گنجور

حاشیه‌ها

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس:

در بیت 74:

1-«تخت حاسبان» اشاره به تختهٔ منجمان دارد که روی آن خاک می‌پاشیدند، آنرا هموار می‌کردند، روی آن رقم‌هایی می‌نوشتند و ...). به آن، «تخت محاسبان»، «تخته حساب»، «تخته خاک» و «تختۀ رقوم» نیز می‌گفته‌اند.

2-«سردر»، به معنی تزیین‌هایی است که در گذشته بر بالای درِ خانه یا دروازۀ شهر می‌زدند.

کوروش در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۴۰ - ذکر جواب الانطاکی قدس اللّه روحه العزیز:

موافق اهل صلاحیم در اعمال جوارح و مخالف ایشانیم بهمت‌ها.

 

یعنی چه ؟

 

دلداد در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیدهٔ در مدح قوام الدین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع:

حافظ را چنانکه میدانیم ابیاتش از دو سرچشمه کتاب و عترت سیراب نموده یا همان عقل و نقل نیز گفته شده و اما در خصوص این غزل بنظر میرسد مربوط به حدیثی است که از عایشه نقل شده است و عام خاص نیز تایید بر صحت ان دارند

 

و حدیث بدین مضمونست

 

امام باقر علیه السلام : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، در شب نوبتی عایشه، نزد او بود. به پیامبر عرض کرد : ای رسول خدا! چرا خودت را به رنج می اندازی، حال آنکه خداوند گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است؟ حضرت فرمود : ای عایشه! آیا بنده ای سپاسگزار نباشم؟! بلبلی برگ گلی... پیامبر (ص) است که با وجود وصل باز نیز ناله های هجران سر میدهد

شاهین هاشمی نسب در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

جره به معنی سبو دراینجا ذکر شده و اشتباه به نظر نمی‌رسد با معنی شعر هم راستا است

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

بلبلی یک گلبرگ خوشرنگ در منقار خود داشت ولی با وجود این امکان خوشبختی ناله و زاری می کرد.

حضرت حافظ به زیبایی ارتباط عاشق و معشوق ازلی را تصویر می کند .گلبرگ های گل همه وجوه آن هستند ولی بلبل عاشق فقط به یک وجه از گل دسترسی دارد .در مورد خداوند هم چنین است هریک از انسانها وجهی از او را درک می کنند و از کل وجودش بی خبرند .نکته دوم این است که در راه عاشقی ، عاشق نباید انتظار تملک معشوق را داشته باشد.

گفتمش در عین وصل‌، این ناله و فریاد چیست؟

گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت

به او گفتم تو به وصال رسیده ای پس ناله و فریاد برای چیست ؟بلبل گفت این جلوه گری معشوق است که باعث ناله من است .این وصال واقعی نیست گل وجوه دیگری دارد که من از آنها بی بهره ام و دیگران بهره می برند.

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت

اینجا حافظ توضیح می دهد که معشوق اگر عاشق را تحویل نگرفت عاشق نباید گله و اعتراض کند .معشوق حکمفرمایی کامران است یعنی هر هدف و خواسته ای داشته باشد را به دست می آورد و این به دلیل اطمینان کاملش بر حقایق است.من فرض می کنم چنین موجودی از گدایی خوشش نمی آید که من را تحویل نمی گیرد چون گدایی و عدم اطمینان  در شان او نیست.عاشق گدای اطمینان است.

در نمی‌گیرد نیاز و نازِ ما با حُسنِ دوست

خُرَّم آن کز نازنینان‌، بختِ برخوردار داشت

چه با اظهار نیاز یا با بیان ناز بخواهی زیبایی و خوبی دوست را به خود جلب کنی به نتیجه نمی رسد .خوشا آنان که از دوستان نازنین چنین بختی را دریافت می کنند .

در واقع این با معشوق است که بخواهد و رضایت به دیدار عاشق داشته باشد و خواسته عاشق برای دیدار یا وصال برایش مهم نیست.

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش‌، جان افشان کنیم

کـ‌این همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت

برخیز تا بر قلم آن نقاش آفرینش جان ببازیم .چرا که با چرخش پرگار مانند قلمش این همه نقش های عجیب در دنیا ایجاد کرده است .

اشاره به جلوه های مختلف خداوند در دنیا دارد که هر جلوه ای کسی را جذب خود می کند و کسی را نمی توان به این دلیل که تو چرا اینگونه خدا را می شناسی ایراد گرفت .نکته دیگر موضوع نقش آفرینی خداوند در دنیاست که با پرگار نشان داده شده .به این معنا که در دور زمان که از جایی شروع شده و در جایی ختم خواهد شد خداوند در مرکز عالم حضور دائمی دارد و نقش آفرینی می کند .حافظ به هیچ عنوان نمی پذیرد که خداوند جهان و موجودات آن را رها کرده باشد .این شاید برگرفته از تعبیر کلمه الهی در قرآن کریم باشد.

گر مریدِ راهِ عشقی فکرِ بدنامی مکن

شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانهٔ خَمّار داشت

اگر در راه عاشقی گام نهاده ای و می خواهی پیرو راه عاشقان باشی نگران بدنامی نباش از شیخ صنعان یاد بگیر که به خاطر شراب  لباس عابدانه خود را در میخانه  گرو گذاشت. 

وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اَطوارِ سیر

ذکرِ تسبیحِ مَلَک در حلقهٔ زُنّار داشت

و چه خوشبخت است آن آزاد مرد شیرین سخن که در طی سیر راه عاشقی با اینکه زنار مسیحیان را(به خواست معشوق) به خود بسته بود مثل فرشتگان تسبیح خداوند می گفت .یعنی برایش ظاهر عبادت مهم نبود محتوای کار و درک حضور خداوند  اهمیت داشت.

چشمِ حافظ زیرِ بامِ قصرِ آن حوری سرشت

شیوهٔ جَنّاتُ تَجری تَحتِهَا الاَنهار داشت

در زیر بام قصر آن معشوق حوری صفت حضور دارم .یعنی زیر سایه او هستم .درست مثل رودهایی که زیر سایه درختان باغ ، روان است .

هم تلمیح از آیه قرآن است که در توصیف بهشت می گوید باغهایی که زیرشان رودها جاریست.

هم به گذرا بودن رود و پایداری باغها اشاره دارد .

هم به برخورداری لحظه ای رودها از باغها اشاره می کند .

و در نهایت وجود رودها در کنار باغها جلوه آن باغها را بیشتر می کند .عاشق باید نشانگر جلوه های معشوق باشد .

امیر گیاهچی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

یرغو به قاآن بردن یعنی تظلم و دادخواهی کردن ... بعضی از دوستان آن را به  کار بیهوده کردن  تعبیر کرده اند که نادرست است . 

سعدی می گوید اگر من بی وفا بودم از معشوق شکایت می کردم چرا که او از کافران هم سنگدل تر است. چون کافران تنها دشمنان را می کشند و این سنگدل حتی دوستان را هم می کشد. 

رازق در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

ترجمه‌ی ترکی از عبدالباقی گلپینارلی.

البته ترجمه‌ی او تقریباً دو برابر طولانی‌تر از شعر فارسی است. ظاهراً نسخه‌ای که از آن ترجمه شده، با این نسخه‌ای که در سایت گنجور قرار داده شده فرق دارد:

 

Sevgilimiz, gönlümüzü alan güzelimiz, sırlarımızı bilenimiz… kavuştuğumuz Yusuf’umuz, pazarımızın alımı, parlaklığı


Bıldırımız bu yılımıza âşık oldu… müflisleriz biz; sensin bizim definemiz, paramız pulumuz


Tembelleriz; haccımız da sensin, savaşımız, işimiz gücümüz de sen… uyumuşuz kalmışız biz, uyanık devletimiz sensin


Hastalarız, yaramıza melhem sensin… yıkılmış gitmişiz biz, lûtfunla kereminle sensin mimarımız bizim


Dön aşka, a düzenbaz padişahımız dedim; baş çekme, sırlarımızın perdesini inkâr etme


Bana cevap verdi de dedi ki: Bu işimiz senin yüzünden; ne söylersen dağımız, ormanımız o sözü yankılar, sana duyurur


Ona dedim ki: A dilediğini yapan, asıl dağ biziz, bu yankı da sözümüz; çünkü dağ dilediğini söyleyemez, yapamaz


Dedi ki: Önce sırlarımızdan birazcığını duy… her arık hayvan nasıl bizim yükümüzü çekebilir


Ona, rahmetini kesme bizden dedim; haberler sal bize… bû-tîmârımızı da sarhoş bir bülbül haline getir


Senin varlığın, bizim övüncümüz; bizim varlığımızsa ayıbımız, ârımız… mağaraya benzer gönlümüze bak da Ahmed’i de gör, Sıddıyk’ı da


Tortulu şarap içen sarhoşumuz her şarabı içmez… gagası güzel kuşumuz padişahın elinden yem yer


Şu leş bedenimiz mezarda yatıp uyuyunca, uçan dudumuz kafesten kurtulur gider


Akıllı fikirli kuşumuz kendi yerini tanır, yuvasını bilir… bizden sonra yeryüzünde izlerimizi bulursun elbet


Gül bahçesinde sensizsem, güller diken kesilir bana… fakat seninle zindanda bile olsam dikenim gül bitirir


Seninle ateşe girsem, ateş ışık olur… fakat sensiz cennette olsam, ışıklar ateş olur bana


Kuzgunumuz, sığırcığımız, senin yüzünden akdoğan oldu… sözümüz budur ancak: Yeter, artık söz söyleme

عرفان آزادی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۱ دربارهٔ صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۲- سوره البقره » ۱- آیات ۱ تا ۴:

کاش زودتر با این اثر آشنا شده بودم .ی چیزی مث معجزه ست 

عرفان آزادی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۹ دربارهٔ صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۲- سوره البقره » ۲- آیات ۵ تا ۷:

به به واقعا لذت میبرم از این اثر .کار واقعا بزرگی کردن .این ارزشش کمتر از مثنوی و شاهنامه نیست .چه بسا کاری بسیار  دشوارتر باشد 

چکامه پرست در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:

بسی زیبایی در این واژگان و در نهایت فنا شدن در معشوق...

امین آب آذرسا در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۵ در پاسخ به سارا دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴:

سلام. آن بیت تغییر کرده؟!

کامران هیچ در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸:

خیام میگوید خدایا تو را سپاس میگویم  که آنقدر مرا آزار دادی که دیگر نیازی به آزار دیگران ندارم هر چه بلا بود بر سر من آوردی ،   اینقدر با معنی کردن های چرند شعر خیام را به ابتذال مذهبی نکشید 

سعید کالجی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

خرقهٔ زهدِ مرا، آبِ خرابات ...

خرقه (لباس عرفان و زاهدی و پرهیزگاری) منو با اب میکده(شراب) شستم و رفت. کنایه از اینکه شراب از خرقه پاکتره

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
                
روی ، در زیرِ زلف پنهان کرد
تا در اسلام ، کافرِستان کرد

باز چون زلف برگرفت ، از روی
همه کفّار را ، مسلمان کرد

دوش آمد برم ، سحرگاهی
تا دلِ من ، به زلف پیمان کرد

چون سحرگاه ، بادِ صبح بخاست
حلقهٔ زلفِ او ، پریشان کرد

گفتم : آخر چرا چنین کردی
گفت این باد کرد ، چِتوان کرد

گفتمش : عهد کن به چشم ، این بار
چشم برهم نهاد و فرمان کرد

چون که پیمانِ ما ، به باد بداد
باز عهدم شکست و تاوان کرد

چون برفتم ز چشم، او حالی
دلِ من برد و تیرباران کرد

گفتم  آخر : شکست چشمت عهد
گفت : چشمم نکرد ، مژگان کرد

گفتمش :  با لبِ تو عهد کنم
گفت کن ، زانکه بوسه ارزان کرد

چون ببستیم ، عهدِ لب بر لب
بر لبم ، لعلِ او دُرافشان کرد

من چو بی‌خویشتن شدم ، ز خوشی
پاره از من بکَند و پنهان کرد

گفتم آخر ، لبِ تو عهد شکست
گفت آن لب نکرد ، دندان کرد

دردِ عطّار را ، که درمان نیست
می‌ندانم ، که هیچ درمان کرد

محمود حبیبی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۲ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۷ - قرول و مرد عرب شصت ساله:

با درود 

دوستان گرامی که آهنگ و خوانش دلنشین دارند، این سفرنامه ارزشمند را خوانش کنند و در اینجا همرسانی کنند 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس:

به استناد زیرنویس دیوان خاقانی، نسخه علی عبدالرسولی، «بید انجیر» در بیت شماره 87 عبارت است از «بوتۀ کرچک».

