گنجور

 
فرخی یزدی

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

 
 
 
شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش سیاوش علی شاه پور
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشکالات خوانش

# واژهٔ «جور»، «هجر» خوانده شده است.

شمارهٔ ۱۴۰ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

نامه مردم چشمم ز گنه شسته نشد

گرچه از گریه دو صد بار پر آبش کردم

تا رهد زآتش فردای قیامت امروز

به نظر در رخ زشت تو عذابش کردم

میلی

شب به مستی گله چندان ز عتابش کردم

که بر افروخته از جام حجابش کردم

منفعل گشتم ازو، گرچه نمی‌گفت جواب

بس که از پرسش بسیار، غذابش کردم

از دلم رفت برون رشک سوال دگران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه