ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن
ما را نمیگشایند از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
میبایدش کشیدن باری به ناتوانی
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی
صورت نگار چینی بی خویشتن بماند
گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی
صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی
اول چنین نبودی باری حقیقتی شد
دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی
شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بیگنه برانی
روی امید سعدی بر خاک آستان است
بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عمق مشکلات و دردهای زندگی بدون دوست سخن میگوید. او به تنگنای عشق و مرارتهایی که از دوری معشوق به وجود آمده اشاره میکند. شاعر احساس میکند که در این دنیا به مانند شتری بارکش است که بر دوش دارد، ولی خود هیچ اختیاری ندارد. او به زیبایی و جذابیت معشوق پرداخته و بیان کرده که عشق در حقیقت بازیچهای بیش نیست. در نهایت، شاعر از عمیقترین حسرتها و آرزوهایش میگوید و به کاستیهایی که پس از دوری معشوق بر جانش مستولی شده، اشاره میکند. او به شهر و بارگاه معشوقش اشاره کرده و امیدش به دیدار دوباره را بیان میکند، در حالی که احساس میکند پس از معشوق، هیچ امیدی به خوشبختی و آرامش نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: زندگی بدون دوست هیچ لذتی ندارد و من به شدت از این آتش پنهانی رنج میکشم؛ به طوری که احساس میکنم دودی از سرم بلند شده است.
اگرچه مسیر حرکت کاروان در شیراز باز است و میتوان از اینجا سفر کرد اما ما همچنان نمیتوانیم از قید مهربانی رها شویم.
شتری که اختیاری ندارد باید با ناتوانی و عجز باری را که بر دوشش میگذارند حمل کند
خون هزار عاشق چون وامق را ریختی و از هزار زیبارو چون عذرا در زیبایی پیشی گرفتهای
هوش مصنوعی: اگر چهرهی زیبای تو را ذات خودت درک کند، ممکن است بیخود و بیهویت باقی بماند و معنای عمیق وجودت را از سر تا پا ببیند.
هوش مصنوعی: ای درب خانهات، شلوغی عاشقان به پا شده است، مانند هرج و مرج کاروانی که بر روی آب شیرین به وجود میآید.
هوش مصنوعی: تو از عشق و احساست غافلی و برایت مانند یک سرگرمی به نظر میرسد، اما نمیدانی که این بیتوجهی باعث نگرانی و آزار ما میشود.
هوش مصنوعی: میگفتم که برای من جانم بسیار با ارزش است و اگر چیزی باارزشتر از جان وجود داشته باشد، تو آن چیز را هستی.
هوش مصنوعی: سرو در حال رقص و شادی است، مانند ستارهای در یک داستان. صبح مانند نور روشنایی است که در کناری میدرخشد، و شمعی که در میانه نور را منتشر میکند.
هوش مصنوعی: در ابتدا چنین نبود و حالا واقعیتی به وجود آمده است. دیروز از لذت نفس بهرهمند بودی، اما امروز انرژی و نیرویی برای زندگی داری.
هوش مصنوعی: شهر متعلق به توست و تو میتوانی هر طور که میخواهی حکمرانی کنی. حتی اگر با عمل نکردن چیزی را ببخشایی یا بدون گناه کسی را از خود برانی.
هوش مصنوعی: امید من به تو بر روی زمین و در آستانه معبد است و بعد از تو هیچکس دیگری نیست که به آرزوهایم برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۱
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
از عمر ذوق وقتی، بودم که با تو بودم
ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی
همین شعر » بیت ۱۱
شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بیگنه برانی
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
همین شعر » بیت ۱
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
بی همدمان یکدل از زندگی چه حاصل
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.