گنجور

 
صغیر اصفهانی

تشبیه جمال تو به خورشید روا نیست

این رتبه بلی در خور هر بی سر و پا نیست

گو تا نزند دم دگر از عشق و ارادت

آن را که بپایت سر تسلیم و رضا نیست

از دوست اگر نوش ببینند و اگر نیش

رندان جهان را بزبان چون و چرا نیست

از جور تو میسوزم و می‌سازم و شادم

چون جور و جفای تو بجز مهر و وفا نیست

با باد صبا چون بتو پیغام فرستم

آنجا که توئی رهگذر باد صبا نیست

هر طایفه را روی نیاز است به سوئی

ما را بجز ابروی تو محراب دعا نیست

غیر از تو مرا نیست بخاطر ولی افسوس

یادی نکنی از من و این از تو روا نیست

پیوسته صغیر است بدرگاه تو نالان

جز این بدر شاه بلی رسم گدا نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode