گنجور

 
صغیر اصفهانی

من و خاک سر آنکوی که دلدار آنجاست

راحت جان و تن آرام دل زار آنجاست

با رخ یار مرا حاجت گلشن نبود

هر کجا یار بود گلشن و گلزار آنجاست

گر کنم خاک در میکده را کحل بصر

نکنم عیب که نقش قدم یار آنجاست

روز و شب حلقه صفت بر در آن عیسی دم

چون ننالم که دوای دل بیمار آنجاست

گر گشایش طلبی جو ز در پیر مغان

کانکه لطفش بگشاید گره از کار آنجاست

همچو خورشید که نورش همه جا جلوه گر است

هر کجا میروم آن دلبر عیار آنجاست

یوسفا حسن تو را مردم کنعان نخرند

جانب مصر روان شو که خریدار آنجاست

نیست از کعبهٔ گل ره بمقام مقصود

رهرو کعبهٔ دل باش که دلدار آنجاست

داشت اندیشه صغیر از صف حشر و خردش

گفت تشویش مکن حیدر کرار آنجاست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode