علی میراحمدی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:
نشانهای مادر بیابم همی
به دل نیز لختی بتابم همی
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
آیا سهراب دریافته بود که حریفش همان پدرش،رستم دستان است؟!
با نگاهی به این ابیات میفهمیم که او هم از نشانیها و هم از گواهی دل خویش به این موضوع پی برده بود.
در این قضیه سهراب از رستم جلو تر است.شگفتا که رستم هیچ واکنش و احساسی نسبت به سهراب ندارد.
برای رستم ،سهراب دشمن است . شاید چنین نگاهی اساسا مانع نگرش درست و احساسی و پدرانه تهمتن شده است.
جالب است که چند صحنه پیش تر گرد آفرید به سهراب میگوید:
که ترکان ز ایران نیابند جفت
در مرام نامه ایرانیان ، تورانیان دشمن هستند و رستم سخت به این مرام نامه نانوشته پایبند است تا آنجا که خون پسرش را ناخواسته پای این موضوع میریزد.
اما سهراب جوان است،بسیار جوان و روزگار نادیده .
بدون شک او چیزهایی از کینه ایران و توران و علل و عوامل آن میداند .
اما او در سمنگان که گویا یک شهر مرزی است به دنیا آمده و نه کاملا تورانی است و در خدمت افراسیاب و نه مهر تمام و کمالی به ایران و ایرانیان دارد.
مسئله مهم برای سهراب اینست که با وجود او و پدرش چرا کسان دیگری باید حکومت کنند؟!
سهراب نه کاووس را قبول دارد و نه افراسیاب را.
او آمده است که رستم را بیابد و به همراه او ابتدا کاووس و سپس افراسیاب را سرنگون کند :
برانگیزم از گاه کاووس را
از ایران ببرم پی طوس را
به رستم دهم تخت و گرز و کلاه
نشانمش بر گاه کاووس شاه
از ایران به توران شوم جنگجوی
ابا شاه روی اندر آرم بروی
بگیرم سر تخت افراسیاب
سر نیزه بگذارم از آفتاب
او نمیداند که اگر دودمان رستم میخواستند براحتی تخت پادشاهی ایران را صاحب میشدند و نیازی هم به کمک سهراب نبود.
سهراب نمیداند که یکبار در زمان نوذر پادشاهی ایران به سام پیشنهاد شده بود:
چه باشد اگر سام یل پهلوان
نشیند برین تخت روشن روان
و او چنین پاسخ داده تا وفاداری خود را به نوذر و پادشاهی ایران ثابت کند:
بدیشان چنین گفت سام سوار
که این کی پسندد ز من کردگار
که چون نوذری از نژاد کیان
به تخت کیی بر کمر بر میان
به شاهی مرا تاج باید بسود
محالست و این کس نیارد شنود
سهراب تا جایی جنگاوری و دلیری فراوانی از خویش نشان میدهد و تصور میکند همه چیز را با زور بازو میتوان به دست آورد.
اما در لحظه مرگ و زمانی که متوجه بسیاری از حقایق شده است درمیابد که با همه زور و بازو و جوانی اسیر دست گوژپشت روزگار شده است .
چقدر فردوسی درینجا واژه گوژپشت را بجا و صحیح به عنوان دست روزگار و چرخ فلک استفاده کرده است.
تو زین بیگناهی که این گوژپشت
مرا برکشید و به زودی بکشت
آری....سهراب با همه زور و جوانی و مردانگی حریف گوژپشت روزگار نمیشود.
دکتر حافظ رهنورد در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
نکتهی نهفتهای که در این غزل زیبا وجود دارد، همانا حساسیت هنرمند بهعنوان رسول انسانیت و اخلاق در جامعه است. حافظ بیهمتا با سوالی کردن ابیات، مردم را به از بین رفتن قوام دهندههای جامعه که انسانیت و اخلاق است، حساس میکند و این همان رازیست که این غزل را طی صدها سال زنده و پویا نگاه داشته است.
HRezaa در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:
درود بر روان استاد
خوانش این کتاب برای من سختتر از کتاب خسرو و شیرین بود
و احتمال میدم منظور استاد هم در این چند بیت این است که خواندن اشعار این کتاب نیاز به آهنگ خاصی دارد
HRezaa در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:
عجب شعری.....
روانت شاد استاد سخن
HRezaa در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۶ - ختم کتاب به نام شروانشاه:
لذت بسیار بردم از سرودههایت
خدایت بیامرزاد استاد سخن
چون عاشق را کسی بکاود
معشوقه ازو برون تراود
...صالحی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:
اشعار حضرت حافظ دارای لایه و سطوح متفاوت
از نقد اجتماعی، اخلاقی و فلسفی تا عاشقانه، طنز و طعنه، زیباشناختی و عرفانی است و اما..... بضاعت اندک من در تعبیری با چاشنی عرفان :1.اگر معشوق ازلی چنین فاش و صاف و بی پرده و زیبا تجلی نماید
لذتی مدام و شوری بی انقطاع نصیب عاشق می گردد ...2 وای از معشوقی که اینگونه فصیح از رنگ و بو و جذابیت خود نشانه در مسیر به جا میگذارد و دلبری میکند
و چه بسا عقل ها که شکار او شوند و به دام عشق او در افتند...
3.و خوشا به حال و بختِ آن عاشقی که به اعلی ترین شکل ممکن از این تجلی ها بهره ببرد
و آنقدر مست از جلوه معشوق شود که سر یا دستار
سرش را باز نشناسد و برایش فرقی نداشته باشد
ودر راه معشوق جانفشانی نماید4.عابد و زاهدی که عادت به عبادتی خشک داردو اهل اشارت و شهود نیست و لذت مشاهده و معاشقه را نچشیده و لذا منکر ان معانی است
اگر مورد تابش حتی بشارتی سربسته و غیر مستقیم قرار گیرد چه بسا که او نیز درک کند موضوع چیست!
و از دایره خامی و خشکی درآمده به فهم معنی عشق و پختگی ناعل میگردد5. قطعا معاشقه وعبادت در خلوت و تاریکی شب
بدور از نگاه ها ی بقیه ، خالصانه و چاره ساز است
چه بسا در روز که هنگامه تلاش و کسب کار است
خلوت و عبادت در پیش چشم مردمان
از اخلاص عبادت می کاهد و زنگارِ ریا یا غرور
بر دل می گستراند6.(بیت ششم هم پیرو بیت قبلی است)
نیایش و خلوت با معشوق زمانِ موثرِ خودش را دارد تاریکی شب مناسب است که موجب فروغ دل میشود
نه در روشنایی روز و جلوی چشم خلق الله ..
که خطر ابتلا به ریا و غرور و در نتیجه زنگار و
تا ریکی قلب را دارد...!7.«در مسیر معشوق ازلی و آزادی از بندها ...
با آدمهای خشک و ریاکار همراه نشو؛ چون نه تنها همراهی نمیکنند، بلکه بعد از چشیدن هم، حقیقت را انکار کرده و به تو آسیب میزنند.»
8.کُلَه گوشه_ در آن زمان نوعی کلاه اشرافی بوده که در گوشهاش جواهری میگذاشتن
سر از کُلَه گوشه خورشید برآوردن» یعنی به اوج عزت، شکوه و مقام رسیدن ...«ماه تمام» هم یعنی معشوق بینقص، کامل و زیبا ...
حالا معنی و تعبیر بیت:
ای حافظ! اگر بخت و اقبال، قرعه را به نام تو بزند و وصال آن ماهِ تمام (معشوق کامل) نصیبت شود، آنگاه چنان سربلند میشوی که حتی خورشید هم زیر شکوه تو خواهد بود....
سوره صادقی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۰ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار اول:
سنجابی: به رنگ سنجاب. منظور زمان سرخی طلوع آفتاب است.
کتایون کانونی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۷ در پاسخ به احمد رضا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه به استدعاء حاجت آفرید؛ خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد؛ کی «امن یجیب المضطر اذا دعاه»؛ اضطرار، گواه استحقاق است:
بعد از ۱۱ سال از متنی که شما نوشتید از پا افتاده ایم و هنوز دستگیری مان نکرده قربان کرمش
کتایون کانونی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه به استدعاء حاجت آفرید؛ خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد؛ کی «امن یجیب المضطر اذا دعاه»؛ اضطرار، گواه استحقاق است:
این شعر اگر فقط به خود شناسی ربط داشته باشه و اینکه ما باید دنبال جواب نباشیم و دنبال سوال کردن باشیم تا جوابهای اینکه که هستیم و چه هستیم به پاسخ میرسیم درسته ولی اگر منظور این باشی که هر جا فقر زیاد باشه دارایی به اون سمت میره یا کشتی باید باشه تا اب به اون سو بره یا گیاه اب رو بطرف خودش میکشه درست نیست پس چرا اینهمه گرسنه در جهان وجود داره که از گرسنگی میمیرند و خیلی هاشون بچه اند
مریم شهروئی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۶ در پاسخ به محمد دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۷۸:
این زیباتره،من اینو برداشتم
میلاد جمیلی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۹:
.
گرچه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم
تا بر این نطع ز فرزین تو فرزانه شویم.
آنچه درباره این بیت میاندیشم: اگر چه شاه هستیم و میتوانیم هر طرف که بخواهیم برویم، اما همانند رخ (مهره شطرنج که برخی او را قلعه مینامند) راست میرویم.
اما چرا راست میرویم؟ مقصود چیست؟
چون بر این صفحه روزگار (صفحه شطرنج) به وسیله مهره وزیر تو (فرزین) به فرزانگی برسیم...
یعنی من وقتی دربند عشق تو هستم، خودم با پای خودم به شکارگاه تو میام... و این برای من فرزانگی است.
اما فرزانگی به چه معناست... «فرزانگی» واژهای پهلوی است که از فرزان گرفته شده. فر به معنی بیشتر است و زان همان دان است که به معنی دانایی است. یعنی آنکه فراتر میداند.
برای همینم در زبان فارسی به معنی خردورز و حکیم معنی میشود. در واقع به معنی «آنکه بیش از دیگران میداند» باید آن را معنی کنیم. اما نه هر نوع دانستنی! بلکه دانستنی که از روی فضیلت، پاکی و خرد است. همانطور که فرزانه یعنی آنکه دارنده فره ایزدی است و از آن روی ز دیگران بیشتر میداند.
برای جستجوی بیشتر مراجعه شود به:
- فرهنگ واژههای اوستا (چهار جلدی)– احسان بهرامی
- واژهنامه دهخدا
- نامه باستان، جلد اول، میرجلالالدین کزازی، ص ۲۸۲
بیقرار در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:
« چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم ، جان من و جان شما »گرچه بر تاراج غم رفته تمام زندگی
چشم امیدم بُود بر سیل و طوفان شماشمع ره کن پند پیران تا بیابی راه خویش
در جهان هرگز نباشد همچو پیران شماچشم یک دنیا به دستانت بود ای نازنین
بسته درد عالمی بر فرّ درمان شماواژه هایت دُر و مرجانست و حرفت همچو گنج
می برد عِرض از گهر ها ، دُر و مرجان شماگرچه دارید عقده ها از دهر دون در سینه ها
عقده باید تا گشاید زلف افشان شمااسب غیرت را بتازید از یمین و از یسار
تا بلرزد کاخ ظلمت زیر جولان شماآرزوهامان یکایک پرکشیدند از جفا
آرزو دارم ببینم روی خندان شمادر جهان دل خوش نکردم بر کسی یا چبزکی
دلخوشم اینک به عقل و فکر و اذهان شمامی رسد روزی که عالم بنگرد اعجازتان
از خراسان و سپاهان تا به کرمان شمامی رود فصل خزان از کوچه هایی غم زده
می نشیند دل به بزمی در بهاران شماهر که در چاهی فتد او خود عزیز مردم است
ای فدای شب اسیران ، ماه کنعان شمابیقرارم بگذرد ایام عمرم ، هیچ و پوچ
دل نبیند دلبری در دست و دامان شما#رضارضایی « بیقرار »
HRezaa در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۱ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۵ - گفتار اندر گزاردن شکر نعمتها:
درود بر شما همزبان گرامی
این کمترین، توان بیان ادله واضح ندارم، در حد دانش ناچیز و نامطمئن خودم صحبت میکنم. بنظرم برداشت ما از «سجده کردن» میتونه جواب سوالتون باشه، اگر سجده کردن رو فقط یک خم شدن و یک حرکت نمادین در نظر بگیریم که عملا هیچ نتیجهی خاصی نخواهد داشت...
ولی اگر منظور از سجده کردن رو «در خدمت بودن» و حتی «در اختیار بودن» بدانیم، میبینیم که همه مخلوقات در خدمت انسان هستند. درختی که هم میوه و هم چوبش در اختیار انسان است، آب، نور، حیوانات، پرندگان، و حشرات و... که همه در اکوسیستم وظیفهی مشخصی برای پایداری این جهان هستی دارند...
شاید من بد گفتم، و باید میگفتم `بخشی` از ملائک همینها هستند که ما درک میکنیم.
ولی به این اعتقاد دارم که تمام مخلوقات (چه با حواس ما درک شوند و چه نشوند) بجز انسان، همگی ملائک هستند.
عبارت [اشرف مخلوقات] در مورد انسان هم بنظرم گواه همین است.
انسان اشرف مخلوقات است، و بقیه مخلوقات چیستند؟!
بنظرم همانها هستند که در اختیار انسان هستند، و اینگونه «سجده کردن» ملائک و اشرف بودن انسان معنای واقعی و غیرنمادین دارد.
و مشابه همین موضوع در مورد پرستش خداوند توسط انسان است.
اگر ما پرستش خداوند را فقط در بجا آوردن چند رکعت نماز و گفتن اینکه {خداوند یکیست و اون بالابالاهاست} و تبعیت از برخی دستورات مذهبی بدانیم، باز هم بنظرم فقط نمادین بوده و اثری از معرفت در آن نیست. و تفاوت چندانی با بتپرستی ۳۰۰۰ سال پیش ندارد، تنها تفاوتش اینستکه آنها خدای خود(بت) را میدیدند، ولی ما خدای خود را نمیبینیم، و گفتهایم که ملیونها کیلومتر اون بالا بالاهاست و در رویت ما نیست. ولی انتظاراتمان از خدا کاملا شبیه همان بتپرستان است، خدایا کارمو راه بنداز، خدایا دخترم شوهر خوب گیرش بیاد، خدایا بارون بیاد کشاورزیم جواب بده، خدایا یه پولی برسون مشکلاتم حل بشه.....
ولی اگر یگانگی در کل هستی درک بشه، و درک بشه که تمام مخلوقات مظهری از خود خداوند هستند، و انسان (انسان کامل) مخلوقی است که دارای تمام قدرت خداوندیست (از روح خودم در او دمیدم). آنگاه انسان تنها در صورتی سجده به خداوند کرده، که خود را خالی از هرررر گونه منیت کرده باشد. خالی از هرگونه وابستگی، خالی از هرگونه خواستهای غیر از خواسته خداوند... و لا اله الا الله بیانگر همهی این موارد هست.
بدین معنی که نه امیدی به کسی غیر از تو، نه ترسی از کسی غیر از تو، نه وابستگی به کسی غیر از تو، نه دلخوشی به کسی غیر از تو خواهم داشت، نه حتی آرزو دارم خودم کسی باشم. و نه موجودی غیر از تو وجود دارد.....
ببخشید دوست گرامی، من در حد دانش ناچیز و نامطمئن خودم صحبت کردم، و هیچ دفاع دیگری درباره نظرم ندارم
روزگارتون به شادی و سربلندی
احمد خرمآبادیزاد در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶:
به نظر میرسد که مصرع نخست بیت شماره 4 به شکل زیر باشد:
«ای بسا جان گرامی که به عید رخ تو»
اما ویرایش و تغییر آن نیاز به دسترسی به اصل سندها دارد.
سید محمد سجادی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۵ - دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان:
ابیات 97، 125 و 116 کلمه "دیگر" در وزن نمیشینه و دگر وزن رو در میاره ولی با مراجعه به نسخه چاپی همون دیگر نوشته بود به همین خاطر از قسمت ویرایش اصلاح نکردم. اگه صلاح میدونید اصلاحش کنید.
احمد کیایی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۵ در پاسخ به سید عباس جلادتی دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
اگر دقت و تمرکز بفرمائید میتوانید وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلن» را بیابید.
زهیر در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:
«همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر» یعنی به می و محبوب بسنده میکنم و با داشتنش نیاز به همراهیِ هیچ بزرگ و کوچکی ندارم. (صحبت یعنی همراهی)
در طول تاریخ چه کسی بوده که خیلی جدّی بگه حاضرم حبس شم و هیچ کسیُ نبینم و با جام شراب و یک محبوب ۱۴ ساله در خلوَتم بمونم؟؟؟!!!!
بزرگی فرمود منظور حضرت حافظ از «محبوب چارده ساله» بیشک حضرت مهدی عجّل اللّٰه فرجه هست چون چارده ینی ۴ تا ۱۰ تا (۴ ضربدر ۱۰) که میشه ۴۰✔️ و ظاهر جسمانی و چهرۀ حضرت ولی عصر عجّل اللّٰه فرجه طبق حدیث حدودا ۴۰ ساله به نظر میاد.
و واقعا هم همراهیِ قطبِ عالَمِ امکان که حضرت ولی عصر هستند، انسانُ به معنیِ واقعیِ کلمه از هرکس دیگهای بینیاز میکنه.
و این بزرگ که این بیتُ اینطور تشریح فرموده بودند، مرحوم شیخ حسنعلی نجابت قدّس سرّه بودند که خودشون راهیافته و انسان کاملی بودند و چنین افرادی شأنیت تفسیر شعر حضرت حافظُ دارند و نه کسایی که دانششونُ از کتاب و درس خوندن به دست آوردن .....
قدر مجموعۀ گل مرغ سحر داند و بس
نه هر آن کو ورقی خواند، معانی دانست ✔️
همایون در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۱:
این قافیه میکند دیوانه یک تابش شمع و صد پروانه گیسوی دراز و کار شانه کو آنکه زند تورا دهانه یا آنکه کشاندت به لانه
نشان میدهد که جلالدین همیشه شاعر پیشه بوده و علاقه مفرطی به آن داشته است
کوروش در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۷ - حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید وعدهٔ معشوق بدان وثاقی کی اشارت کرده بود و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته یافت جیبش پر جوز کرد و او را خفته گذاشت و بازگشت:
گرچه این مستی چو باز اشهبست
برتر از وی در زمین قدس هست
یعنی چه .؟
HRezaa در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۷ در پاسخ به مرضیه پیله فروشان قزوینی دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳ - معراج پیغمبر اکرم: