گنجور

 
ایرج میرزا

آب حیات است پدرسوخته

حَبِّ نبات است پدرسوخته

وه چه سیه‌چرده و شیرین‌لب است

چون شکلات است پدرسوخته

آب شود گر به دهانش بری

توت هرات است پدرسوخته

تا بتوانیش بگیر و بکن

صَوم و صَلات است پدرسوخته

می‌نرسد جز به فرومایگان

خمس و زکات است پدرسوخته

سخت بُوَد ره به دلش یافتن

حِصن کلات است پدرسوخته

تنگْ دهان، مویْ میان، دلْ سیاه

عین دوات است پدرسوخته

احمد و از مِهر چنین منصرف

خَصم نُحات است پدرسوخته

با همه ناراستی و بددلی

خوش حرکات است پدرسوخته

قافیه هرچند غلط می‌شود

باب لواط است پدرسوخته