گنجور

 
کمال خجندی

گر تیر کشی از طرف غمزهٔ جادو

صد آه کشد از جگر سوخته آهو

خونم چو شود ریخته مستی کند آن چشم

از ریخته ذوق است و طرب در سر هندو

صد حسن به آن رخ تو به یک دفعه فروشی

مه رفت به میزان که فرو شد به ترازو

زان چشم دل گمشده پرسیدم و زآن خال

خاک تو نشان داد به لب چشم به ابرو

گفتم به درختان که قد بار کدام است

هر لحظه در آینده در زلف تو به زانو

بشگفت کمال از تو به هرجا گل معنی

مرغی ز سر سرو بزد بانگ که کو کو