سهیل قاسمی
سهیل قاسمی در ۳ روز قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۴ در پاسخ به نادر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:
لطفاً اشتباهات را که به گفتهی شما به قدری زیاد است که به کل معنای این شعر ضایع شده، بیان فرمایید. ابراز غم سودی ندارد. نمیدانم اجرای من هم جزو مواردی است که شما شنیدهاید یا نه، اما تمنا میکنم اگر موردی هست که اشتباه است، مشخص بنویسسد و درستاش را گوشزد کنید. عبارات کلی کمکی به من در اصلاح نمیکند.
سهیل قاسمی در ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۱۶ در پاسخ به رئوف موسوی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶:
سپاسگزارم که گوش کردهاید. البته منظور من، شرابولا خرابولا و ... نبود. من هم همان شراب اولیٰ و خراب اولیٰ منظورم بود. منتها اینجا به ضرورت وزن، در تلفظ، همزه حذف میشود. مثل وقتی که بهجای در او، میگوییم دَرو. یعنی آوای انسدادی چاکنایی همزه را در تلفظ حذف میکنیم.
در بارهی تلفظ اولیٰ، گویا در فارسی با ضمه ارجح است. هرچند با فتحه هم میخواندم، باز ناگزیر همزه را حذف میکردم. و میشد خرابَوْلا! که هم زیبا در نمیآمد و هم ممکن بود شما یا عزیز دیگری ایراد کنند که شرابَولا دیگه چیه! باز سپاسگزارم که نظرتان را نوشتهاید.
سهیل قاسمی در ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۲۲ در پاسخ به مهرگان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:
به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد
بر سر ِ راه ِ تو نشسته بودم (به این امید) که به رویِ من نظر کنی. (اما تو) این کار را نکنی (نمی کنی)! (چون) که چشم ِ مست ِ تو از بس که خمار است، اصلن باز نمی شود که بخواهد به من نگاه کند
سهیل قاسمی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۰ در پاسخ به فرید صحنه دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:
سپاس
سهیل قاسمی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۴ در پاسخ به سید جابر محمودی دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:
بسیار سپاسگزارم. آموختم.
سهیل قاسمی در ۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۹:
نمک به قیمت بستان یعنی بابت نمکی که میگیری پولش را پرداخت کن. که رسمی نشود. یعنی رسم بد بنیاد نهاده نشود که غلام سلطان حق دارد نمک بگیرد و پول ندهد. چون الان اگر تو نمک بگیری بگویی برای شاه میخواهم و حق نداری پول بگیری، بعد از این بقیه هم به خلق زور خواهند گفت.
اگر شاه بهاندازهی پنج تا تخم مرغ به مردم ستم کند، (مثلاً پنج تا تخم مرغ بگیرد و پول ندهد) رسم میشود و لشکریهای او، هزار تا مرغ از رعیت میگیرند و میزنند به سیخ و کباب میکنند و پول نمیدهند
سهیل قاسمی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:
چه قشنگ... توی عکس نسخه ی خطی که منتشر کرده اید، بیت آخر بجای گو منال نوشته گوشمال:
هر که را دردی چو سعدی میگدازد گوشمال
چون دلآراماش طبیبی میکند، دارو ست درد
چه تعبیر ِ زیبایی...
سهیل قاسمی در ۳ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:
سلام. دوست عزیز «حافظ خوان» پیغام شما را دیدم و ذکر خیری در یکی از نشستهای زنده اینستاگرامی من شد از شما و کامنت ارزشمندتان. لینکش را برای شما گذاشتم. باز ممنونم که میشنوید. از آشنایی با شما بسیار خوشحالم
پیوند به وبگاه بیرونی
سهیل قاسمی در ۳ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:
جناب میثم عزیز. ممنون بابت تذکری که نوشتید. از آشنایی با شما خوشحالم.
من کار ِ به بنیاد را بر کار، به بنیاد ترجیح دادم. به نظرم معنی منطقی تری داد. به این دلیل:
در حالتی که کار، به بنیاد آمد در نظر بگیریم، فعل ِ جمله، به بنیاد آمدن است. به عبارتی یعنی بنیاد نهاده شدن یا ساخته شدن یا بنیانگذاری شدن یا تاسیس شدن. این فعل ِ مرکّب بسامد ِ بسیار کمی در ادبیات ِ کهن داشته (در واقع با کمک دوست خوبم حمید صدر، به این ترتیبِ اصطلاحی، فقط یک بیت از عطار دیدم؛ آن هم در اشترنامه که منتسب به عطار است:
پیر گفتش بر امیدی این زمان
کام خود یابی زمانها در زمان
چون امید تو به استاد آمدهست،
پایبستِ تو «به بنیاد آمدهست»
پایبست به بنیاد آمده است.
پایبست دقیقن فونداسیون یا چارچوب است که به بنیاد آمده است. یعنی ساخته (احداث) شده است.
و عرض من هم این بود که با قبول وجود چنین کاربردی از چنین فعلی، برای ایجاد شدن یا احداث شدن (ساخته شدن) مورد ِ مصرف دارد. و میگفتم موسم، احداث نمیشود
موسم آمده در بیت. یعنی فصل.
و موسم چیزی نیست که احداث شود که نیاز به بنیاد داشته باشد. میآید.
قاعدتن اشاره به فصل بهار است. که مرغان ِ چمن مست شده اند. و فصل و موسم ِ عاشقی آمده است.
من کار ِ به بنیاد می خوانم. یعنی کار ِ حسابی. کار ِ درست و حسابی. کار ِ اصولی. اگر بگوییم موسم ِ عاشقی و کار، یه ذره عجیب به نظر می رسه. و ما مجبور می شیم بگیم: موسم، به بنیاد آمد. یعنی به بنیاد آمدن را فعل مرکب بگیریم.
اما کار ِ به بنیاد یعنی آها... این شد یه کار خوب. این شد یه کار درست و درمون: موسم ِ عاشقی. باده نوشی در میان ِ چمنی که پرندگان آن باغ هم مست اند.
از طرفی به این بیت توجه بفرمایید از حافظ:
شراب و عیش ِ نهان چیست؟
کار ِ بی بنیاد!
خب کار ِ بی بنیاد وقتی داشته باشیم (مثلن یعنی کار ِ بیخود)
کار ِ بهبنیاد (کار ِ حسابی) هم میتوانیم داشته باشیم بنظرم.
(برهان ِ خلف!)
باز هم ممنونم که باب بحث را گشودید. با افتخار شنونده نظر شما خواهم بود.
سهیل قاسمی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۸:
من عجیب میدانم انتساب این قطعه را به حافظ. نه که تعصب خاصی داشته باشم که بله حافظ اهل این حرفها نبوده و... منتها در مضامین قریب به پانصد غزل حافظ، هرگز اشاره به حبه خضرا و... نشده. چه طور است که در یک قطعه چنین مضمونی بگوید؟ وانگهی... حافظ در اشعارش از می گفته. و می با حبه خضرا سازگاری ندارد...
سهیل قاسمی در ۵ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۶:
همایون شجریان مونس و همدم را جا به جا گفته و خراب را زرد گفته.
البته زرد هم لطفی دیگر داشت. اما خراب در وزن درست تر مینشیند. نون از تقطیع ساقط است بقول قدما و اگر زرد باشد خزان را باید کشیده خواند تا در وزن جا شود که درست نیست.
دوم این که وقتی شاعر میگوید رخ ِِ چون خزان، تنها وجه ِِ شبَه ِِ رخ و خزان همانا رنگ زرد آن است و ذکر زرد پس از خزان، زاید مینماید. همان خراب را میپسندم که با خزان هم آهنگ هم هست
سهیل قاسمی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:
کار ِ خود گر به کرم بازگذاری حافظ...
اگر کار خود را به کَرَم واگذار کنی.
بازگذاری اینجا درست مثل واگذاری امروز به کار رفته. یعنی اگر کار ِ خودت را به کَرَم واگذار کنی...
سهیل قاسمی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد والضیف » بخش ۱ - باب زاهد و مهمان او:
رای به برهمن گفت: مَثَل ِ آن بدکردار ِ گستاخ را شنیده ام که در ستمگری زیاده روی می کند، و وقتی که کسی مانند ِ آن را به خودش بکند، به توبه و زاری پناه می برد.
اکنون مَثَل ِ آن را باز می گوید که کار ِ خودش را وا نهد و حرفه های دیگری را برگزیند. و چون می بیند که قادر به یادگیری آن نیست، دیگر امکان ِ این که به کار ِ قبلی خودش هم بازگردد فراهم نیست و تعجب زده و پشیمان، فرو می مانَد.
برهمن جواب داد: هر عملی، مردان ِ خود را می طلبد. هر کسی که از سِمَت و پیشه ی موروثی و خانوادگی خود و هنری که آموخته است درگذرد و وارد کاری شود که لایق حال او نباشد و با اصل او موافق نباشد، بی تردید در آن موفق نمی شود و سرگشته می شود و اندوه می بیند و حسرت می خورد که دیگر فایده ای ندارد. و بازگشتن از این راه، به کار ِ او نخواهد آمد.
هرچند که گفته اند که حرفه و پیشه ی آدمی، فراموشش نخواهد شد، اما در حقیقت دقیقه ها و نکته های آن پیشه، فراموش خواهد شد.
مرد باید که ....
این هم برای پارسای گرامی که «با متن ِ ساده» می خواست.
شمس الحق عزیز به گمانم منظور ایشان نبود که کلیله و دمنه را تغییر دهید! می خواست این حکایت را به متن ساده بداند. و حق می دهم. واژه های این حکایت در فارسی امروز رایج نیستند.
و این کار شما و بنده است که اگر می دانیم، آن را ساده کنیم تا علاقه ایجاد شود به مطالعه ی متون ِ کهن
سهیل قاسمی در ۵ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
کلمه آخر (قافیه) در بیت اول در کتاب کلیات عراقی به تصحیح استاد سعید نفیسی، چاپ سوم، صفحه صد و چهل و پنج، «مباهات» درج شده است.
سهیل قاسمی در ۵ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵:
حَیّی که به قدرت سر و رو می سازد، همواره هم او کار ِ عدو می سازد. یعنی آن خدایی که با قدرتش قادر به ساختن سر و رو هست، خودش هم می تواند کار عدو را بسازد. (یعنی عدو را شکست بدهد)
بیت دوم هم تعبیر جالب و پیچیده ای دارد:
قرابه در دو معنی به کار رفته که اولی شیشه ی شراب است. کدو هم نوعی تنگ ِ شراب است. حافظ هم دارد: این نقش ها نگر که چه خوش در کدو ببست.
و رسمی بوده که ترسایان و مغان چون مسلمان نبودند، در مصرف شراب بهشان زیاد گیر نمی داده اند. یعنی گناهی بر ایشان نبود.
از طرف دیگر قرابه به معنی قوم و اقربا هم هست. یعنی ایهامی دارد که
مبادا قرابه (خویشان) برگردند به تو بگویند که چرا به کسی که مسلمان نیست ایراد می گیری که چرا کدو (تنگ شراب) می سازد؟
در کل مفهوم دو بیت را این چنین برداشت کردم که
تو نیازی نیست که به خلق خدا خرده بگیری که چه کنند و چه نکنند! چون وقتی خدا قادر به خلق انسان است، لاجرم می تواند در مقابل دشمنانش نیز بایستد
سهیل قاسمی در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
@گمنام1
تشکر. موافقم. به شرط این که وجهه مستحسن (جنبه مثبت) از زیبا و دلربا و فریبا را در نظر نگیریم! وجه فریبندگی و... را در نظر بگیریم.
سهیل قاسمی در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:
با تمام احترام به دوستان عزیز. صحبت از ضعف تالیف در باره ی «کس نمی بینم ز خاص و عام را» بود که دوستان به درستی اشاره کردند که مرجع ِ «را» به «کَس» بر می گردد. نه به خاص و عام.
کس را (ز خاص و عام) محرم ِ راز ِ دل ِ شیدا ی خود نمی بینم.
اما این که این ضعف تالیف و از این دست را آقای حسین آهی در برنامه ای رادیویی که من فایل های صوتی آن را گوش داده ام مطرح کرد. که به نظر می رسد و خود ایشان هم در چند برنامه اشاره کردند که گاهی مطلب ها را از بیشتر از سینه و شفاهی و نه از روی یادداشت های منقّح بیان کرده اند.
که ای کاش رادیو و تلویزیون ما اندک ابهتی می داشت تا کسانی که جلوی دوربین یا پشت میکروفون می روند اندکی آماده تر...
آقای آهی جایی هم استنادشان بر این بوده که این ضعف تالیف بر اساس مقایسه ی دستور یا واژگان غزل با زبان فارسی خراسانی (از نوع آن چه در شاهنامه یا ...) آمده است استنتاج شده.
در صورتی که کسی که به فارسی می سراید و اهل فارس (شیراز) است، چه الزامی دارد که فارسی را به شیوه ی خراسانی بسراید؟ و چه ضرورتی است که امروز غزل فارسی را به مقراض خراسانی ببرند؟
باز تکرار می کنم با عرض احترام به همه عزیزان.
سهیل قاسمی در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر فضیل عیاض رحمة الله علیه:
با کوتاه دستی نَفْسی نفسی خواهد گفت یعنی در حالتی که دستش از همه جا کوتاه است، به فکر نجات خودش خواهد بود
سهیل قاسمی در ۶ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰:
بیت آخر:
مثل ِ باده که در خُم می جوشد و کف می کند و بر سر ِ خم می رود، حافظ هم دیشب وقتی از لب ِ ساقی راز را شنید، باز کف زنان (دست زنان) سراغ ِ خم رفت!
سهیل قاسمی در ۶ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:
نظرم در باره ی نقطه ی دوده و خال سیاه را پس می گیرم. دوباره که بررسی کردم چنین مضمونی نمی تواند درست باشد.
نخست این که چنین خالی در خم زلف نمی تواند ایجاد شود بلکه از ریشه ی زلف نشات می گیرد. دوم این که چنین خالی معمولن سفید است و نه سیاه.
تعبیرم را اصلاح می کنم: خال ِ رخ ِ یار را در میان ِ خَم ِ زلف ِ او که به شکل قوس حرف جیم «ج» دیده است. و «دوده» را مَجازاً به جای مرکّب (جوهر) به کار برده است.