گنجور

 
کمال خجندی

ای ریخته سودای تو خون دل ما را

بی هیچ گناهی

بنواز دمی خسته شمشیر جفا را

یارا به نگاهی

باد سحر از روضه رضوان خبر آورد

امروز به گلزار

ای سرو روان هست مگر پیک صبا را

در کوی تو راهی

کس نیست که بر بوی گلستان جمالت

در باغ طرب نیست

چون لاله ز غم چاک زده جیب قبا را

و افکنده کلاهی

زنجیر سر زلف ترا با همه خوبی

سنبل نتوان گفت

هرگز نکند هیچ کسی مشک ختا را

نسبت به گیاهی

بشکست همی لشگر سلطان کواکب

بر هر طرف امروز

کان زلف زره پوش تو از عنبر سا را

آورده سپاهی

در دایره خوش نظران باز به صد سال

حقا که نیاورد

در دور قمر مادر ایام نگارا

مانند تو ماهی

هیهات که در دور قمر زنگ بر آرد

آئینه رخسار

آندم که بر آرم ز دل سوخته یارا

زین واقعه آهی

از حال پریشان کمالت خبری نیست

هیهات چه تدبیر

آن کیست که تقدیر کند حال گدا را

در حضرت شاهی

 
 
 
رودکی

ای بر همه میران جهان یافته شاهی

می خور، که بد اندیش چنان شد که تو خواهی

می خواه، که بدخواه به کام دل تو گشت

وز بخت بد اندیش تو آورد تباهی

شد روزه و تسبیح و تراویح به یک جای

[...]

عنصری

ای ماه سیه پوش تو روشن شده ماهی

هم شمع سرای من و هم پشت سپاهی

از قامت و قدّ تو برد سرو بلندی

وز حلقۀ زلف تو برد قیر سیاهی

جانم بصلاح آید از آن نوش لب تو

[...]

انوری

ای بر سر کتاب ترا منصب شاهی

منشی فلک داده بر این قول گواهی

جاه تو و اقطاع جهان یوسف و زندان

ذات تو و تجویف فلک یونس و ماهی

ناخورده مسیر قلمت وهن توقف

[...]

سید حسن غزنوی

ای بر صفت یوسفیت حسن گواهی

ماننده یوسف شده در غربت شاهی

حسن تو ترا بی بخبری برده به تختی

مهر تو مرا بی گنهی کرده به چاهی

از لعل تو یک خنده و از عقل جهانی

[...]

اوحدی

رخ باز نهادم به سماوات الهی

تا بر سر گردون بزنم نوبت شاهی

رخت و خر خود را همه بگذاشتم اینجا

چون یار مسیحم، بسم این چهرهٔ کاهی

از من مطلب مهر خود، ای شاهد دنیا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه