گنجور

 
میرزاده عشقی

من به دشت اندر و دشت آغش سیمین مهتاب

نقره، گردی به زمین کرده ز گردون پرتاب

دشت آغشته، کران تا به کران در سیماب

رخ زشت فلک، آنجا شده بیرون ز نقاب

همه آفاق در آن افسرده

مه روان همسر شمع مرده

چه فضایی؟ سخن از موت و فناگویی بود!

چه هوایی؟ عفن و مرده‌نما بویی بود!

وحشت و مرگ مجسم شده هر سویی بود!

صوت گرچه نه به مقدار سر مویی بود

باز گویی که ز اموات هیاهویی بود!

گاه آوازه یک پروازی

رسد از جغدی و گه آوازی

تیره سنگی، سر هر مقبره‌ای، کرده وطن

چون درختان بریده ز کمر در به چمن

زیر پایم همه‌جا: جمجمه خلق کهن

با همه خامشی، آنان به سخن با من و، من:

گویی از مرده‌دلی، در دهنم مرده سخن

بر سر خاک سر خلق، قدم

هشتم آن شب بسی القصه قدم

نخل‌ها: سایه به همسایگی‌ام گسترده

باد آن سایه گه آورده و گاهی برده

من در این وسوسه، از منظره این پرده

روح اموات است این‌ها که تجلی کرده

که حضور منشان در هیجان آورده

چه ازین روی همی جنبندی

گه جهندی و گهی خسبندی

باد در غرش و از قهر درختان غوغاست

همه‌سو ولوله و زلزله و واویلاست

خاک اموات بشد گرد و به گردون برخاست

صد هزار آه دل مرده، در این گرد هواست

مرده‌دل، منظر نخلستان از این گردفناست

نامه مرگ همانا هر برگ

هر درختی دو هزار آیت مرگ

باد، هی برگ درختان به چمن می‌بارد

مرگ، گو نامه دعوت سر من می‌بارد

بس ز سیمای فلک، داغ کهن می‌بارد

از سفیدی، مه، آثار محن می‌بارد

برف مرگ است و یا ابر کفن می‌بارد

باری این صحنه، پر از وحشت و موت

گوش من کر شده از کثرت صوت

این زمین: انجمن خلوت خاموشان است

بستر خفتن داروی عدم نوشان است

مهد آسودن از یاد فراموشان است

جای پیراهن یکتای بتن پوشان است

این خرابات پر از کله مدهوشان است

چشم این خاک ز هر چیز پرست

مرده شویش ببرد مرده خورست

بر سر نعش پسر، شیون مادر دیده

نوعروسان به کفن، در بر شوهر دیده

سال‌ها بوده که از اشک زمین تر دیده

پیر هفتاد به عمر، آنچه سراسر دیده

این بهر هفته، هفتاد برابر دیده

من در این فکرت و هی باد افزود

گوشم از خاک «مه آباد» آلود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode