه با نقابی ساختگی که درست کرده تبدیل به پست ترین انسانی شده که تاکنون در زمین زیسته

یگلن در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۶ - پیش رفتن دقوقی رحمة الله علیه به امامت:

مصراع اینچ می‌گویم به قدر فهم تو ست نشان دهنده جایی ست که مولانا بوده و میزان آگاهی او، البته که در آن سطح از آگاهی گفتن چنین جمله‌ای تواضع و فروتنی گوینده را زیر سوال نمی‌برد چرا که او گوینده را یعنی خودش را خوب می‌شناسد. شما اگر همین داستان را بخوانید قدری از آن‌را می‌فهمید، بروید چند سال سیر و سلوک کنید برگردید و دوباره بخوانید قدری عمیق‌تر یا جوری دیگر آن‌را فهم می‌کنید، اگر هم فهم درست داشته باشید که کیمیایید و شاید نیازی به خواندن این شعرها نداشته باشید.

توضیح خلاصه ای درباره این بخش از شعر بدهم که: در جاهای زیادی به صورت تناوبی مولانا تاکید دارد که گوش خر بفروش و دیگر گوش خر یا ترک این دنیا کن یا هر جهتی دنیا رفت تو کجش را برو، اینجا هم اشاره به کلام پیامبر اسلام می‌کند که چشمها را یعنی حس‌های دنیوی را بپوشانید تا چیزهای جدید ببینید، مثلاً اگر تلویزیون‌تان سوخت عزا نگیرید برای تصادف ماشین‌تان دعوا نکنید اعصاب خودتان را درگیر این شکم و مال نکنید. بعد توضیح می‌دهد که بدن یعنی دنیای مادی پنج سوراخ دارد اشاره به حواس دیدن و شنیدن و غیره، باید مواظب سوراخهای این بدن باشید، هر چیزی نگویید هر چیزی نشنوید هر چیزی نی‌اندیشید. بعد می‌گوید حالا که تن را از این شنیده‌ها و گفته‌های دنیایی رها کردید مثل شکستن کوزه است و آب آن می‌ریزد، مثل داستان اعرابی که کوزه ای آب شور برای شاه برد و شاه آن کوزه را به دریا زد و آب کوزه با دریا یکی شد، باید چیزی جایگزین کنید وگرنه مثل هامون خالی می‌شوید و جایگزین باید از سرچشمه و دریای اصلی باشد و افسوس می‌خورد که جایش نیست توضیح دهد اما اشاره می‌کند که سرچشمه همان است که جانداران و دنیاها از آن می‌آید. برای درک بیشتر می‌توانید داستان طوطی و بازرگان را بخوانید،ک که در آن وقتی طوطی خودش را به مردن می‌زند یعنی وقتی جلوی زبان را گرفتید بعد طوطی دیگری آزاد متولد می‌شود. در آخر هم با توجه به ویژگی آن دریای اصلی یا سرچشمه نتیجه گیری می‌کند که اینها همه وهم است و متعلق به گذشته، گذشته ای وجود ندارد، آن جانداران و آن فهم‌ها و همه حرف‌هایی که زده شد چیزهایی است که در فکر ما است، چیزی که الان واقعیت دارد تو شنونده ای یا تو همراهی، همراه آن لحظه مولانا حسام الدین چلپی بوده پس او را در جا مثال می‌زند تا خود شما خواننده بفهمی در لحظه کجایی

Farhad در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۴۵ در پاسخ به جلال الدین دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان:

آفرررین و مرحبا 

، حرف دلمو زدی، پرواز رابخاطر بسپار

کوروش در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۳۵ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد:

سپاس ❤ لطف کردید 

۱
۱۳۵۳
۱۳۵۴
۱۳۵۵
۱۳۵۶
۱۳۵۷
۵۴۵۹