گنجور

کمال خجندی » مستزاد

 

ای ریخته سودای تو خون دل ما را

بی هیچ گناهی

بنواز دمی خسته شمشیر جفا را

یارا به نگاهی

باد سحر از روضه رضوان خبر آورد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

من بر سر آن کر بچه کارم همه دانند

در سر هوس روی که دارم همه دانند

رانی چو سگم از در و گونی که بکن عقو

تا حشر من این در نگذارم همه دانند

گر آه من آن سرو نداند که بلند است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

یک چشم زدن چشم تو بی ناز نباشد

جز فتنه در آن غمزة غماز نباشد

گفتی بهلم کن ستمی با تو اگر رفت

هرگز نکنم آن سنم ار باز نباشد

با هر که نصیبم ز غم و درد فرستی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

 

با چشم خوش ای شوخ مرا جنگ مینداز

محنت زده را به بلا جنگ مینداز

در دست صبا سلسله زلف میفکن

شوریده دلان را به صبا جنگ مینداز

شب بر در تو بوده ام این راز نهان دار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش

خون گشت به آزردن او جان و دل ریش

ای دل تو غم اشک روان خور نه غم جان

از آمدنی فکر کن از رقته میندیش

خواهم که ز کیش تو شوم کشته به تیری

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

رفتی ز برم عاقبت ای شوخ جفا کیش

از دیده برفتی و نرفتی ز دل ریش

در هجر تو چندانکه بدیدیم ز گریه

جز اشک ندیدیم که کاری رود از پیش

گرمی نگذاری که سر زلف تو گیرم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

گر زلف دراز فکنی از طرف بناگوش

بسیار سر افتد به قدم های تو از دوش

هر گاه که به وصغ دو رخ خوب تو افتم

دارم چو سر زلف تو از هر طرفی گوش

نتوان با زبان با تو غمی گفت چو خامه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

می میرسد از باغ به خدمت برسیدش

پوشیده بخلونگه عشرت بکشیدش

نا ریخته در کام صراحی ز لب خم

با باد لب بار نخستین بچشیدش

از باده لب جام لب آب حیاتست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲

 

تا خانه دل جای تمنای تو کردیم

در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم

شوریده سری جمله گرفتیم به گردن

آنگه چو سر زلف تو سودای تو کردیم

دیدیم دل و عقل ز خود دور به صد گام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷

 

دل نیست به دستم بر دلبر چه فرستم

جان هست ولی چیز محقر چه فرستم

غم نیست ازینم که فرستم سر و جانش

اندیشه از این است که بر سر چه فرستم

از دیده به خاک در او جز گهر اشک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

رویت گل سیراب نگوییم چه گوییم

آن لب شکر ناب نگوییم چه گوییم

آن زلف کمندافکن و رخسار و جبین را

دزد و شب مهتاب نگوییم چه گوییم

تفسیر دو ابروی تو کان سورهٔ نون است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم

ور دیده روشن طلبی در نظر آرم

رانی ز در خویشم و صد عذر بیاری

سوگند به باری که من این در نگذارم

گر چشم ترا بار کشی روی نمودست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

ما از لب تو کام ندیدیم و گذشتیم

تشنه به لب چشمه رسیدیم و گذشتیم

گفتیم دعای تو و از بخت مخالف

از لفظ تو دشنام شنیدیم و گذشتیم

با داغ فراق تو که جانسوز عذابست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۰

 

ما خانه دل جای تمنای تو کردیم

در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم

شوریده سری جمله گرفتیم به گردن

او آنگه چو سر زلف تو سودای تو کردیم

دیدیم دل و عقل ز خود دور به صد گام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

 

ما را سر آنست که در پای تو افتیم

چون زلف تو بر خاک قدم های تو افتیم

بار تو بر آن خاک ره ای سایه گرانست

برخیز که تا ما همه بر جای تو افتیم

چون سایه که در پای صنوبر فتد از مهر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

 

ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم

معذور توان داشت اگر توبه شکستیم

با هیچ کسی کار نداریم درین ملک

ما را بگذارید درین حال که هستیم

آن عاقل دنیا طلب ار جاه پرستد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

من طاقت دوری ز رخ یار ندارم

جز بردن بار غم او کار ندارم

صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند

با این همه در خدمت او بار ندارم

آه از من دلخسته که می میرم و در دست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۷

 

وصف دهن تنگ تو من هیچ نگویم

چون نیست ز لطفش خبری یک سر مویم

آن به که نگویم به کس این راز نهانی

تا خلق ندانند که من عاشق اویم

تا زلف چو چوگان توام می برد از راه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

گر تیر کشی از طرف غمزهٔ جادو

صد آه کشد از جگر سوخته آهو

خونم چو شود ریخته مستی کند آن چشم

از ریخته ذوق است و طرب در سر هندو

صد حسن به آن رخ تو به یک دفعه فروشی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۰

 

گفتم ملکی یا بشری؟ گفت که هر دو

کان نمکی یا شکری؟ گفت که هر دو

گفتم به لطافت گلی ای سرو قباپوش

یا نی‌شکر اندر کمری؟ گفت که هر دو

گفتم به خط سبز و لب لعل روانبخش

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode