گنجور

 
فروغی بسطامی

می فروشان آن چه از صهبای گلگون کرده‌اند

شاهدان شهر ما از لعل میگون کرده‌اند

می‌پرستان ماجرا از حسن ساقی کرده‌اند

تنگ دستان داستان از گنج قارون کرده‌اند

در جنون عاشقی مردان عاقل، دیده‌اند

حالتی از من که صد رحمت به مجنون کرده‌اند

از بلای ناگهان آسوده خاطر گشته‌ام

تا مرا آگاه از آن بالای موزون کرده‌اند

من نه تنها بر سر سودای او افسانه‌ام

هوشمندان را از این افسانه افسون کرده‌اند

جوی خون از چشم مردم می‌رود بی‌اختیار

بس که دل را در غمش سرچشمهٔ خون کرده‌اند

حال من داند غلامی کاو به جرم بندگی

خواجگانش از سرای خویش بیرون کرده‌اند

خلق را از لعل میگون تو مستی داده‌اند

عقل را از چشم فتان تو مفتون کرده‌اند

مرغ دل در سینه‌ام امشب فروغی می‌تپد

لشکر ترکان مگر قصد شبیخون کرده‌اند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجیرالدین بیلقانی

طارم زر بین که درج در مکنون کرده اند

طاق ازرق بین که جفت گنج قارون کرده اند

پیشه کاران شب این بام مقرنس شکل را

باز بی سعی قلم نقشی دگرگون کرده اند

سبز خنگ چرخ را از بهر خاتون هلال

[...]

صائب تبریزی

گلرخان از خون ما رخساره گلگون کرده‌اند

صد جگر افشرده تا یک جام پرخون کرده‌اند

از غبار خاکساری دیده رغبت مپوش

بر سر این خاک، ارباب نظر خون کرده‌اند

سهل باشد سر بر آوردن ز جیب آسمان

[...]

سیدای نسفی

ترک هستی سالکان در زیر گردن کرده اند

رهنوردان کفش تنگ از پای بیرون کرده اند

در بیابان جنون امروز همچون گردباد

خیمه بر پا دوستان بر خاک مجنون کرده اند

دست گلچینان ز گلشن بسته بیرون برده اند

[...]

بیدل دهلوی

موج گوهرطینتان‌، گر شوخی افزون کرده‌اند

پای درد دامن سری از جیب بیرون کرده‌اند

کهکشان دیدی شکست رنگ هم فهمیدنی‌ست

بیخودان در لغزش پا سیر گردون کرده‌اند

اعتباری نیست کز ذلت‌کشان خاک نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه