نگارا دل همیخواهد که عشقت را نهان دارد
ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیدا
ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگیِّ دل
اگر جان در تنش ریزند چون زهرش زیان دارد
کسی کز سوز عشق تو ندارد جان و دل زنده
به سان خاک گورستان درون پر مردگان دارد
طریق عشق جان بازیست تا خود زین جوانمردان
که را دولت کند یاری که را همت بر آن دارد
چو فرهاد از غم شیرین ز بهر دوست میمیرم
که این لیلی به هر جانب چو مجنون کشتگان دارد
مرا با دوست این حال است وبا هر کس نمیگویم
اگر یک جان دو تن پرورد وگر یک تن دو جان دارد
به جان قصدت کند دشمن چو داری دوستی در دل
صدف مجروح از آن گردد که لؤلؤ در میان دارد
همیشه فتنهٔ خوبان بود در شهر و کوی ما
گل آنجا میشود پیدا که بلبل آشیان دارد
اگر چون حلقه نتوانی که رویی بر درش مالی
سری بر پای آن سگ نه که رو بر آستان دارد
پناه و حرز عشاقند در دنیا خلایق را
به جز بیدار نتواند که پاس خفتگان دارد
بلندی جوی و در پستی ممان چون سیف فرغانی
که بام قصر این کار از معالی نردبان دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و دردهایی که از آن ناشی میشود پرداخته است. او میگوید که عشق شوق و خواستار نگه داشتن حسرتهاست، اما اشک و غم نمیتوانند پنهان شوند. همچنین به این نکته اشاره میکند که عاشقانی که از درد عشق رنج میبرند، مانند مردگان در خاک گورستان بیحس و زنده هستند.
شاعر عشق را به عنوان یک راه خطرناک میبیند که تنها افرادی با دل و اراده قوی میتوانند آن را تحمل کنند. او همچنین از غم فراق معشوق صحبت میکند و به حال خود با دوست اشاره میکند که این احساسات را فقط با او در میان میگذارد.
شاعر در نهایت به زیبایی و فتنههای عشق در زندگی میپردازد و بیان میکند که عاشقان همیشه در معرض مشکلات و غمهای عشق هستند. او از معشوق به عنوان یک وجدانی خاص یاد میکند که عاشقان را به خواب و بیداری وادار میکند.
هوش مصنوعی: دل خواهان آن است که عشق تو را پنهان نگه دارد، اما اشکها به سخن میآیند و رنگ چهره نشاندهنده احساسات هستند.
هوش مصنوعی: اگرچه آتش در زغال چوب به وضوح دیده نمیشود، ولی بخور عود نمیتواند بخار خود را پنهان کند.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق تو از زندگی بیبهره است، حتی اگر جانش را هم بگیرند، چون درد عشق برایش زیانبخشتر از مرگ است.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق تو جان و دلش زنده نیست، مانند خاک گورستان است که درونش پر از مردگان است.
هوش مصنوعی: راه عشق، محلی است برای آزمایش جان و دل، تا معلوم شود که از میان این جوانمردان، کسی که نیروی اراده و همت دارد، به چه کسانی کمک میکند و در کدام مسیر پیش میرفت.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوستی همچون فرهاد از غم شیرین میمیرم، زیرا این لیلی در هر سو مانند مجنون، عاشقانی را به قتل رسانده است.
هوش مصنوعی: من تنها با دوستم اینگونه هستم و با هیچ کس دیگری این را مطرح نمیکنم، حتی اگر کسی یک جان و دو روح داشته باشد یا برعکس.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تصمیم به آزار و آسیب به تو داشته باشد، حتی اگر در دل خود دوستی داشته باشی، آسیب تو به گونهای خواهد بود که مانند صدفی میماند که درونش مرواریدی دارد و از جراحتی که به آن خورده، رنج میبرد.
هوش مصنوعی: در شهر و محلهٔ ما همیشه مشکلات و کشمکشها به خاطر افراد نیکوکار وجود دارد. گل تنها زمانی میتواند در آنجا دیده شود که بلبل در آنجا لانهگزینی کند.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی مانند حلقه و در، به کسی نزدیک شوی و به او محبت کنی، دست کم به آن سگ که کنار در نشسته و در انتظار است، احترام بگذار و پایش را بمال.
هوش مصنوعی: عاشقان در این دنیا پناه و محافظتی برای مردم هستند، و تنها بیداران میتوانند از آنان حمایت کنند، زیرا فقط بیدارها میتوانند از خوابرفتگان نگهداری نمایند.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته میپردازد که اگرچه ممکن است برخی از شرایط ظاهراً مساعد یا نامساعد به نظر برسند، اما در واقعیت موفقیت و پیشرفت به تلاش و کوشش فردی بستگی دارد. به عبارتی دیگر، مانند سیف فرغانی که با بالا رفتن از نردبان به بالای قصر میرسد، انسان نیز با تلاش و کوشش میتواند بر محدودیتها غلبه کند و به هدفهای خود دست یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد
من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد
تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران
ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد
اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی
[...]
اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد
من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد
وگر هستی بود ممکن که کم از نیستی باشد
من آن هستم که آن از بینشانیها نشان دارد
وگر با نقطهای وهمم کسی همبر بود او را
[...]
غلام آن سبکروحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی
[...]
هوای بوستان خوش گشت و باده لطف جان دارد
کنون هر کس که جان دارد، هوای بوستان دارد
سحرگه بکر غنچه ها باده ها خورده ست در پرده
همه سرخی رو بدهد گواهی، گر نهان دارد
کنون دل بستگی غنچه با گل، کی نهان ماند؟
[...]
گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد
مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبتها چنان دارد
دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.