وَرَقِ روی تو عُشّاق نکو میخوانند
چون رسد کار به زلفت همه درمیمانند
صورتت صاحبِ معنی ز ملک بدانست
لیکن اهل نظرت بهتر از این میدانند
ساعد و دست توام بیم نمایند به تیغ
تشنه را این همه از آب چه میترسانند
رفتی و ماند خیال دهنت با دلِ تنگ
چون ندارند اثری هردو به هم میمانند
میکنم پیش رقیبان به قدت نسبتِ نِی
تا چو آنی به سر و چشمِ منت بنشانند
اشک را خاک درت سایِلِ بیحاصل خواند
هرکه شد راندهٔ درگاه چنینش خوانند
چند پوشی ز کسان راز دل و دیده کمال
کاین دو چون امر محال است که پنهان مانند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق سخن میگوید. شاعر به وصف زیبایی و ویژگیهای معشوق میپردازد و میگوید که مردم درباره او به زیبایی صحبت میکنند. او به زلف و چهره معشوق اشاره میکند و میگوید که زیبایی او باید درک شود. همچنین، شاعر از دلتنگی و اشتیاق خود به معشوق صحبت میکند و میگوید که هرچند دور هستند، یاد و خاطر او همیشه با اوست. در نهایت، شاعر به راز دل و احساسات خود اشاره میکند و میگوید که پنهان کردن این احساسات ناممکن است.
هوش مصنوعی: عاشقان وقتی از زیباییهای صورت تو سخن میگویند به وصف و ستایش آن میپردازند، اما وقتی به زلفهای پیچیده و دلربای تو میرسند نمیدانند چه بگویند و حیران میمانند.
هوش مصنوعی: صورت تو از نظر ملک و زیباییشناسی با ارزشی است، اما کسانی که به حقیقت نگاه میکنند، بیشتر از اینها دربارهات میدانند.
هوش مصنوعی: چند نفر از دشمنان به خاطر قدرت تو میهراسند، اما این همه شجاعت و قدرت تو از آب چه سودی خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو رفتی، یادِ لبخندت در دلِ من مانده و این دلِ تنگ من تنهاست. حالا این دو با هم در درد و غمها میپیوندند، چرا که هیچ یک نمیتوانند اثر مثبتی بر دیگری بگذارند.
هوش مصنوعی: من برای اینکه با رقبایم برابری کنم، قد و قامت تو را به آنان نشان میدهم تا وقتی به تو نگاه میکنند، به خوبی و احترام تو پی ببرند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از درگاه راند شود، اشکهایش را بیفایده میداند و مانند خاک در محراب توصیف میکند.
هوش مصنوعی: چقدر ممکن است راز دل و نگاهت را از دیگران پنهان کنی، در حالی که این دو مانند امری غیرممکن است که بتوانند پنهان بمانند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنچه باید همه داری و نداری مانند
کس نگوید مه و خورشید به رویت مانند
اتفاق است که بی مثل جهانی لیکن
قیمت حسن تو صاحبنظران میدانند
عکس گلهای رخ خویش در آیینه ببین
[...]
خم زلف تو که زنجیر جنون می خوانند
ای خوش آن طایفه کاین سلسله می جنبانند
ای صبا، نرم تری روب غبار زلفش
که دران مشتی زندانی بی سامانند
عجب آمد همه را مردنم از هجر و مرا
[...]
عاشقان را که دل مرده زعشقت زنده است
تو چو جانی وهمه بی تو تن بی جانند
شود از شعله جهانسوز چراغ خورشید
گر چو شمع قمرش با تو شبی بنشانند
طوطیانی که بیاد تو دهان خوش کردند
[...]
گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند
گاه در خانقهم صوفی صافی دانند
تو مرانم ز در خویش و رها کن صنما
تا به هر نام که خواهند مرا میخوانند
باد پایان سخن کی به صفای تو رسد؟
[...]
در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.