بخش ۲ - تابلوی اول: شب مهتاب
اوایل گل سرخ است و انتهای بهار
نشستهام سر سنگی کنار یک دیوار
جوار درهٔ دربند و دامن کهسار
فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار
هنوز بد اثر روز، بر فراز «اوین»
نموده در پس که آفتاب تازه غروب
سواد شهرری از دور نیست پیدا خوب
جهان نه روز بود در شمر نه شب محسوب
شفق ز سرخی نیمیش بیرق آشوب
سپس ز زردی نیمیش، پردهٔ زرین
چو آفتاب پس کوهسار، پنهان شد
ز شرق از پس اشجار، مه نمایان شد
هنوز شب نشده، آسمان چراغان شد
جهان ز پرتو مهتاب نورباران شد
چو نوعروس، سفیداب کرد روی زمین
اگرچه قاعدتا، شب سیاهی است پدید
خلافِ هرشبه، امشب دگر شبیست سپید
شما به هرچه که خوب است، ماه میگویید
بیا که امشب، ماه است و دهر، رنگ امید
به خود گرفته همانا در این شب سیمین
جهان سپیدتر از فکرهای عرفانیست
رفیق روح من، آن عشقهای پنهانیست
درون مغزم از افکار خوش، چراغانیست
چرا که در شب مه، فکر نیز نورانیست
چنانکه دل شب تاریک تیره است و حزین
نشستهام به بلندی و پیش چشمم باز
به هر کجا که کند چشم کار، چشمانداز
فتاده بر سر من فکرهای دور و دراز
بر آن سرم که کنم سوی آسمان پرواز
فغان که دهر به من پر نداده چون شاهین
فکنده نور مه از لابهلای شاخهٔ بید
به جویبار و چمنزار خالهای سفید
به سان قلب پر از یأس و نقطههای امید
خوش آنکه دور جوانی من شود تجدید
ز سی عقب بنهم پا به سال بیستمین
درون بیشه سیاه و سپید دشت و دمن
تمام خطهٔ تجریش سایه و روشن
ز سایه روشن عمرم رسید خاطر من
گذشتههای سپید و سیه ز سوز و مِحَن
که روزگار گهی تلخ بود و گه شیرین
به ابر پاره چو مه نور خویش افشاند
به سان پنبهٔ آتش گرفته میماند
ز من مپرس که کبکم خروس میخواند
چو من ز حُسن طبیعت که قدر میداند
مگر کسانِ چو من موشکاف و نازکبین
حباب سبز چه رنگ است شب ز نور چراغ؟
نموده است همان رنگ ماه منظر باغ
نشان آرزوی خویش، این دل پر داغ
ز لابهلای درختان، همی گرفت سراغ
کجاست آنکه بیاید مرا دهد تسکین
چو زین سیاحت من یک دو ساعتی بگذشت
ز دور دختر دهقانهای هویدا گشت
قدم به ناز (بکافوروش) زمین میهشت
نظرکنان همه سو، بیمناک بر در و دشت
چو فکر از همه مظنون مردمان ظنین
تنش نهفته به چادرنماز آبیگون
برون فتاده از آن پرده، چهرهٔ گلگون
در آن قیافه گهی شادمان و گه محزون
به صد دلیل به آثار عاشقی مشحون
ز سوز عشق نشانها در آن لب نمکین
به رسم پوشش دوشیزگان شمرانی
ز حیث جامه نه شهری بد و نه دهقانی
بر او تمام مزایای حُسن ارزانی
شبیهتر به فرشته است تا به انسانی
مُرَدَّدَم که بشر بود یا که حورالعین
چو روی سبزه لب جو نشست آهسته
بد او چو شاخ گلی روی سبزهها رسته
شد آن فرشته در آن سبزهزار گلدسته
گل ار چه بود، شد از سبزه نیز آرسته
هم او ز سبزه و هم سبزه یافت زو تزئین
فکنده زلف ز دو سوی بر جبین سفید
تلالوئی به عذارش ز ماهتاب پدید
به سان آینهای در مقابل خورشید
نه هیچ عضو مر او راست درخور تنقید
که هست درخور تمجید و قابل تحسین
نه هیچ وصف مر او را نه درخور تحسین
نگاه مردمک دیدهاش سوی بالاست
عیان از این حرکت، گو توجهش به خداست
و یا در این حرکت چیزی از خدا میخواست
گهی نظر کند از زیر چشم بر چپ و راست
چنانکه در اثر انتظار، منتظرین
سیاهیای به همین دم ز دور پیدا بود
رسید پیش، جوانی بلند بالا بود
ز آب و رنگ، همی بد نبود زیبا بود
ز حیث جامه هم، از مردمان حالا بود
کلاه ساده و شلوار و ژاکت و پوتین
(جوان:) سلام مریم مهپاره (مریم): کیست ای وایی!
(جوان): منم نترس عزیز، از چه وقت اینجایی؟
(مریم) تویی عزیز دلم، به چه دیر میآیی
سپس در آن شب مه، آن شب تماشایی!
شد آن جوان بر آن ماهپاره جایگزین
دگر بقیهٔ احوالپرسی و آداب
به ماچ و بوسه به جا آمد، اندر آن مهتاب
خوش آنکه بر رخ یارش نظر کند شاداب
لبش نجنبد و قلبش کند: سئوال و جواب
(عشقی) برای من به خدا، بارها شدست چنین
پس از سه چار دقیقه، ببرد دست آن مرد
دو شیشه سرخ، ز جیب بغل برون آورد
از آن دوای که، آن شب به دردشان میخورد
نخست جام به آن ماهرو تعارف کرد
(مریم): هزار مرتبه گفتم نمیخورم من ازین
(جوان) بخور که نیست به از این شراب اندر دهر
(مریم): برای من که نخوردم بتر بُوَد از زهر:
شراب خوب است اما برای مردم شهر:
که هست خوردن نان از تنور و آب از نهر:
نشاط و عشرت ما مردمان کوهنشین
(جوان) ولم بکن، کم از این حرفها بزن، ده بیا:
بخور عزیز دل من، (مریم): نمیخورم والله
(جوان): بخور ترا به خدا (مریم): نه نمیخورم به خدا
(جوان): بخور، بخور، ده بخور (مریم): ای ولم بکن آقا
خودت بنوش ازین تلخ بادهٔ ننگین
(جوان): بخور تَصَدُّقِ بادام چشمهات بخور:
فدای آن لبِ شیرینتر از نبات بخور:
ترا قسم به تمام مقدسات بخور:
ترا قسم به خداوند کائنات بخور:
(مریم): پی شراب، کم اسم خدا ببر بیدین!
(جوان): ترا قسم به دل عاشقان افسرده:
به غنچههای سحر ناشکفته پژمرده:
به مرگ عاشق ناکام نوجوان مرده:
بخور، بخور، ده بخور نیم جرعه، یک خورده
چو دید رام نگردد به حرف، ماهجبین
همی نمود پر از می پیاله را وان پس
همی نهاد به لبهاش، او همی زد پس
(عشقی) دل من از تو چه پنهان، نموده بود هوس
که کاش زین همه اصرار، قدر بال مگس
به من شدی که به زودی نمودمی تمکین
خلاصه کرد به اصرار، نرم یارو را
به زور روی، ز رو برد نازنینرو را
نمود با لب وی آشنای، دارو را
خوراند آخر کار، آن «نمیخورم گو» را
نه دو پیاله، نه سه، نه چهار، بل چندین
پس از سه چار دقیقه، ز روی شنگولی
شروع شد به سخنهای عشق معمولی
«تَصَدُّقَت بروم بَه، چقدر مقبولی:
تو از تمام دواهای حسن کبسولی:
قسم به عشق، تو شیرینتری ز ساخارین»
سخن گهی هم در ضمن شوخی و خنده
بُد از عروسی و عقد و نکاح زیبنده
شریک بودن در زندگی آینده
پس آن جوان پی تفریح، پنجه افکنده
گرفت در کف، از آن ماه گیسوی پرچین
کشیده نعره که امشب بهشت : «دربند» است
رسد به آرزویش، هر که آرزومند است
دو دست من به سر زلف یار پیوند است
بریز باده به حلقم که دست من بند است
به جای نُقل، بنه بر لبم لبِ شکرین
به روی دشت و دمن ماهتاب با مه جفت
«بیار باده که شکر خدای باید گفت»
ز بعد آن که مر، این نکتهٔ چو دُر را سُفت
ز بس که، جام به هم خورد، گوش من بشنفت
به نام شکر پیاپی، صدای جین جین جین
از آن به بعد بدیدم که هر دو خوابیدند
خدای شکر که آنها مرا نمیدیدند
به هم چون شهد و شکر آن دو یار چسبیدند
به روی سبزه، بسی روی هم بغلتیدند
دگر زیاده بر این را نمیکنم تبیین
به روی دشت و دمن ماهتاب تابیده
به هر کجا نگری نقره گرد پاشیده
به روی سبزه چمن، آن دو یار خوابیده
مرا ز دیدنشان، لذتیست در دیده
چه گویمت که طبیعت چگونه باشد حین؟
صدای قهقهه کبکی ز کوهسار آید
غریو ریختن آب، از آبشار آید
ز دور زمزمهٔ سوزناکِ تار آید
در این میانه صدایی از آن دو یار آید
ز فرط خوردن لبهای زیر بر زیرین
وزان ز جانب «توچال» بادی اندک سرد
که شاخههای درختان از آن به هم میخورد
همی گذشت چو از خوابگاه آن زن و مرد
برای شامهها، بوی عشق میآورد
هزار بار به از بوی سنبل و نسرین
در آن دقیقه که آنها جدا شدند از هم
به عضو پردگی و محرمانهٔ مریم
فتاد دیدهٔ پروین و ماه نامحرم
ستارهها همه دیدند آسمانها هم
که نیمی از تن مریم برون بد از پاچین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر در یک شب بهاری در کنار دیواری نشسته و به زیباییهای طبیعت و آرامش شب مینگرد. او میبیند که چطور نور ماه آسمان را روشن کرده و دنیای اطرافش را زیباتر کرده است. شاعر به عشق و خواستههای درونیش فکر میکند و در حین تفکر، به جوانی و دختری زیبا به نام مریم برخورد میکند.
این دو نفر به هم نزدیک میشوند و در خلال گفتگو، جوان از مریم میخواهد شراب بنوشد، اما او reluctant است. با وجود اصرار جوان، مریم در نهایت کمکم از او تأثیر میگیرد و شراب مینوشد. بلافاصله پس از نوشیدن، عشق و احساساتشان بروز میکند و به یکدیگر نزدیک میشوند. در نهایت، این دو بعد از شب عاشقانه و پر از احساس، به خواب میروند و شاعر از دیدن این صحنه لذت میبرد. اشعار به توصیف زیباییها و لطافتهای عشق و طبیعت پر از نور و آرامش میپردازد.
هوش مصنوعی: در آغاز فصل گلها، در انتهای بهار، بر روی سنگی در کنار دیواری نشستهام.
هوش مصنوعی: درهٔ دربند و دامنهٔ کوهها فضای زیبای شمران به خوبی در اینجا نمایان است، اگرچه از طرف غرب نه چندان روشنی دارد.
هوش مصنوعی: هنوز هم نشانههای منفی روز به وضوح در بالای «اوین» دیده میشود.
هوش مصنوعی: در پشت به نظر میرسد که آفتاب در حال غروب است و از دور، سیاهی شهر ری مشخص نیست.
هوش مصنوعی: جهان نه به روز شبیه بود و نه به شب، بلکه در حالتی میان این دو بود. رنگ سرخی که از افق ظاهر میشد، نشانهای از چیزی پرآشوب بود.
هوش مصنوعی: سپس از رنگ زرد نیمهاش، پردهای طلایی کشیده میشود.
هوش مصنوعی: سپس آفتاب که در پشت کوهها پنهان شد، از سمت شرق و پشت درختان، ماه نمایان شد.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه شب فرا برسد، آسمان روشن شده و جهانی که به دلیل نور ماه پرتاب میشود، درخشان و نورانی گشته است.
هوش مصنوعی: چون عروس، سفیدیاش را بر روی زمین پاشید.
هوش مصنوعی: امشب بر خلاف شبهای دیگر، شب روشنی است و دیگر خبری از تاریکی نیست.
هوش مصنوعی: شما به هر چیزی که زیبا و دلپذیر است، نام ماه میدهید. به همین دلیل امروز که آسمان پر از امید است، شب بسیار خوبی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در این شب نقرهای، او به خود مشغول است.
هوش مصنوعی: دنیا از اندیشههای معنوی و عرفانی روشنتر است، دوست من، زیرا در آن عشقهای پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: در ذهنم پر از افکار خوب و مثبت است، مثل اینکه در شب مهآلود، افکار هم به روشنی میدرخشند.
هوش مصنوعی: دل شب به قدری تیره و غمانگیز است که انسان را درونش غرق میکند.
هوش مصنوعی: نشستهام در مکانی بلند و به دوردستها نگاه میکنم. در هر جایی که نگاهم بیفتد، منظرهای زیبا در مقابل من قرار دارد.
هوش مصنوعی: افکار عمیق و طولانی مرا به خود مشغول کرده و ذهنم به سوی آسمان و آزادی پرواز میکند.
هوش مصنوعی: اوه، افسوس که زمان به من فرصتی نداده مثل یک شاهین که آزاد و پرواز میکند.
هوش مصنوعی: نور ماه از میان شاخههای درخت بید به روی جویبار و چمنزار میتابد و نقاط سفیدی را روی زمین ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: دل من پر از ناامیدیهاست، اما هنوز نقاطی از امید وجود دارد. خوشحال میشوم اگر روزهای جوانیام دوباره تجدید شود.
هوش مصنوعی: من تا سال بیستم، پاهایم را به سمت عقب میگذارم.
هوش مصنوعی: در دل جنگل، سایههای تیره و روشنهای روشنی در دشت و گلزار وجود دارد و کل منطقهٔ تجریش تحت تاثیر این تضاد رنگها قرار دارد.
هوش مصنوعی: از نوری که در زندگیام وجود دارد، به یاد میآورم که خاطراتم شامل روزهای خوب و بد، دردها و زحمات میباشند.
هوش مصنوعی: زندگی گاهی دشوار و تلخ است و گاهی خوشایند و شیرین.
هوش مصنوعی: ابرهای پاره مانند ماه به اطراف خود نور میپخشند، اما مانند پنبهای که به آتش افتاده باشد، آسیبپذیر و زودگذر هستند.
هوش مصنوعی: از من نپرس که چرا کبک صبحگاهان آواز میخواند، زیرا من خود از زیباییهای طبیعی آگاهام و قدر آن را میدانم.
هوش مصنوعی: آیا افرادی مانند من هستند که اینقدر دقیق و حساس باشند؟
هوش مصنوعی: حباب سبز چه رنگی دارد در شب با نور چراغ؟ همان رنگی را نشان میدهد که ماه در باغ دارد.
هوش مصنوعی: دل پر از ناراحتی و آرزوهایش را در میان درختان جستجو میکند و به دنبال نشانهای از آرزوی خود میگردد.
هوش مصنوعی: کجاست کسی که بیاید و به من آرامش بدهد؟
هوش مصنوعی: بعد از اینکه چند ساعتی از سفر من گذشت، دختر یک دهقان به چشم آمد.
هوش مصنوعی: با گامهای نرم و ملایم قدم میزند و با نگاهی پر از حساسیت به اطرافش توجه میکند، در حالی که از خطرات پیرامونش در ناامنی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی که فکر انسان از همه چیز، به خصوص از نظر دیگران مشکوک و بدبین میشود.
هوش مصنوعی: تنش به آرامی از دل چادرنماز آبی که بر تن دارد، به بیرون آمده و چهرهای سرخ و زیبا به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: در آن چهره گاهی شاد و گاهی غمگین است و به وضوح نشانههای عشق را میتوان در آن دید.
هوش مصنوعی: به خاطر حس سوزان عشق، آثار و نشانههایی بر آن لب شیرین نمایان است.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به عادات و پوشش دختران شمرانی که از لحاظ لباس نه شهری به حساب میآیند و نه روستایی. به عبارتی، لباسهای آنها نه خاص شهرنشینهاست و نه ساده و کارگری.
هوش مصنوعی: بر روی او همه ویژگیهای زیبایی به قدری زیاد است که بیشتر شبیه فرشتههاست تا انسانها.
هوش مصنوعی: من در حال تأمل هستم که آیا من انسان هستم یا اینکه همچون حوری بهشتی هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهات مانند گل، بر روی چمنها نشسته، نگاهی آرام و دلنشین به تو دارد، مانند شاخه گلی که بر روی سبزهها شکفته است.
هوش مصنوعی: در آن باغی که پر از گل و سبزه بود، آن فرشته زیبا بهگونهای درخشان و زیباتر از گلها به نظر میرسید، گویی که از سبزهها نیز جدا و بینیاز است.
هوش مصنوعی: او هم از سبزه نشأت گرفته و هم خود سبزه به وسیله او زینت یافته است.
هوش مصنوعی: زلفهایش را از دو طرف بر پیشانی سفیدش ریخته است و براق و درخشان میدرخشد، مانند نوری که در شب از تابش ماه به وجود میآید.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی مانند آینهای است که در برابر خورشید قرار دارد و به همین دلیل هیچ یک از اعضای او را نمیتوان مورد انتقاد قرار داد. او به قدری درخشان و بینقص است که توانایی نقد کردنش وجود ندارد.
هوش مصنوعی: او شایسته ستایش و تمجید است، اما هیچ توصیفی نمیتواند او را به خوبی به تصویر بکشد و حقیقت او را به طور کامل بیان کند.
هوش مصنوعی: چشم او به سوی آسمان خیره است و این حرکت نشان میدهد که گویا دلمشغولیاش به خداوند است.
هوش مصنوعی: گاهی در این حرکت، چیزی از خدا طلب میکرد که با نگاهی مختصر و زیرلب، از سمت چپ و راست به او توجه کند.
هوش مصنوعی: افراد منتظر به گونهای در اثر انتظار خود را آماده میکنند.
هوش مصنوعی: در این لحظه، از دور سایهای مشخص شد که به نزدیک میآمد. آن سایه متعلق به جوانی بلند قامت بود.
هوش مصنوعی: آب و رنگ به خودی خود بد نیست، بلکه زیبایی در آن است. همچنین زیبایی انسانها به لباس و ظاهر آنها بستگی دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از یک فرد با پوشش ساده اشاره دارد، شامل کلاهی معمولی، شلواری راحت، ژاکتی بدون زرق و برق و پوتینهایی که نشاندهنده سادگی و بیتکلفی او هستند.
هوش مصنوعی: جوان به مریم سلام میکند و او از تعجب میپرسد که کیست. جوان به او reassurance میدهد و میگوید که نترسد و از او میپرسد که چه مدتی است که آنجا بوده است.
هوش مصنوعی: عزیزم، تویی که دل من به عشق تو میتپد، چرا اینقدر دیر میآیی؟ در آن شب زیبای مهآلود، که تماشایش دلپذیر است!
هوش مصنوعی: آن جوان به جای آن دختر زیبا قرار گرفت.
هوش مصنوعی: حال و احوالپرسی و آداب دیگر به یکدیگر، با بوسه و چهرهای زیبا در شب مهتاب به خوبی به جا آمد.
هوش مصنوعی: شخصی که به چهره محبوبش نگاه میکند، باید از زیبایی لبهای او لذت ببرد و احساسات قلبیاش را با سوال و جواب بیان کند، بدون آنکه لبش تکان خورد.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، بارها و بارها چنین احساسی را تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: پس از چند دقیقه، آن مرد دو شیشه قرمز را از جیب بغلش خارج کرد.
هوش مصنوعی: شخصی دارویی را که در آن شب به درد دیگران میخورد، ابتدا به یک دختر زیبا پیشنهاد کرد.
هوش مصنوعی: من بارها و بارها گفتم که این چیز را نمیخورم.
هوش مصنوعی: بیا و نوش جان کن که در این دنیا هیچ چیز بهتر از این شراب نیست. برای من که هرگز نخوردهام، بدتر از زهر خواهد بود.
هوش مصنوعی: شراب نوشیدنی خوبی است، اما برای افرادی که در شهر زندگی میکنند؛ زیرا آنها نان را از تنور و آب را از نهر میخورند و مینوشند.
هوش مصنوعی: شادی و خوشی ما مردم زندگیکننده در کوهها است.
هوش مصنوعی: جوان، ول کن، از این حرفها کم کن و بیا اینجا: بیا بخور عزیز دل من. مریم: واقعا نمیخورم.
هوش مصنوعی: جوان از مریم خواهش میکند که چیزی بخورد و به او قسم میخورد. اما مریم با قاطعیت پاسخ میدهد که نمیخورد و باز هم جوان اصرار میکند. در نهایت مریم از او میخواهد که دست از سرش بردارد.
هوش مصنوعی: خودت باید از این شراب تلخ و ننگین بنوشی.
هوش مصنوعی: بخور، ای جوان! به خاطر زیبایی و دلربایی چشمانت بخور؛ فدای لبهای شیرینی که مانند نبات هستند.
هوش مصنوعی: به تو سوگند به همه چیزهای مقدس، که به تو سوگند به خداوندی که جهان را آفریدهاست.
هوش مصنوعی: ای مریم، برای نوشیدن شراب، نام خدا را کم به زبان بیاور و بیدین باش!
هوش مصنوعی: ای دل عاشقانی که غمگین و افسردهاند، به غنچههای صبح که هنوز باز نشده و پژمردهاند قسم میخورم.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به غم و اندوه ناشی از فقدان عشق و زندگی ناکام دارد. شخصی که عاشق بوده و حالا به خاطر عشق از دست رفتهاش، با احساس ناامیدی و اندوه دست و پنجه نرم میکند. او به خود میگوید که باید در این درد و رنج غرق شود و از هر چیزی که حاضر است برای فراموشی یا تخفیف دردش استفاده کند، هرچند که فقط کمی باشد. این دعوت به نوشیدن و فراموش کردن، نشاندهندهی تلاش برای تسکین دردهای عاطفی است.
هوش مصنوعی: وقتی که او به محبوبش نگاه میکند، دیگر به هیچ سخنی توجه نمیکند.
هوش مصنوعی: او پیالهای پر از می را نشان میداد و سپس آن را به لبهایش نزدیک میکرد و دوباره آن را مینوشید.
هوش مصنوعی: دل من از تو چیزی پنهان نمیکند. آرزو میکند که ای کاش به اندازهی درخواستهای مکرر، ارزش بال یک مگس را داشته باشد.
هوش مصنوعی: تو مرا تسلیم خود کردی و من به زودی نشان دادم که چگونه باید تسلیم شوم.
هوش مصنوعی: به دلیل تأکید و درخواست مداوم، دوست مهربان و ملایم را به زور مجاب کردند و محبوب با چهره زیبا را از چهرهاش دور کردند.
هوش مصنوعی: او با لبخند و ناز خود، به کسی که از خوردن امتناع میکرد، در نهایت دارویی را که لازم بود، خوراند.
هوش مصنوعی: نه تنها یک یا دو پیاله، بلکه چندین پیاله از آن مینوشم.
هوش مصنوعی: بعد از چند دقیقه، با خوشحالی شروع به صحبتهای عاشقانه کرد.
هوش مصنوعی: من چقدر خوشحالم که تو هستی؛ تو بهترین دارو برای هر نوع درد و کدورتی هستی.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، قسم میخورم که تو از شکر هم شیرینتر هستی.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات سخنان در دل شوخی و خنده بیان میشوند و در شرایطی مانند جشن عروسی و مراسم عقد و ازدواج، بسیار مناسب و زیبا هستند.
هوش مصنوعی: شریک بودن در زندگی آینده، نشاندهندهی این است که آن جوان برای سرگرمی و لذت به دنبال چیزهایی میگردد و تصمیم دارد راهی را برای خود انتخاب کند.
هوش مصنوعی: در دستش، رشتهای از موی زیبا و پیچدار آن ماه را گرفته بود.
هوش مصنوعی: امشب بهشت در اختیار همه است و هر کسی که خواهان بهشت باشد، میتواند به آرزویش برسد.
هوش مصنوعی: دو دست من به موهای یار مربوط است، پس باده را به من بدهید چون دست من در بند است و نمیتواند کار کند.
هوش مصنوعی: به جای شیرینیهای معمولی، بر لبهام طعم شیرینِ عشق را بچشان.
هوش مصنوعی: در دشت و محیط سرسبز، نور ماه به همراه ستارگان در آسمان تابیده است. بیایید میگساری کنیم، چون سپاسگذاری از خداوند ضروری است.
هوش مصنوعی: پس از آنکه او مرد، این نکته با ارزشی مانند دُری گرانبها برای من روشن شد؛ زیرا به دلیل همهمه و سر و صدای زیاد، صدای گوشم به آن نکته رسید.
هوش مصنوعی: با نام و شکرگزاری مکرر، صدای خوشی و شادی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: از آن لحظه به بعد متوجه شدم که هر دو خوابشان برده است. خدا را شکر که آنها مرا نمیدیدند.
هوش مصنوعی: دو یار همچون شهد و شکر به هم چسبیدهاند و بر روی چمن با هم گردش میکنند و شادی و نزدیکی خود را به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: دیگر نمیخواهم بیشتر از این توضیح دهم.
هوش مصنوعی: در دشت و مزارع نور ماه به آرامی درخشیده و هرجا که نگاه کنی، مانند نقرهای بر زمین پراکنده شده است.
هوش مصنوعی: دو دوست بر روی چمن خوابیدهاند و من با دیدن آنها لذتی را در چشمانم حس میکنم.
هوش مصنوعی: چه بگویم از حالت طبیعی که در آن هستی؟
هوش مصنوعی: از کوهها صدای خندهی کبک به گوش میرسد و همچنین صدای ریزش آب از آبشار به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: از دور صدای حزین و دلانگیزی به گوش میرسد که نشان از وجود دو دوست در این میان دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد خوردن، لبهای پایینی به لبهای بالایی چسبیدهاند.
هوش مصنوعی: در اینجا به نسیمی خنک اشاره میشود که از سمت «توچال» میوزد و باعث میشود که شاخههای درختان به هم برخورد کنند.
هوش مصنوعی: وقتی آن زن و مرد از جای خواب خود عبور میکردند، بوی عشق را برای همه میآوردند.
هوش مصنوعی: هزار بار بهتر است از عطر گل سنبل و نسرین.
هوش مصنوعی: در لحظهای که آنها از یکدیگر جدا شدند، به راز و رمزهای خاص مریم پی بردند.
هوش مصنوعی: چشمان پروین و ماه به هم نمیرسند و ستارهها همه این را دیدند، حتی آسمانها نیز شاهد بودند.
هوش مصنوعی: نیمهای از بدن مریم از زیر پارچه نمایان شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.