صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
از حرم بگذر که اینجا خرگه آن شاه نیست
کوی او را کعبه جز سنگ نشان راه نیست
گرچه در دیر و حرم تابیده انوارش ولی
جز که در صحرای دل آن شاه را خرگاه نیست
از شکایت گر زنی دم یار پوشد از تو رخ
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
آنکه بهر جا عیان طلعت نیکوی اوست
ای عجب از چشم خلق از چه نهان روی اوست
باز کنند آرزو تا سخنش بشنوند
آنکه سرای وجود پر ز هیاهوی اوست
غیر ز دیدار او باز ندارد مرا
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
جستم سراغ دل ز صبا زان خبر نداشت
گویا به طرهٔ تو صبا هم گذر نداشت
در سر هر آن هوا که مرا بود شد بدر
عشق تو بود کز سر من دست برنداشت
گر یک نظر فزون بتو ننموده دیدهام
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
تنها ستمت بهر من ای ماه جبین است
یا با همه بیمهری و آئین تو این است
کوتاه نمود از همه جا دست خیالم
بالای بلندت که بلای دل و دین است
در ظلمت زلف تو دل خضر شود گم
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
دل ز راه دیده از نور جمالش روشن است
اندر این کاشانه تابان آفتاب از روزنست
زاهدا حق را تو میخوانی ز عرش و من ز دل
از خدا دوری تو کوته کن سخن حق با منست
از لباس طبع بیرون آمصفا شو که هیچ
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
آنکس آگه ز پریشانی احوال من است
که چو من بستهٔ آنزلف شکن در شکن است
بار افکند به زلفش دلم از بهر غریب
هرکجا شب بسر دست درآید وطن است
ندهم تاری از آن طره اگر بخشندم
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
نی همین از خود براه یار میباید گذشت
کز دو عالم در رهش یکبار میباید گذشت
گر حقیقت عاشقی بر هر دو عالم پای زن
یار اگر میجویی از اغیار میباید گذشت
سبحه و زنار باشد هر دو سد راه عشق
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
من و خاک سر آنکوی که دلدار آنجاست
راحت جان و تن آرام دل زار آنجاست
با رخ یار مرا حاجت گلشن نبود
هر کجا یار بود گلشن و گلزار آنجاست
گر کنم خاک در میکده را کحل بصر
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
خرم کسی که کام ز بخت جوان گرفت
یعنی به صدق دامن پیر مغان گرفت
بردم چو نام عشق سرا پا بسوختم
چون شمع کاتشش به وجود از زبان گرفت
خوبان دهند بوسه و گیرند جان بها
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
من آنچه هست بعشق تو دادهام از دست
که منتهای مرادم تویی از آنچه که هست
به دوستی توام گر به پای دار برند
من آن نیم که بدارم ترا ز دامان دست
محبت تو نهام روز کرده جا به دلم
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
کارت ای یار بمن غیر ستمکاری نیست
مگرت با من آزرده سر یاری نیست
نی خطا گفتم از این جور و جفا دست مدار
که جفای تو بجز عین وفاداری نیست
چه غم ارخوار جهانی شدم اندر طلبت
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
بطرف باغ هر آن سرو کز زمین برخاست
بیاد قامت آن یار نازنین برخاست
شمیم طرهٔ پرچین او بسی خوشتر
از آن نسیم بود کز سواد چین برخاست
کسی نشست ببزم وصال با جانان
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
دلم ز دست تو خون گشت و حجت هم این است
که هر چه اشک فشانم ز دیده خونین است
بغیر شهد چشانی بدوست خون جگر
بحیرتم که تو را ای صنم چه آئین است
همیشه وصف لبان تو بر زبان دارم
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
تا نگوئی بجهان دوست مرا بسیار است
دوست اکسیر بود این سخن از اسرار است
راستی ز اهل صفا دوست بدست آوردن
آید آسان بنظر لیک بسی دشوار است
آنکه دارد بنظر نفع خود از صحبت دوست
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
ایهاالناس این جهان را نیم جو مقدار نیست
جز متاع درد و محنت اندر این بازار نیست
شد مقصر آدم و حق در جهانش جای داد
پس جهان زندان و در زندان بجز آزار نیست
گر بیابم صد زبان وز هر زبان در هر نفس
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
اگر که خانهٔ خمار دایمم وطن است
عجب مدار که این خانهٔ امید من است
گذاری از چه که پشتت ز بار غم شکند
بنوش باده دمادم که باده غمشکن است
به کوی میکده صحبت ز سیم و زر مکنید
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
تشبیه جمال تو به خورشید روا نیست
این رتبه بلی در خور هر بی سر و پا نیست
گو تا نزند دم دگر از عشق و ارادت
آن را که بپایت سر تسلیم و رضا نیست
از دوست اگر نوش ببینند و اگر نیش
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست
هر که را هیچ به کف نیست به دل آهی هست
منع مجنون نتوان کرد ز بیسامانی
کش بصحرای جنون خیمه و خرگاهی هست
حذر از دشمنی نفس نه بدخواهی غیر
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
بگو به آنکه موفق بحسن تدبیر است
بخود مناز که این هم بحکم تقدیر است
بلی اگر نه به تقدیر بسته سیرام ور
بگو که چیست ز تدبیرها عنان گیر است
بس اتفاق فتد اینکه با تمام قوا
[...]

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
ای آنکه با وجود تو دیگر وجود نیست
ذاتی بجز تو در خور حمد و سجود نیست
تحصیل حاصل است تمنای جود تو
بر ما هر آنچه از تو رسد غیر جود نیست
تو در درون جانی و آنجا که وصل تست
[...]
