سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - در مذمت دشمنان و جاهلان
این ابلهان که بیسببی دشمن منند
بس بُلفضول و یافهدرای و زَنَخ زنند
اندر مصاف مردی، در شرط شرع و دین
چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند
مانند نقش رسمی بیاصل و معنیاند
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷
کرد رفت از مردمان اندر جهان اقوال ماند
همعنان شوخ چشمی در جهان آمال ماند
از فصیحان و ظریفان پاک شد روی زمین
در جهان مشتی بخیل کور و کر و لال ماند
در معنی در بن دریای عزلت جای ساخت
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در مدح بهرامشاه
عقل کل در نقش روی دلبرم حیران بماند
جان ز جانی توبه کرد آنک بر جانان بماند
جان ز جان کردست شست آن گه ز خاک پای او
جان پیوندیش رفت و جان جاویدان بماند
صبح پیش روی او خندید و بر خورشید چرخ
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹ - در تغییر احوال مردم و دگرگونی روزگار
ای مسلمانان خلایق حالْ دیگر کردهاند
از سر بیحرمتی معروف، منکَر کردهاند
در سماع و پند، اندر دیدنِ آیات حق
چشم عبرت کور و گوش زیرکی کر کردهاند
کار و جاه سروران شرع در پای اوفتاد
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - در وصف بهار
باز مُتْواریرُوانِ عشق صحرائی شدند
باز سرپوشیدگانِ عقل سودائی شدند
باز مستورانِ جان و دل پدیدار آمدند
باز مهجورانِ آب و گل تماشائی شدند
باز نقاشانِ هفتاختر به سعیِ چارطبع
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در استغنای معشوق طناز و وفای عاشق
عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همی زیره به کرمان آرند
ور خرد بر تو فشانند همیدان که همی
عرق سنگ سوی چشمهٔ حیوان آرند
ور دل و دین به تو آرند عجب نبود از آنک
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - و ایضا در مذمت دنیا جویان
مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند
حبذا کانی کزو پاکیزه سیم و زر برند
نی ز هر کانی که بینی سیم و زر آید پدید
نی ز هر بحری که بینی گوهر احمر برند
در میان صدهزاران نی یکی نی بیش نیست
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - این شعر را حکیم سنایی در پاسخ یکی از شعرا گفته
چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند
هر که متواریست اکنون خیمه بر صحرا زند
دلبر اکنون هر کجا رنگیست رخت آنجا برد
عاشق اکنون هر کجا بوییست آه آنجا زند
بینوایان را کنون دست صبا بر شاخ گل
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - آن شاعر این شعر را در پاسخ حکیم سنایی فرستاد
باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند
شورها بینی که اندر حبة الماوا زند
از علای خلق او عالم چو علیین شود
پس خطابش قرب «سبحان الذی اسری» زند
کیست کو پهلو زند با آنکه دولتخانه را
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در مدح بهرامشاه
روز بر عاشقان سیاه کند
مست چون قصد خوابگاه کند
راه بر عقل و عافیت بزند
ز آنچه او در میان راه کند
گاه چون نعل اندر آذر بست
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در نعت رسول اکرم و اصحاب پاک او
روشن آن بدری که کمتر منزلش عالم بود
خرم آن صدری که قبلهش حضرت اعظم بود
این جهان رخسار او دارد از آن دلبر شدست
و آن جهان انوار او دارد از آن خرم بود
حاکمی کاندر مقام راستی هر دم که زد
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در مدح سیف الحق محمد منصور
ای رفیقان دوش ما را در سرایی سور بود
رفتم آنجا گرچه راهی صعب و شب دیجور بود
دیدم اندر راه زی درگاه آن شاه بتان
هر چه اندر کل عالم عاشقی مستور بود
از چراغ و شمع کس را یاد نامد زان سبب
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در مذمت عافیت جویی
در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود
پس به جان و دل بخر گر عاقلی ارزان بود
چاره تا کی جویی از درمان و درد دل همی
رو به ترک جان بگو دردت همه درمان بود
تا کی اندر انجمن دعوی ز هجر و وصل یار
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - از راه پر مخافت عشق گوید
سوز و شوقِ مَلَکی بر دلت آسان نشود
تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود
هیچ دریا نکشد زورقِ پندار تو را
تا دو چشمت ز جگرمایه چو طوفان نشود
در تماشای ره عشق نیابی تو درست
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در مدح ناصح الملک کمالالدین شیخ الحرمین خطیب نوآبادی
ای خدایی که رهیت افسر دو جهان نشود
تا بر حسب تو فرش قدمش جان نشود
چنگ در دامن مهر تو چگونه زند آنک
مر ورا خدمت تو قید گریبان نشود
سخت پی سست بود در طلب کوی تو آنک
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - نه هر که به طور رود موسی عمران شود
تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود
کفر در دیدهٔ انصاف تو پنهان نشود
تا چو بستان نشوی پی سپر خلق ز شوق
دلت از شوق ملک روضه و بستان نشود
تا مهیا نشوی حال تو نیکو نشود
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در عزت عزلت و قناعت گوید
درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی
که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح بهرامشاه
قصهٔ یوسف مصری همه در چاه کنید
ترک خندان لب من آمد هین راه کنید
آفتاب آمد و چون زهره به عشرت بنشست
پیش زهره بچه زهره سخن ماه کنید
سخن حور و بهشت و مه و مهر شب و روز
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴
ای حریفان ما نه زین دستیم دستی برنهید
بادهمان خوشتر دهید و نقلمان خوشتر نهید
بام ما دیگر زنید و شام ما دیگر پزید
نام ما دیگر کنید و دام ما دیگر نهید
هر کسی را جام او با جان او یکسان کنید
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح تاج العصر حسن عجایبی به حسن زشت
طالع از طالعت عجایبتر
کس ندیدی عجایب دیگر
گه به چرخت برد چو قصد دعا
گه به خاک آردت چو عزم قدر
گه به دستت ببندد از دل پای
[...]
