گنجور

 
کمال خجندی

رفتی ز برم عاقبت ای شوخ جفا کیش

از دیده برفتی و نرفتی ز دل ریش

در هجر تو چندانکه بدیدیم ز گریه

جز اشک ندیدیم که کاری رود از پیش

گرمی نگذاری که سر زلف تو گیرم

بگذار که چون زلف تو گیریم سر خویش

چندان که به گل خاطر بلیل نگرانست

دارم به جمالت نگرانی من از آن بیش

دی کردم از آن غمزه شکایت به لب او گفت

داری هوس نوش مرنج از الم نیش

تا کی کئی اندیشه آزار دل ما

ا ی مرهم جانها زدل ریش بیندیش

بر جان کمال این همه بیداد نو تا کی

شاهان نه پسندند ستم بر دل درویش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر معزی

ای کژدم زلف تو زده بر دل من نیش

وز ضربت آن نیش دل نازک من ریش

آنجا که بود انجمن لشکر خوبان

نام تو بود اول ناز تو بیش

چون من شود آخر به غم عشق ‌گرفتار

[...]

سنایی

آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش

از ضربت آن زخم دل نازک من ریش

آنجا که بود انجمن لشگر خوبان

نام تو بود اول و پای تو بود پیش

بنگر که همی با من و با تو چکند چرخ

[...]

امیرخسرو دهلوی

گه گه نظری باز مدار از من درویش

چون منعم بخشنده به در یوزه درویش

ما را دل صد پاره و لعلت نمک آلود

مشمار که تا روز اجل به شود این ریش

حسن تو فزون باد و جفای تو فزون تر

[...]

سلمان ساوجی

ماییم به پای تو در افکنده سر خویش

وز غایت تقصیر سرانداخته در پیش

انداخت مرا چشم کماندار تو چون تیر

زان پس که برآورد به دست خودم از کیش

ای بسته به قصد من درویش میان را

[...]

کمال خجندی

آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش

خون گشت به آزردن او جان و دل ریش

ای دل تو غم اشک روان خور نه غم جان

از آمدنی فکر کن از رقته میندیش

خواهم که ز کیش تو شوم کشته به تیری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه