گنجور

 
میرزاده عشقی

وقتی آلو شده در تهران (دو)

همه رفتند پی (دو) به شکی

هست (دو) آنجا میم دو جوان

نیست جز ایران دیوان (دو) به یکی

خواستم از تو هتک پاره کنم

حیف و افسوس نمانده هتکی

دانم از بهر چه کردی داخل

در حمایت سرکی، از در کی

خایه هیائت دولت، چندی است

شده با خایه تو، خانه یکی

فکر ناکرده، مشارالدوله

بستنی داد، چه از صد چه یکی

تو چه وی، کونی بی فکر مباش

فکر حال خود و من کن کمکی

من به اوضاع فلک می خندم

سر خود گیر و برو، ای کلکی!

«باید دانست که دیوان دوبگی موقعی که عارف علیه دولت شعری سرود و با کمال بی انصافی در هیات دولت از عارف سعایت کرد ولی وی با من از سالها خصومت میورزید ،منهم بمناسبت آن موقع ،ابیات ذیل را سرودم.»

آلو که (دو) تا بود دگر باره یکی شد

اکنون (دو) دگر منصب دیوان (دو) بگی شد

هر کس به درستیش، کند فخر در عالم

فخریه این خیره، همانا ترکی شد!

آن کس که بدان شوری، شوریش فلان بود

از بس که فلان خورد، بدین بی نمکی شد!

می خواست هتک پاره نماید، ز وی عارف

اسباب خلاصیش همان بی هتکی شد

بیچاره دو قزوینی اش، آزار نمودند

زین هجو ز قزوینی دیگر کتکی شد

گه (احمد قزوینی) خفتاندش و بر زد

کای خیره فراموش تو کار سبکی شد

گه عارف قزوینی اش این گفت که دانم

از چه ز تو بر هیأت دولت کمکی شد

چندیست که با خایه تو خایه دولت

همسایه یک جا محل و خانه یکی شد

حقا که به بیهوده شود سرزنش از خلق

گرچه ددری گشت و یا خود کلکی شد

زین خایه وی جای زیادی بد و محتاج

بر خایه اغیار، به رسم یدکی شد

بر حضرت (دو) کیست که از ما برساند

که این گونه تو را باعث تصدیع یکی شد

کای «دو» ز دوئیت نبری، صرفه دیگر

بایست یکی بود و یکی گفت و یکی شد