خری باخری گفت در زیر بار
که آسودگی نیست در روزگار
به ما صاحب ار می دهدکاه وجو
ببین جان زما می ستاند گرو
گر ازخسته حالی به کندی رویم
زندمان همی تا به تندی رویم
چنین پشت ما ریش از بار اوست
اگر ما بمیریم از آزار اوست
مرا وتو را عاقبت می کشد
ز بس آب و هیزم به ما می کشد
جوابش بگفتا بروتا رویم
من وتو کی از رنج فارغ شویم
بباید همی رنج و زحمت کشید
خدا بهر این کارمان آفرید
کسی را چه قدرت به چون وچرا
بخواه از خدا سبزه زار چرا
بکن شکر کانسان نگردیده ایم
به بیرحمی آن سان نگردیده ایم
اگر پشت ریشیم از بار خلق
نداریم دستی به آزار خلق
نداریم خوف از سؤال وجواب
نداریم پروای روز حساب
یکی را خوش آید ز صوت هزار
یکی را سرو آرد بانگ سار
نه از آن خوش اید مرا نه از این
که دارم دلی زار و اندوهگین
مرا ناله نی خوش آید به گوش
که یکباره از سر برد عقل وهوش
حکایت ز یاران همدم کند
مرا بی خبر از دوعالم کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.