میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۸ - در هجو شیخ ممقانی
از دست هر که هر چه، بستانده و ستانی
از دست تو ستانند، با دست آسمانی
کفرنج بیوگان را، مال یتیمگان را
اموال این و آن را، حینی که میستانی:
گیرم حیا نداری، شرمی ز ما نداری!
[...]

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۹ - شعر و شکر
عامیان شعر تو با شکر، برابر میکنند
عارفان زین وهم باطل، خاک بر سر میکنند
کارگاه قند نبود، آن دهان کآید برون
هر سخن، تشبیه آن بر قند و شکر میکنند
کارگاه قند از یک درش، قند ار میبرند
[...]

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۰ - یک عمر آه و ناله
مرا چه کار که یک عمر، آه و ناله کنم؟
که فکر مملکت شش هزار ساله کنم!
وطن پرستی، مقبول نیست در ایران
قلم بیار، من این ملک را قباله کنم
من التزام ندادم که گر، در این ملت
[...]

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۱ - مستزاد مجلس چهارم
این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود!
دیدی چه خبر بود؟
هر کار که کردند، ضرر روی ضرر بود
دیدی چه خبر بود
این مجلس چهارم «خودمانیم » ثمر داشت؟
[...]

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۲ - در هجو خلخالی
در ده: سگ زشتی بود، موریخته و لاغر
پیوسته دم اندر پا، پژمرده سر و یالی
چندی سوی شهر آمد، از شدت بی قوتی
اشکم ز عزا برهاند، تا ماند در آنسالی
ناگاه چه باز آمد، دیدند که گردیده
[...]

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۳ - مهدی کچل
کار و بارت جور، مهیا شده
نور علی نور، مهیا شده
دخترکی خوب، مهیا شده
خفته و خود عور، مهیا شده
تاری و تنبور، مهیا شده
[...]

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۴ - هجو دیوان بیگی
وقتی آلو شده در تهران (دو)
همه رفتند پی (دو) به شکی
هست (دو) آنجا میم دو جوان
نیست جز ایران دیوان (دو) به یکی
خواستم از تو هتک پاره کنم
[...]

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۴ - هجو دیوان بیگی
آلو که (دو) تا بود دگر باره یکی شد
اکنون (دو) دگر منصب دیوان (دو) بگی شد
هر کس به درستیش، کند فخر در عالم
فخریه این خیره، همانا ترکی شد!
آن کس که بدان شوری، شوریش فلان بود
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۱ - ایدآل یا سه تابلوی عشقی
عزیز عشقی، دشتی، تو خوب حال مرا
شناختی و از آن خوبتر خیال مرا
تو بهتر از خود من دانی ایدآل مرا
تمام مایهٔ بدبختی و ملال مرا
که من ز مردم این مملکت نیم خوشبین
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۲ - تابلوی اول: شب مهتاب
اوایل گل سرخ است و انتهای بهار
نشستهام سر سنگی کنار یک دیوار
جوار درهٔ دربند و دامن کهسار
فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار
هنوز بد اثر روز، بر فراز «اوین»
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم
دو ماه رفته ز پاییز و برگها همه زرد
فضای شمران، از باد مهرگان، پر گرد
هوای «دربند» از قرب ماه آذر سرد
پس از جوانی پیری بود چه باید کرد؟
بهار سبز به پاییز زرد شد منجر
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۴ - تابلوی سوم: سرگذشت پدر مریم و ایدآل او
ز مرگ مریم، اینک سه روز بگذشته
سر مزار وی، آن پیرمرد سرگشته:
نشسته رخ به سر زانوان خود هشته
من از سیاحت بالای کوه برگشته
بر آن شدم که من آن پیر را دهم تسکین
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۵ - مطرح کننده ایدآل
جناب برزگر! این ایدآل دهقان است:
نه ایدآل دروغ فلان و بهمان است!
ز من هم ارکه بپرسی تو، ایدآل، آن است
همین مقدمهٔ انقلابِ ایران است
ولیک حیف که بر مرده میکنم تلقین!
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۱ - کفن سیاه
در تکاپوی غروب است ز گردون خورشید
دهر مبهوت شد و رنگ رخ دشت پرید
دل خونین سپهر از افق غرب دمید
چرخ از رحلت خورشید سیه میپوشید
که سر قافله با زمزمه زنگ رسید
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۲ - سینمایی از تاریخ گذشته
آنچه در پرده بد از پرده به در میدیدم
پردهای کز سلف آید به نظر میدیدم
واندر آن پرده، بسی نقش و صور میدیدم
بارگههای پر از زیور و زر میدیدم
یک به یک پادشهان را به مقر میدیدم
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۳ - در گورستان
من به دشت اندر و دشت آغش سیمین مهتاب
نقره، گردی به زمین کرده ز گردون پرتاب
دشت آغشته، کران تا به کران در سیماب
رخ زشت فلک، آنجا شده بیرون ز نقاب
همه آفاق در آن افسرده
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۴ - اندیشههای احساساتی
بوی این درد دل خسرو، از آن باد آمد!
بعد من، بر تو چه ای قصر مه آباد آمد؟
که ز غم اشک تو تا دجله بغداد آمد
من چو از خسروم این شکوه همی یاد آمد
در و دیوار مه آباد، به فریاد آمد
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۵ - اندیشه های عرفانی
جز خرافات، بر این مملکت افزود چه؟ هیچ!
جز خرابی مه آباد تو بنمود چه؟ هیچ!
من در اندیشه که این عالم موجود چه؟ هیچ!
بود آنگاه چه؟ اینک شده نابود چه؟ هیچ!
بود و نابود چه موجود چه مقصود چه؟ هیچ!
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۶ - در قلعه خرابه
برسیدم به یکی قلعه کهسان و کهن
که در و بامش به هم ریخته، دامن دامن
زیر هر دامنه، غاری شده بگشوده دهن
سر شب هر چه سخن گفته بد، آن پیر به من
آن دهنها همه بنموده، به تصدیق سخن
[...]

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۷ - بقعه اسرارانگیز
برسیدم ز پس چند قدم بر درهای
وندر آن دره عیان، بقعه چون مقبرهای
چار دیواری و یک چار وجب پنجرهای
شدم اندر، به چنین مقبره نادرهای
دیدم اندرش شگفت آر یکی منظرهای
[...]
