فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲
تا حریفان بر در میخانه ماوا کردهاند
خانه غم را خراب از سیل صهبا کردهاند
میگساران چنگ تا در گردن مینا زدند
دعوی گردن کشی با چرخ مینا کردهاند
تا به یادش ساقی از مینا به ساغر ریخت می
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳
قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کردهاند
غم مخور زیرا که روزی را مقرر کردهاند
هر کجا ذکری از آن جعد معنبر کردهاند
مشک چین را از خجالت خاک بر سر کردهاند
تا ز خونت نگذری، مگذار پا در کوی عشق
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴
می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند
شاهدان شهر ما از لعل میگون کردهاند
میپرستان ماجرا از حسن ساقی کردهاند
تنگ دستان داستان از گنج قارون کردهاند
در جنون عاشقی مردان عاقل، دیدهاند
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱
چون بتان دستی به ناز زلف پر چین میبرند
شیخ را از کعبه در بتخانهٔ چین میبرند
چون شهیدان طلب را زنده میسازند باز
کوهکن را بر سر بازار شیرین میبرند
چون خداوندان خوبی کوس شاهی میزنند
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد
تا همایون سایهاش را بندگی از جان کند
چون وجودش نیک خواه شاه جم جاه است بس
فرصتش بادا که نیکیهای بی پایان کند
نیک حال و نیک فال و نیک خوی و نیک خواه
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸
کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند
چرخ مینا تا سحر گردش به کام من کند
گر به جنت هم نشین با ابلهان باید شدن
کاش دوزخ را خدا یک جا مقام من کند
گرمتر از آتش حسرت بباید آتشی
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
چون دم تیغ تو قصد جان ستانی میکند
بار سر بر دوش جانان زان گرانی میکند
چشم بیمار تو را نازم که با صاحب دلان
دعوی زورآوری در ناتوانی میکند
من غلام آن نظربازم که با منظور خود
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹
عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند
چشم تر، اشک روان، حال خرابش میدهند
هر که را امروز ساقی میکشد پای حساب
ایمنی از هول فردای حسابش میدهند
هر که ماهی خدمت می را به صافی میکند
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳
مانع رفتن به جز مهر و وفای من نبود
ور نه در کوی بتان بندی به پای من نبود
گر نبودی کوه اندوه محبت در میان
لقمهای هرگز بقدر اشتهای من نبود
دانی از بهر چه کامم را دهان او نداد
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱
پیش من کام رقیب از لعل خندان میدهد
از یکی جان میستاند بر یکی جان میدهد
میگشاید تا ز هم چشمان خواب آلوده را
هر طرف بر قتل من از غمزه فرمان میدهد
میکشد عشقم به میدانی که جان خسته را
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴
در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش
جان شیرین را به شیرین بخش و شیرین کام باش
گر زلیخا نیستی پیراهن یوسف مدر
ور نه در بازارها رسوای خاص و عام باش
یا به دور چشم او لاف نظر بازی مزن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
من نمیگویم که عاقل باش یا دیوانه باش
گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش
گر سر مقصود داری مو به مو جوینده شو
ور وصال گنج خواهی سر به سر ویرانه باش
گر ز تیر غمزه خونت ریخت ساقی دم مزن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶
بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق
طایر پران شدم از ناوک پران عشق
نوح را کشتی شکست از لطمهٔ توفان عشق
کس نیامد بر کنار از بحر بیپایان عشق
نعرهٔ منصورت از هر مو به سر خواهد زدن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹
وقت مردن هم نیامد بر سر بالین طبیبم
تا بماند حسرت او بر دل حسرت نصیبم
درد بیدرمان عشقم کشت و کرد آسودهخاطر
هم ز تاثیر مداوا هم ز تدبیر طبیبم
شب گدازانم به محفل، صبح دم نالان به گلشن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم
جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم
بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
نامه میکردم گر از روی وفا میخوانیم
غیر غم حاصل ندیدم ز آشناییهای تو
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷
به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن
من که دادم بی قراری را قرار خویشتن
کردم اظهار محبت پیش آن زیبانگار
پرده را برداشتم از روی کار خویشتن
دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸
عرضه دادم در بر جانان وفای خویشتن
زیر تیغ امتحان رفتن به پای خویشتن
تا نگردد خون من در حشر دامن گیر او
اول از قاتل گرفتم خون بهای خویشتن
آخر از دست جفایش چاک کردم سینه را
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶
یا که دندان طمع را از لب جانان بکن
یا تمام عمر از این حسرت به سختی جان بکن
یا به رسوایی قدم بگذار در بازار عشق
یا همی چشم از جمال یوسف کنعان بکن
یا سر هر کوچهای دیوانگی را پیشهکن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶
وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من
تلخ شد کام حسود از مردن شیرین من
او پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا
من به فکر مهر او، او در خیال کین من
دلبری رسم وی و عاشق کشی قانون وی
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴
حلقهٔ زلف سیاهش بر رخ انور ببین
آفتاب و سایه را سرگرم یکدیگر ببین
با سپاه غمزه بازآمد پی تسخیر دل
موکب سلطان نگر، جمعیت لشکر ببین
هر کجا نقاش نقش قامت و لعلش کشید
[...]