گویند حکیمان که پس ازمرگ، بقا نیست
ور هست بقا، فکرت و اندیشه بجا نیست
ما را که برنجیم از این زندگی امروز
در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست
گر زندگی از بهر غم و رنج و عذابست
دردی است که جز نیستیش هیچ دوا نیست
وین عقل و شعوری که از او رنج برد روح
بیش و کم او جز که عذاب حکما نیست
بودا که ره نیستی آموخت به اصحاب
خوش گفت که: هستی به جز از رنج و عنانیست
آسایش جاوبد از آن سوی حیات است
زین سو به جز از رنج و غم و درد و بلا نیست
آیین بقا سردی و خاموشی مرگ است
کاین گرمی و جنبش جز ازین آب و هوا نیست
بر آب و هوایی که بود سخت موقت
خوش بودن و دل باختن از عقل و ذکا نیست
هستی به همآهنگی ذرات قدیمست
در جمعیت و تفرقه و جذب و نما نیست
گر جان و روان جلوه گه صنع الهی است
از چیست که این جلوه به ارض و به سما نیست
کس فلسفهٔ زیست ندانست به تحقیق
و ز جان سخنی هست که هیچش سر و پا نیست
گویند که انسان به خطا یافته تولید
زیرا به نهاد بشری غیرخطا نیست
در اصل بشر ظن بزرگان همه نیکو است
وین ظن بد ازگفتهٔ «مانی» است زمانیست
خوش گفت که ایجاد جهان وینهمه آشوب
زآمیختن ظلمت و نوراست وروا نیست
تا نور زظلمت نشود فرد و مجزی
در عرصهٔ هستی خبر از صلح و صفا نیست
تا گوهر واحد نگریزد ز تراکیب
بالمره گزیر از الم و بغی و شقا نیست
من نیز برآنم که سعادت بود آندم
کاویخته زین قبه، قنادیل طلا نیست
تا یکسره ذرات نمانند ز جنبش
نور ازلی را ز صور عقده گشا نیست
تا چنگ صور قطع نگردد ز هیولی
ایجاد، ز سرپنجهٔ آشوب رها نیست
خوش باش، کزین هستی موهوم مزور
تا چشم بهم برزدهای شکل و نما نیست
خورشید فرو میرد و منظومه برافتد
و آثار و نشانی ز سهیل و ز سها نیست
وین تودهٔ غبرا و حیات و حرکاتش
ناگه رود آنجا که من و ما و شما نیست
دریای ثوابت ز تف قهر شود خشک
وین زورق گردان ابدالدهر بپا نیست
ارواح نباتی و نفوس حیوانی
برقیاست کهجزیک نفسش نورو ضیا نیست
دوزخ بود اینجا و بهشت است هم اینجا
هم نیز جز اینجا سخن از خوف و رجا نیست
کثرت چو برافتاد دوبینی رود از بین
توحید همین است، یکی هست و دوتا نیست
در باغچهای خرمن گل دیدم وگفتم
فرداست کز این توده گل غیر هبا نیست
بلبل ز دل تنگ بنالیدکه هشدار
کامروزکسی منکر این لطف و صفا نیست
عشق است که صورتگر این حسن و جمالست
پس عشق بجایست اگر حسن بجا نیست
توحید بیندوزکه با دیدهٔ تحقیق
چون درنگری عشق هم از حسن جدا نیست
حیرتزده می گشت بهار از پی اسرار
گفتند مروکاین روش مرد خدا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی مسائلی چون زندگی، مرگ و ماهیت وجود میپردازد. شاعر با تأکید بر بیپایانی و گذرا بودن زندگی، به رنج و دردهای آن اشاره میکند و میگوید که زندگی غالباً همراه با غم و عذاب است. او به فلسفه عدم تداوم وجود اشاره میکند و میگوید که حقیقت هستی در تضادها و ترکیبها نهفته است. در نهایت، شاعر بر این باور است که عشق، تنها نیرویی است که زیبایی و حسن را به وجود میآورد، و توحید و وحدت در هستی در زیر و بمهای این عشق نهفته است. زندگی بهطور کلی تجلیاتی از عشق و زیبایی است که از زیبایی واقعی و جاویدان نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: حکمتدانان میگویند که پس از مرگ، زندگی ادامه ندارد و اگر هم در ادامهای باشد، دیگر جای تفکر و اندیشه نیست.
هوش مصنوعی: ما که از این زندگی خستهایم، به دنبال لذتجویی و تمایل به ادامه زندگی نیستیم.
هوش مصنوعی: اگر زندگی فقط به خاطر غم و درد و رنج باشد، در واقع دردی وجود دارد که هیچ درمانی جز نبودن آن درد ندارد.
هوش مصنوعی: این عقل و دانشی که موجب درد و رنج روح میشود، جز برای عذاب و سختی برای حکیمان چیز دیگری نیست.
هوش مصنوعی: بودا به چهرههای خود گفت که در جهان هیچ راهی برای رهایی از نیستی وجود ندارد و حقیقت این است که زندگی تنها مملو از رنج و اسارت است.
هوش مصنوعی: آرامش واقعی در دنیای دیگر وجود دارد و در این دنیا فقط رنج، غم، درد و مصیبت هست.
هوش مصنوعی: روش زندگی و ادامه حیات به حالت سکون و سردی مرگ مربوط میشود، چرا که این زندگی پرنشاط و پرجنب و جوش تنها ناشی از همین آب و هواست.
هوش مصنوعی: خوش بودن و دل باختن به چیزی که ناپایدار و موقتی است، از عقل و درایت به دور است.
هوش مصنوعی: هستی به چیزی وابسته است که از هماهنگی ذرات قدیمی ناشی میشود، و این نتیجهای است از تعاملهای جمعی و جداگانه، و همچنین جاذبه و ابراز وجود آنها.
هوش مصنوعی: اگر روح و جان، نشان از خلاقیت و دستساختهی خداوند است، پس چرا این نمایش و جلوه در زمین و آسمان دیده نمیشود؟
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته واقعاً فلسفه زندگی را درک کند و حقیقت این است که از وجود انسان، سخنی هست که نه آغاز دارد و نه پایان.
هوش مصنوعی: میگویند که انسان خطا میکند زیرا ذات بشر به اشتباه کردن عادت دارد.
هوش مصنوعی: بشر به طور طبیعی به نظرات و قضاوتهای خوب بزرگان اعتماد دارد، اما این بدبینی که خلق شده، ناشی از سخنان "مانی" است که اکنون مدتهاست مطرح شده است.
هوش مصنوعی: خوش میبینید که خلقت جهان و این تمام بینظمیها نتیجهی ترکیب تاریکی و روشنی است و این وضعیت ناپسند است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که تاریکی برطرف نشود و روشنی نیاید، در فضای وجود خبری از آرامش و صلح نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوهر اصلی از ترکیبها جدا نشود، هیچ راه فراری از درد، ظلم و بدبختی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من هم عقیده دارم که خوشبختی در آن زمان به دست میآید که از این گنبد آسمانی، نور و روشنی که درخشش طلایی دارد، به دست نیاید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که ذرات از حرکت بایستند، روشنایی جاودانی که مسائل را حل میکند، وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: تاکامی که قالب و شکل وجود از بین نرود، از ریشهٔ آشفته و بینظم نمیتوان فرار کرد.
هوش مصنوعی: خوش باش، زیرا این دنیای فریبنده و غیرواقعی، تا به چشم برهم زنی، چیزی از شکل و ظاهر ندارد.
هوش مصنوعی: خورشید غروب میکند و کهکشانها نابود میشوند و هیچ نشانی از ستارههای سهیل و سها باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: این جمعیت خاکستری و زندگی و تحرکاتش ناگهان به جایی میرود که دیگر من، ما و شما وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دریای ثابتها به خاطر خشم و غضب خشک میشود و این قایق که در تمام زمانها در حال حرکت است، دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: روحهای گیاهی و جانورانی مانند نوری هستند که جز یک دم و نفس، هیچ نوری در آن نیست.
هوش مصنوعی: این مکان جهنم است و همین جا بهشت نیز وجود دارد. در اینجا صحبت از ترس و امید نمیشود.
هوش مصنوعی: وقتی که کثرت و فراوانی از بین برود، تنها یک حقیقت باقی میماند که همان وحدت است. در واقع، در اصل، فقط یک وجود وجود دارد و دوگانگی در کار نیست.
هوش مصنوعی: در یک باغچه گلهای زیادی را دیدم و فکر کردم که در فردا از این توده گل، فقط بادی (هوا) باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: پرندهای از دل پر از غم خود ناله میکند که باید توجه کنیم، زیرا امروز کسی وجود ندارد که این نوازش و زیبایی را انکار کند.
هوش مصنوعی: عشق باعث پیدایش زیبایی و جلوههای ظاهری است، بنابراین اگر زیبایی در کار نباشد، باز هم عشق دارای ارزش و اهمیت خود را دارد.
هوش مصنوعی: ایمان به یگانگی خداوند را با نگاهی عمیق و دقیق بررسی کن، زیرا وقتی به عشق نگاه میکنی، نمیتوانی آن را از زیبایی جدا ببینی.
هوش مصنوعی: بهار با تعجب به دنبال رازها میگشت و گفتند این رفتار، رفتار انسانهای مخلص و واقعی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست
آن را که ز هجر تو فنا نیست فنا نیست
سه بوسه همی خواهم منعم مکن ای دوست
تو صوفیی و منع به نزد تو روا نیست
از مرگ حذر کردن دو وقت روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست
در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
بر خوانچه این سبز فلک خود همه قرصی است
و آن هم ز پی گرسنه چشمان چو ما نیست
آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش
[...]
در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست
در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است
و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست
پنهای فلک حبر ندارد که به تحقیق
[...]
موجود حقیقی بجز از ذات خدا نیست
مائیم صفات و صفت از ذات جدانیست
هر جا که تو انگشت نهی آیت حق است
زان نیست معین که کجا هست و کجا نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.