گنجور

 
نیر تبریزی

ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته‌ای

مگر اینگونه که ماتی توشه انداخته‌ای

ای همایون فرس پادشه سدره مقام

که چراگاه بهشت است ترا جای خرام

نه رکابی ز تو برجاست نه زین و نه لگام

مگر ای پیک سبک پا بسر شاه انام

چه بلا رفته که با خویش نپرداخته‌ای

تا صهیل تو همی آمدی ای پیک امید

بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید

که اینک آید ز پی پرسش ما شاه شهید

مگر این بار خداوند حرمرا چه رسید

کی (که ای) فرس شیهه زنان بر حرمش تاخته‌ ای

اگر آوردۀ ای هدهد فرخنده سیر

ز سلیمان و نگینش بر بلقیس خبر

ز چه آلوده بخون تاج تو خاکم بر سر

راست گو تخت سلیمان شده بر باد مگر

تو ز بهر خبر از تیر پری ساخته‌ای

آنشهی را که بامرش فکند سایه سحاب

خواهد آرد آب ، شود خاک در عالم نایاب!

طعنه بر لجۀ تیار زند موج سراب

دیدۀ کشته مگر تشنه لبش بر لب آب

که چنین ناله به عیوق برافراخته‌ای

تو که غلطان ز سر زین نگونش دیدی

در میان سپه دشمن دونش دیدی

ایفرس راست بمن گوی که چونش دیدی

تو بچشمان خود آغشته بخونش دیدی

یا قتیل دگری بود تو نشناخته‌ای

بوی خون آید از این کاکل و یال و تن تو

شد مگر کشتهٔ روبه ، شه شیر اوژن تو

دل افسردۀ من آب شد از دیدن تو

فاش گو برق که آتش زده بر خرمن تو

که چنین غلغله در بحر و بر انداخته‌ای