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس:

خوانش درستِ مصرع نخست بیت شماره 27 به شکل زیر است:

«به اول، نَفْسْ چون زنبورِ کافر داشتم لیکن» (zanbur'e)

 

1-«زنبورِ کافر» در شعرهای زیر نیز آمده است:

–«خانهٔ زنبورِ شهد آلود رفت از صحنِ خوان/چون ز غمزه، ساقیان زنبورِ کافر ساختند» (خاقانی، قصیده شماره 70، بیت 16)

–«یا در آن خانهٔ مگس گیران/سرخْ زنبورِ کافر اندازند» (خاقانی، ترجیعات، شماره 6، بند دوم، بیت 19)

–«شنیدی که زنبورِ کافر بمیرد/هر آنگه که نیشی به مردم فرو زد» (خاقانی، قطعات، شماره 123، بیت 3)

–زنبورِ کافر ار پی غوغا به کینِ توست /بر عنکبوت یک‌تنه تهمت چه می‌بری» (خاقانی، قطعات، شماره 328، بیت 11)

‌–«در اوهن‌البیوت چه ترسی ز عنکبوت/چون بر در مشبک زنبور کافری» (خاقانی، قطعات، شماره 328، بیت 12)

–«گر برآرد عشق دود از عقل، جای رحم نیست/خانه زنبور کافر مستحق آتش است» (صائب تبریزی، غزل شماره 1007)

2-«زنبورِ کافر» در لغتنامه دهخدا (صفحه 12944، ستون اول، زیرِ «زنبورِ سرخ») نیز آمده است.

3-در برخی از گویش‌های بومی (دست کم در خرم‌آباد)، به زنبور درشت و سرخ، «زنبور کافر» می‌گویند.

 

*بهره‌گیری از نگرش سیستمی، یعنی افزایش دقت و درستی در کار پژوهشی.

*مرگ هر زبان و گویش–در هر گوشه از جهان–رابطۀ فرهنگی ما را با گذشتگان، خواهد گسست.

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:

با عرض ادب و احترام

در این شرح تلاش بر ذکر مواردی است که از دید نافذ باریک اندیشان گنجور پنهان مانده است. اگر تکرار سخن دیگران در این بخش دیده می­شود بر این بنده نادیده گرفته به عین عنایت و دیدة رضایت بنگرید.

بیت اول

شراب دست­فرسودی شاعرانه، نماد شادی و طرب است؛ بر صف رندان زدن کنایه از پیوستن به رندان و پیروی از روش و آیین آنهاست.

چرا حافظ به صف رندان پیوسته است؟ زیرا رندان به عرف و عادت و سنت­های رایج و بی­اساس؛ در میان مردم پایبند نیستند. شادی مردم مقید و در گرو اموری است که اساس و بنیان ندارد اما رندان در شادی و شادخواری آزاد و رها از این موانع هستند.

هرچه باداباد: یعنی پیامدها و دردسرهای این بی­اعتنایی به عرف و عادت مردم را پذیرا هستم زیرا مهم شادی و شاد زیستن است؛ نه چیزی دیگر.

بیت دوم

دل بر اساس اعتقاد گذشتگان مرکز ادراک و فهم انسان است. گره از دل گشودن کنایه از آزاد کردن فکر و رهایی از تأمل و اندیشه است. سپهر مجازا به معنای هستی، آفرینش، راز خلقت و امور متافیزیکی است.

در بند فهم زوایای پنهان و نامکشوف جهان مباش. همت خود را مصروف این کلاف سردرگم و ناگشودنی مکن که اذهان ورزیده و اربابان بصیرت از این بیابان راه به جایی نبرده­اند..

(حدیث مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را. حافظ)

زیرا انسان با انکه مو شکافی می­کند و خورشید را می­شناسد اما از اسرار یک مو و یک ذره آگاه نمی­شود. (دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت // اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به کمال ذره­ای راه نیافت)

(روزها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویشتنم // از کجا آمده­ام آمدنم بهر چه بود / به کجا میروم آخر ننمایی وطنم // مانده­ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا / یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم. مولوی)

(در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست / او را نه بدایت نه نهایت پیدا‌ست // کس می‌نزند دمی در این معنی راست / کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟ خیام)

بیت سوم

دنیا هرگز بر یک پاشنه نمی­چرخد، عجوزة هزار داماد است، فراز و فرود و جزر و مدش بسیار است، کارخانه­ای است که تغییر می­کند؛ چنان نماند چنین هم نخواهد ماند.

حافظ از میان همة اسم­های دنیا مثل خاکدان؛ خراب­آباد؛ دار الغرور؛ دار الفنا؛ رباط دو در، جهان، دنیا، روزگار، و... چرخ را انتخاب کرده تا هم با انقلاب تناسب داشته باشد و هم نشانة چرخش و بیقراری و ناپایداری دنیا باشد

بیت چهارم

حافظ بر این باور است که شادی­های دنیا ناپایدار، زودگذر و توأم با درد و رنج و اندوه است. زیرا همین پیاله­ای که جلو چشم توست از ذرات استخوان شاهان است. خواجة شیراز با کشیدن نمادها و اسطوره­هایی شاخص و برجسته، چون قباد و جمشید، به صحنة زندگی، تضادی بوجود آورده است تا بی­اصالتی و نااستواری شادی را در جهان فرایادآورد که به مرگ و حسرت ختم می­شود.

بیت پنجم

این استفهام انکاری است یعنی هیچ کس از سرنوشت رفتگان از دنیا خبر ندارد. در واقع اطلاعات ما از سرنوشت اموات فقط اخباری است که دیگران نقل کرده­اند زیرا مرگ تجربه­­ای فردی است که قابلیت شرح و تکرار ندارد، و هیچ کس از آن خبر نداده است. با عینک بدبینی می­توان گفت که در عمق روح و اندیشة حافظ تردید دربارة سرنوشت مردگان دیده می­شود.

بیت ششم

شیرین در این بیت ایهام دارد هم معشوق فرهاد است و هم صفتی برای لب. این بیت اشاره به حسرت آدمی حتی پس از مرگ دارد.

شیرین و فرهاد نماد عشق و دلدادگی هستند لاله­ای که از چشم فرهاد، پس از هزاران سال از دل خاک ­می­روید نشانة حسرت آدمی و دلبستگی به دنیا حتی در خاک گور است.

بهار آیو به صحرا و در و دشت / جوانی هم بهاری بود و بگذشت // سر قبر جوانان لاله رویه / دمی که گلرخان آیند به گلگشت. خیام 

بیت هفتم

لاله که شبیه جام شراب است بدین سبب دائما به دست این گیاه است و بدین سبب دست از باده­خواری و طرب بر نمی­دارد که می­داند که بنیاد عمر بر باد است و قصر امل سخت سست بنیاد است، دنیا بی­وفا و عجوزه­ای است که هزار داماد است، پس لازم است که در دوروزة عمر به لشکر غم اجازة ورود به ذهن نداد و این دورة کوتاه را به شادی گذراند

بیت هشتم

شراب و شادخواری را گنجی در خرابة دنیا می­داند. تناسب بین گنج و خرابه که معمولا گنج را در خرابه­ها پیدا می­کردند برای این است که این نکته باریک را یادآور شود که دنیا با همة اسباب خرابش با همة رنج­ها و مصائبش، دارو و درمانی به نام شراب دارد. البته تفسیر ماهیت این شراب وابسته به نوع نگاه به هستی است.

بیت نهم

بهاء الدین خرمشاهی در حافظ­نامه گفته است حافظ دچار نوعی اختلال روحی بوده که از سفر و دوری از شهر و دیار دچار اضطراب و آشفتگی روحی می­شده است.

بیت دهم

حافظ این معنی را القا می­کند که اسباب شادی در کنار شراب، نوای چنگ و پرده­های ساز و موسیقی است. توصیة حافظ گره زدن شراب به نواهای آسمانی موسیقی، برای تکمیل عیش و عشرت و تسلی خاطر دل­های مجروح و زخمی است.

کوروش در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۷ - مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی:

ما کییم این را بیا ای یار من

روز من روشن کن از خلق حسن

 

یعنی چه ؟

 

۱
۱۰۹
۱۱۰
۱۱۱
۱۱۲
۱۱۳
۵۶۷۳