گنجور

 
صغیر اصفهانی

خرم کسی که کام ز بخت جوان گرفت

یعنی به صدق دامن پیر مغان گرفت

بردم چو نام عشق سرا پا بسوختم

چون شمع کاتشش بوجود از زبان گرفت

خوبان دهند بوسه و گیرند جان بها

نازم بدان حریف که این داد و آن گرفت

کارم فتاد تا چو کمر با میان یار

از هر کنار غصه مرا در میان گرفت

زلفش گرفت جا برخ و من بحیرتم

کاین کافر از برای چه جا در جنان گرفت

تا بعد از این چه آیدم ای دوستان بپیش

حالی که عشق از کف عقلم عنان گرفت

هرکس که چون صغیر بحیدر پناه برد

از هر بلا و حادثه خط‌ام ان گرفت

آنکو سپرد خط غلامی به مرتضی

سر خط رستگاری کون و مکان کرفت

شاه نجف که بنده ای از بندگان او

باج شرف ز تاجوران جهان گرفت

رفعت از آستانهٔ آن شه طلب که عرش

این رفعتی که دارد از آن آستان گرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode