گنجور

حاشیه‌ها

رضا از کرمان در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵:

واعظ ما نه ز خود این همه ...

 سلام  

مصرع دوم اشکال وزنی دارد

 

 

دکتر حافظ رهنورد در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:

دوستان پرسش دارم

انسان سربه‌راه می‌شود یاسربه‌بحر؟

به‌نظر می‌رسد انسان وقتی سرسپرده می‌شود، سربه‌راهِ آن سرسپردگی گذاشته است.

برخی از دوستان هم اینطور اندیشیده‌اند که کناره در مصرع اول عطف به راه است. به‌نظر بنده کناره عطف به راه‌رونده است. یعنی راه عشق راهی‌ست که نمی‌توان از آن سرپیچاند.

به‌نظر دوستانی کناره را عطف بحر دانسته‌اند و این نمی‌تواند استدلال قوی‌ای باشد. 

احمد توفیقی در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵:

سلام ، بنظرم تفسیر هوش مصنوعی از مصرع « در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت » دقیق نیست.

شاعر میگوید جذبه عشق عنبرین( معطر) بود و همچون رسن یا رشته ای مرا بتدریج  بسوی خود کشید و مانند کسی که در چاه افتاده گرفتار عشق تو شدم.

علی مدیر در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۰۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۶ - در شکایت زمانه و مفاخرت خود:

میان گر و به فاصله بگذارید. عنصری گر به شعر...

سفید در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن:

 

کز شکستن روشنی خواهی شدن

 

 

سفید در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن:

 

آن‌که فرزندان خاص آدم‌اند

نفحهٔ انا ظلمنا می‌دمند

 

 

سفید در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن:

 

پس دو چشم روشن ای صاحب‌نظر

مر تو را صد مادرست و صد پدر

 

 

سفید در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن:

 

ور کسی بر وی کند مشکی نثار

هم ز خود داند نه از احسان یار

 

 

سفید در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن:

 

حیله‌های تیره اندر داوری

پیش بینایان چرا می‌آوری! 

 

 

هر چه در دل داری از مکر و رموز

پیش ما رسواست و پیدا چو روز

 

گر بپوشیمش ز بنده‌پروری

تو چرا بی‌رویی از حد می‌بری

 

 

عبدالرضا فارسی در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور سوم » پادشاهی شاپور سوم:

فروبرده چوب ستاره بکند بزد بر سر شهریار بلند

منظور این است که بادی شدید وزیدن گرفت و عمود خیمه (یا همان پشه بند یا همان دیرک چادر را )از جا کند و بر سر او خورد و سبب مرگ پادشاه گشت.

محمد رضا عابدینی در ‫۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰:

از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ وز ...

تست

خلیل شفیعی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

نگاه دوم به غزل ۲۳۳ حافظ: عناصر برجسته

عشق بی‌پایان و شوق وصال
◻️ یکی از عناصر اصلی این غزل، عشق بی‌پایان و فدای خود در مسیر رسیدن به معشوق است. در بیت‌های ابتدایی، شاعر از تلاش بی‌وقفه برای رسیدن به خواسته‌اش سخن می‌گوید و حتی از مرگ به عنوان نتیجه‌ عدم وصول به معشوق یاد می‌کند. این نشان‌دهنده‌ی دیوانگی و شوق شدید عاشق به وصال است.

حسرت و فراق
◻️ یکی دیگر از ویژگی‌های برجسته در این غزل، استفاده‌ی شاعر از حسرت و فراق است. شاعر در غم دوری معشوق دلی آکنده از آرزو و ناامیدی دارد و از اینکه هیچ‌گاه کامش از لبان معشوق شیرین نشده، رنج می‌برد. این حسرت در نهایت به مرگ و وداع با دنیا ختم می‌شود که در بسیاری از ابیات به وضوح آمده است.

نمادگرایی و استعاره‌ها
◻️ در این غزل، حافظ از نمادهای مختلف برای بیان مفاهیم عمیق خود استفاده می‌کند. آتش درون که از کفن برمی‌آید و دود آن، نمادی از عشق سوزان و دائمی است که حتی مرگ نمی‌تواند آن را خاموش کند. خَلق و حیرانی اشاره به تأثیر شگرف جمال معشوق دارند و در بیت‌های دیگر نیز از دهان معشوق و حسرت برای توصیف احساسات عاشقانه بهره برده شده است.

تضاد و تناقضات
◻️ یکی از ویژگی‌های برجسته در این غزل، تضادها و تناقضات در بیان احساسات عاشقانه است. در حالی که شاعر از فراق و دوری می‌نالد، در عین حال عشق را به عنوان عنصری زیبا و شگفت‌انگیز تصویر می‌کند که نه تنها با مرگ، بلکه با اندوه و حسرت نیز ادامه می‌یابد. همچنین حسرت لبان معشوق در حالی که جان از لبانش بهره‌ای نگرفته، خود نوعی تناقض در دنیای عاشقانه را به نمایش می‌گذارد.

پاسخ به توقعات و نام‌آوری
◻️ در بیت پایانی، حافظ به نوعی از خود یاد می‌کند و از اینکه نامش در میان عاشقان به نیکی برده می‌شود، به آرامش خاطر می‌رسد. این قسمت از غزل، علاوه بر اینکه نگاهی به آثار ادبی و جاودانگی شاعر دارد، نوعی خودآگاهی و اطمینان از تاثیرگذاری شعر بر مخاطبان نیز به شمار می‌آید.

نتیجه‌گیری
◻️ غزل ۲۳۳ حافظ با استفاده از نمادها، تضادها و تصویرسازی‌های پرشور، بیانگر عشق بی‌پایان و حسرت عاشقانه است. حافظ با زبان شاعرانه و استعاری، مفاهیم عمیق انسان‌شناسی و روحانیت را به تصویر کشیده و در عین حال جایگاه خود را در میان عاشقان و اهل شعر به تثبیت رسانده است.

خلیل شفیعی ( مدرس ادبیات فارسی)

 

پیوند به وبگاه بیرونی

 

خلیل شفیعی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۳۳

مقدمه: این غزل یکی از عاشقانه‌ترین و در عین حال پرشورترین سروده‌هاست که در آن، از عشق عمیق، سوز درونی و شوق بی‌پایان برای رسیدن به معشوق سخن گفته می‌شود. در این غزل، مفاهیمی چون طلب مستمر، فراق جانکاه، حسرت وصال و جایگاه عاشق در میان اهل عشق به زیبایی بیان شده است.

🔵 دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید | یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
🔸 تا زمانی که به خواسته‌ی خود نرسم، از تلاش و طلب دست برنمی‌دارم. یا جسمم به معشوق می‌رسد و وصال رخ می‌دهد، یا جانم از تن بیرون می‌آید و در مرگ، آرام می‌گیرم.

🔵 بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر | کز آتش درونم دود از کفن برآید
🔹 وقتی بمیرم، اگر قبرم را بشکافند، خواهند دید که آتش عشق هنوز در درونم شعله‌ور است و دود آن از کفنم بیرون می‌زند. حتی مرگ هم نمی‌تواند این سوز و گداز را خاموش کند.

🔵 بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران | بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
🔸 چهره‌ات را نشان بده تا همه حیران و شیفته شوند، لب بگشا تا چنان فریادی از مرد و زن بلند شود که گویی همه از هوش رفته‌اند. زیبایی تو چنان خیره‌کننده است که هر کس آن را ببیند، بی‌اختیار شگفت‌زده و مبهوت می‌شود.

🔵 جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش | نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
🔹 در حالی که جانم به لب رسیده و آخرین نفس‌ها را می‌کشم، حسرتی در دل دارم که هرگز از لبان معشوق کامی نگرفته‌ام. اگر چنین باشد، جانم با اندوهی عمیق از بدن بیرون خواهد رفت.

🔵 از حسرتِ دهانش آمد به تنگ جانم | خود کامِ تنگدستان کی زان دهن برآید
🔸 حسرت چشیدن طعم دهان معشوق، جانم را به تنگ آورده است. اما حقیقت این است که افراد نیازمند و بی‌بهره‌ای چون من، هرگز نصیبی از آن دهان نخواهند داشت.

🔵 گویند ذکرِ خیرش در خیلِ عشقبازان | هر جا که نامِ حافظ در انجمن برآید
🔹 هر جا که نام حافظ در جمع عاشقان برده شود، از به نیکی یاد می‌کنند و از شور و عشقش سخن می‌گویند. ( در میان عشاق، جایگاهی خاص پیدا کرده است.)

نتیجه‌گیری: این غزل تصویری از عشق آتشین و طلب بی‌پایان است. عشق، چیزی فراتر از یک احساس گذرا دانسته شده؛ عشقی که حتی پس از مرگ هم باقی می‌ماند. در این غزل، با زبانی شیوا و بیانی پرشور، از حسرت و سوز درونی سخن گفته شده و در نهایت، جایگاه عاشق در میان دیگر عشاق جاودانه شده است.

 

خلیل شفیعی ( مدرس ادبیات فارسی)

بهمن ماه ۱۴۰۳

پیوند به وبگاه بیرونی

 

عبدالرضا فارسی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۵:

سرش تیز شد موبدان را بخواند ...

ز مانی فراوان سخن ها براند منظور این که از مانی پیامبر سخن های زیادی بیان کرد 

امیرحسین فردی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:

فکر می‌کنم این شعر در وصف امیرالمومنین حیدر (ع) گفته شده.

نقله که امیرالمومنین خدمت‌کاری داشت که در روزگار تنگ‌دستی مولا، خواست به مرام خودش کمکی به روزگار حضرت  کرده باشه، پس تکه گلی یا سنگی رو با علم کیمیا به طلا تبدیل کرد و خدمت ایشون برد. حضرت تا دیدن با دست مبارکشون اشاره‌ای فرمودن و زمین اتاق باز شد و به خدمت‌کارشون اشاره کردن که بیا و ببین. او دید که تعداد زیادی از همون طلا در زیر خونه مدفونه، حضرت طلای خدمت‌کار رو هم همون جا گذاشتن و اشاره‌ی دیگری کردن و کف اتاق بسته شد. حافظ هم فرمود که:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی

باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ درنمی‌کشد

هر کس حکایتی به تَصوّر چرا کنند؟

چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند

و حافظ با اینکه خودش رنده، علاوه بر زاهد به خودش هم طعنه می‌زنه که عاقبت به خیری با یک چنین چیزهایی ممکن نیست و نباید درگیر پیچ و خم ظاهری زهد و رندی شد، بلکه باید به عنایت اعلی علیین چشم داشت که این همون عنایت اهل بیت و صدیقین و اولیای خداست. چنان که درجای دیگری باز حافظ فرموده:

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

و بیت ادامه‌ی شعرکه می‌گه در مزایده‌ی عشق، اهل نظر با آشناها بیش‌تر معامله‌شون می‌شه و این اهل نظر همون‌ها هستند که کار را به عنایت رها کرده‌اند و آشنا چنان که در بیت زیر اومده:

بی معرفت مباش که در من‌یزیدِ عشق

اهلِ نظر معامله با آشنا کنند

همون آشنایی است که در بیتی دیگر از حافظ حضور داره، همون بیتی که مرحوم شهریار در غزل زیبای علی ای همای رحمت از جناب حافظ تضمین کرده:

همه‌شب در این اُمیدم که نسیم صبحگاهی،

به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را

 

و الخ.

مهرداد براتی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دل‌آزار:

با درود و خسته نباشید خدمت دست اندرکاران برنامه وزین و متین گنجور که بعد از اینهمه گذر سال‌های پر بار تبدیل به یک مرجع تمام و کمال برای دوستاران شعر و ادب پارسی شده که باعث شادمانی  و خرسندی ست منتها غرض بنده از این یادداشت اینکه ترجمه و معنی اشعار بوسیله هوش مصنوعی کمی ناپخته و بی تناسب به نظر میرسه تا دوستان و بزرگان چه نظری داشته باشن ممنون از گنجور و اعضای فرهیخته اش.... مهرداد براتی 

سفید در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴:

 

مجلس ما را شراب آخر شد و مهتاب ماند...

 

 

سفید در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۲ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴:

 

هر چه بود از دل به غیر از نقش ابروی تو رفت

عاقبت زین مسجد ویران همین محراب ماند...

 

 

مجتبی رضایی بزرگمهر در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹:

بیت آخر

سوی تبریز شو ای دل، بر شمس الحق مفضل

چو خیالش به تو آید، که تقاضای تو دارد

بیان میکند که کشش در معشوق باعث ایجاد طلب در عاشق میشود، یعنی معشوق هست که ابتدا عاشق را میخواند و سپس عاشق به طلب برمی‌آید. چنانچه مولانا در مثنوی دفتر سوم، بخش هفتم از زبان حق میگوید.

گفت آن الله تو لبیک ماست

و آن نیاز و درد و سوزت، پیک ماست

خلاصه شرحش میشود برو به طلب شمس که او تو را خواسته.

ahmad aramnejad در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:

درود وعرض ادب بیت چهارم بشکل زیر دیده شده و به نظر می رسد از نظر معنی نسبت به بیت درج شده در غزل زیبا تر و مناسبتر باشد
تصور کنید که پیری باعصا دارد اشاره به نقاطی از روی زمین می کند
به انگشت عصا هر دم اشارت می‌کند پیری/که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا(واعظ قزوینی)


۱
۱۱۷
۱۱۸
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۵۴۶۰